Dictiornary-Farsi | انترن پزشک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 94 (6 milliseconds)

English	Persian
intern [American English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
first year resident [American English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]
Foundation [junior] house officer [British English]	انترن پزشک [مقیم بیمارستان]


Search result with all words

intern	انترن پزشک مقیم بیمارستان
interning	انترن پزشک مقیم بیمارستان
interns	انترن پزشک مقیم بیمارستان
Other Matches

house surgeon	انترن
internship	انترن بودن
medical officer	سر پزشک
medic	پزشک
aesculapian	پزشک
medical officer	پزشک
master physician	سر پزشک
interne	پزشک
doc	پزشک
docs	پزشک
medical man	پزشک
practitioner	پزشک
chiropodist	پزشک پا
chiropodists	پزشک پا
physician	پزشک
physicians	پزشک
practitioners	پزشک
ophthalmologist	چشم پزشک
physician in attendance	پزشک معالج
neuropathist	پزشک اعصاب
medico legal examiner	پزشک قانونی
medico	پزشک طبیب
medicine man	پزشک قبیله
surgeon general	پزشک ارشد
doctor-to-be	پزشک آینده
a fake doctor	پزشک قلابی
psychopathist	پزشک دیوانگان
family doctor	پزشک خانواده
doctor	پزشک دکتر
doctored	پزشک دکتر
doctoring	پزشک دکتر
doctors	پزشک دکتر
general practitioner	پزشک عمومی
alienist	پزشک دیوانگان
aurist	پزشک گوش
certificate of a doctor	گواهی پزشک
farriers	دام پزشک
farrier	دام پزشک
family doctors	پزشک خانواده
surgeon	پزشک جراح
surgeons	پزشک جراح
oculist	چشم پزشک
oculists	چشم پزشک
practitioner	دام پزشک
practitioners	دندان پزشک
practitioners	دام پزشک
doctor to the company	پزشک شرکت
medical examiner	پزشک قانونی
house physician	پزشک مقیم
practitioner	دندان پزشک
mad doctor	پزشک دیوانگان
general practitioner	پزشک بیماریهای عمومی
obstetrician	پزشک متخصص زایمان
physician in ordinary	پزشک رسمی یا همیشگی
extern	کمک پزشک روزانه
psychiater	پزشک ناخوشی دماغی
practician	پزشک دست در کار
to take medical advice	با پزشک مشورت کردن
obstetricians	پزشک متخصص زایمان
syrinx	استاخ پزشک ایطالیایی
medicaster	پزشک زبان باز
esculapian	وابسته به دارگونه طب پزشک
lay analyst	روانکاو غیر پزشک
internist	پزشک امراض داخلی
iatrogenic illness	بیماری پزشک زاد
pediatrician	پزشک متخصص اطفال
neuropsychiatrist	پزشک اعصاب و روان
flight surgeon	افسر پزشک نیروی هوایی
anesthetist	پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی
woman doctor	پزشک زن حکیم خانم طبیبه
Call a doctor quickly.	فورا پزشک خبر کنید.
the doctor ordered an ointment	پزشک مرهم تجویز کرد
eustachian	پیداشده توسط پزشک ایتالیایی
attendance of a doctor	حضور پزشک روی رینگ بوکس
He's not suited for a doctor.	او [مرد] برای یک پزشک مناسب نیست.
accoucheur	پزشک متخصص قابلگی وبیماریهای زنان
to take the pill [to be on the pill] [to go on the pill]	قرص خوردن [طبق دستور از پزشک]
take medical a	به پزشک مراجعه کنید باطبیب مشورت نمایید
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll .	حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
surgeon general	رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
veterinarian	پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
residency	اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
veterinarians	پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
unless otherwise prescibed [by the doctor]	مگر اینکه [پزشک] نسخه دیگری نوشته
There is one physician for every 260 inhabitants.	برای هر ۲۶۰ ساکن یک پزشک وجود دارد.
pathologists	پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologist	پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن