English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (33 milliseconds)
English Persian
assign انتقال دادن وواگذار کردن
assigned انتقال دادن وواگذار کردن
assigning انتقال دادن وواگذار کردن
assigns انتقال دادن وواگذار کردن
Other Matches
transferring انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfers انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfer انتقال دادن نقل کردن انتقال
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
conducted انتقال دادن رهبری کردن
conducting انتقال دادن رهبری کردن
conduct انتقال دادن رهبری کردن
conducts انتقال دادن رهبری کردن
remise انتقال دادن گذشت کردن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
delivery انتقال دادن
carry over انتقال دادن
deliveries انتقال دادن
transported انتقال دادن
gear انتقال دادن
shifting انتقال دادن
transfer انتقال دادن
carrying انتقال دادن
detaching انتقال دادن
gears انتقال دادن
transporting انتقال دادن
geared انتقال دادن
carried انتقال دادن
to carry over انتقال دادن
transport انتقال دادن
evocate انتقال دادن
carries انتقال دادن
transports انتقال دادن
carry انتقال دادن
shift انتقال دادن
transferring انتقال دادن
shifts انتقال دادن
transfers انتقال دادن
shifted انتقال دادن
alienating انتقال دادن
alienates انتقال دادن
alienate انتقال دادن
detach انتقال دادن
detaches انتقال دادن
demise انتقال دادن
tabling به جدولی انتقال دادن
moved تغییردادن انتقال دادن
move تغییردادن انتقال دادن
tables به جدولی انتقال دادن
redeploy نقل و انتقال دادن
shift fire انتقال اتش دادن
shift fire انتقال دادن اتش
redeploying نقل و انتقال دادن
redeploys نقل و انتقال دادن
shifts انتقال تیر دادن
redeployed نقل و انتقال دادن
shuttles نقل و انتقال دادن
switch fire انتقال تیر دادن
shuttled نقل و انتقال دادن
tabled به جدولی انتقال دادن
shifted انتقال تیر دادن
table به جدولی انتقال دادن
shuttle نقل و انتقال دادن
shift انتقال تیر دادن
demise انتقال دادن مال
moves تغییردادن انتقال دادن
to make over انتقال دادن دوباره ساختن
make over انتقال دادن دوباره ساختن
demise انتقال دادن مال با وصیت
assignments ماموریت دادن انتقال افهار
assignment ماموریت دادن انتقال افهار
rub off <idiom> به شخص دیگری انتقال دادن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
contango از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
delivery نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
deliveries نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
trasship بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
acculturate نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
indeterminate change of station انتقال اجباری و موقتی انتقال پیش بینی شده
electronic funds transfer انتقال الکترونیکی داده ها انتقال الکتریکی سرمایه ها
forward tell انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
baseband transmission روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه
transfer processing امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
upload انتقال یک کپی از یک برنامه انتقال داده از یک سیستم استفاده کننده به یک سیستم کامپیوتری راه دور
xmodem یک پروتکل انتقال فایل غیرهمزمان برای کامپیوترهای شخصی که انتقال سالم فایل ها را از طریق سیستم تلفن اسان تر می سازد
signalled 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signaled 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
signal 1-حالت موج تولید شده آنالوگ یا دیجیتال برای انتقال اطلاعات .2-پیام کوتاه برای انتقال کدهای کنترلی
transfer ladle کفچه انتقال چمچمه انتقال
transfer rate نسبت انتقال سرعت انتقال
shifts انتقال جابجا کردن
shift انتقال جابجا کردن
shifted انتقال جابجا کردن
transfers واگذار کردن نقل کردن انتقال
transferring واگذار کردن نقل کردن انتقال
transfer واگذار کردن نقل کردن انتقال
migrates سیر کردن انتقال یافتن
migrating سیر کردن انتقال یافتن
migrated سیر کردن انتقال یافتن
migrate سیر کردن انتقال یافتن
lithiation transmetalation انتقال فلز با لیتیم دار کردن
disciplining نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
negative acknowledgement کاراکتر کنترلی که ترمینال گیرنده در انتقال اطلاعات برای ترمینال فرستنده صادرمیکند تا اعلام کند که یک اشتباه انتقال در اخرین بلوک اطلاعات ارسال شده وجوددارد
conveying انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
conveys انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
conveyed انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
convey انتقال مال یا دین به وسیله سند کتبی صلح کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
trans shipment انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
IrDA روش استاندارد برای انتقال اطلاعات از طریق اشعه نوری . برای انتقال اطلاعات در کامپیوترهای قابل حمل یا PDA به یک چاپگر یا صفحه تصویر. برای این منظور کامپیوتر و چاپگر باید پورت IrDA داشته باشند
carring over تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
cards کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
card کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
design پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
receives اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicated اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicating اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
receive اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
anneal نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
to veer and heul پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pay جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
mounts ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
designates انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
mount ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
set out شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
to adjust وفق دادن [سازگار کردن] [مطابق کردن ]
hiring اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hire اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
designating انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
connects اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
statement بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
compensated تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensate تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
statements بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
connect اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
designate انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
move انتقال
transfers انتقال
metabasis انتقال
migration انتقال
devolution انتقال
transference انتقال
displacement انتقال
conduction انتقال
bail arm انتقال
transter انتقال
marque انتقال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com