Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
Go ahead!
انجام بدهید دیگه!
Other Matches
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
Clinch the deal while the concerned party is stI'll keen
تا طرف گرم است معامله را انجام بدهید
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
send a letter
کاغذ بدهید
oyez
گوش بدهید
rub it in
به خوردش بدهید
go head
ادامه بدهید بفرماید
hsd it out
بدهید دندان را بکنند
listen to me
بمن گوش بدهید
give it a twist
انرا پیچ بدهید
give your v to
برای اورای بدهید
muster up your courage
جرات بخود بدهید
had it trans ted
بدهید ترجمه کنند
pay a way the sheet
کاغذ را بدهید بیاید
PLease let me know(notiffy me).
لطفا" به من خبر بدهید
thank tou for that book
خواهش دارم ان کتاب را به من بدهید
Press the elevator button.
تکمه آسانسور رافشار بدهید
Keep moving!
ادامه بده
[بدهید ]
به راه!
Please give me four more.
چهار تای دیگر به من بدهید
Please let me give you a lift (ride).
اجازه بدهید سوارتان کنم
Please give me this one .
این یکی را لطفا" بدهید
Please answer the telephone.
لطفا" جواب تلفن را بدهید
Enough is enough!
<idiom>
بس کن دیگه!
Can you lend me ...
آیا ممکن است ... را به من امانت بدهید؟
Two coffees please .
لطفا" دو فنجان قهوه بیاورید ( بدهید )
Can you give me a heads up?
<idiom>
آیا میتوانید قبلش به من خبر بدهید؟
Can you give me an estimate?
ممکن است یک برآورد هزینه به من بدهید؟
Can you give me the key, please?
لطفا ممکن است کلید را به من بدهید؟
To such an extent that…
تا حدی که دیگه ...
What is it now?
دیگه چه شده ؟
C'mon!
بیا دیگه!
Come on!
بیا دیگه!
It is obvious enough . Well of course .
خب معلومه دیگه
Next Saturday . This coming Saturday.
شنبه دیگه
That's enough.
دیگه بس است.
still worse
دیگه بدتر
So much the better.
دیگه بهتر
Allow me to chew it over in my mind .
اجازه بدهید دراین باره فکر کنم
Please let me take a share in the expenses.
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
repondez s'il vous plait
[RSVP]
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
please reply
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
Could you clarify that for me?
می توانید توضیح بدهید که موضوع از چه قرار است؟
Can you get it repaired?
آیا ممکن است آن را بدهید تعمیر کنند؟
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
He went for good.
رفت و دیگه نیامد
I cant nor can anyone else .
نه من می توانم ونه کس دیگه
Do come!
خوب بیا دیگه!
Just go!
بریم
[حرکت کن]
دیگه!
You are a fine one to talk . You of all people have a nerve to talk .
تو یکی دیگه حرف نزن !
Any fool knows that .
اینرا دیگه هرخری می داند
Come forward a little (little bit)more.
یک قدری دیگه بیا جلو
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
simply
<adv.>
<idiom>
حالا دیگه
[اصطلاح روزمره]
He wont be back for another six months.
رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
I must be going now.
الان دیگه باید بروم
just
<adv.>
<idiom>
حالا دیگه
[اصطلاح روزمره]
midnight
فرمان از کنترل نزدیک به دورتغییر فرکانس بدهید دررهگیری هوایی
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
what have you
[ gone and]
done now!
حالا دیگه چه فوزولی
[شیطنتی]
کردی!
You wont catch me going to his house .
غلط می کنم دیگه به منزلش بروم
This is treason, pure and simple.
خیانت که دیگه شاخ ودم ندارد
I shall be back this day month .
درست یک ماه دیگه برمی گردم
That's just the way it is.
این حالا
[دیگه]
اینطوری است.
How come we dont see you more pften?
چطور دیگه زیاد تورانمی بینم ؟
Boys will be boys.
پسرها حالا دیگه اینطور هستند.
I knocked off another 1000 tomans.
1000 تومان دیگه از قیمت زدم
His political beliefs are old hat now .
عقاید سیاسی اش دیگه کهنه شده
Where is the mate ( companion ) of this glove ?
لنگه دیگه این دستکش کجاست ؟
Can you show me on the map where I am?
آیا ممکن است به من روی نقشه نشان بدهید که کجا هستم؟
That is all we needed!That caps ( beats ) all !
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
These coins are very hard to come by .
این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
This sort of talk is threadbare ( outmoded ) .
این حرفها دیگه کهنه شده است
It is money down the drain (gone to blazes).
این دیگه پول دور ریختن است
Enough already!
[American E]
دیگه اینقدر حرف نزن!
[اصطلاح روزمره]
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
Let me back up and explain how ...
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
He has vowed not to gamble again.
پشت دستش را داغ کرده که دیگه قمار نکند.
This jock that you told me is as old as Adams .
این لطیفه که گفتی خیلی دیگه کهنه است
The car is now in perfect running order .
اتوموبیل الان دیگه مرتب وخوب کارمی کند
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
That's hardly going to make a difference now, is it !
<idiom>
این الان که دیگه فرقی نمی کنه
[تفاوتی نداره]
!
[اصطلاح روزمره]
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
My mind was elsewahere. My thouthts were wandering.
حواسم اینجا نبود ( حواسم جای دیگه بود )
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
You need to take care to differentiate between facts and opinions
[ differentiate facts from opinions]
.
شماها باید به فرق بین حقایق و نظرات توجه بکنید
[حقایق را از نظرات تشخیص بدهید]
.
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
She procrastinated until it was too late .
آنقدر دفع وقت (وقت کشی ) کرد که دیگه کار از کار گذشت
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
give it a good wash
خوب انرا شستشو بدهید خوب انرا بشویید
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
execution
انجام
performances
انجام
consummation
انجام
end all
انجام
sequels
انجام
sequel
انجام
effectuation
انجام
fulfilment
انجام
terminuse ad quem
انجام
fulfillment
انجام
at last
سر انجام
accomplishment
انجام
achievements
انجام
achievement
انجام
performance
انجام
implemented
انجام
commission
انجام
commissioning
انجام
completion
انجام
commissions
انجام
implement
انجام
enforcement
انجام
implementation
انجام
implementation
انجام
compietion
انجام
implements
انجام
implementing
انجام
transaction
انجام
to make good
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
honouring
انجام تعهد
implement
انجام دادن
honours
انجام تعهد
to put through
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
administer
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
honoured
انجام تعهد
to carry into execution
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
pay
انجام دادن
implementing
انجام دادن
perform
انجام دادن
performs
انجام دادن
paying
انجام دادن
pays
انجام دادن
implemented
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
repeats
باز انجام
repeat
باز انجام
to go through
انجام دادن
honour
انجام تعهد
honors
انجام تعهد
shock tactics
انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured
انجام کاریدردرازمدت
unaided
انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
accomplishing
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
repetition
باز انجام
repetitions
باز انجام
effect
انجام دادن
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
out and out
انجام شده
implements
انجام دادن
honoring
انجام تعهد
honored
انجام تعهد
unaccomplished
انجام نشده
done
انجام شده
accomplished
انجام شده
effectual
انجام شدنی
feasibility
توانایی انجام
do-it-yourself
خود انجام
non-starter
کار نا انجام
performing
انجام دهنده
non-starters
کار نا انجام
confrontational
انجام اعتصاب
manipulation
انجام با مهارت
put on
انجام دادن
performed
انجام دادن
successful
نیک انجام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com