English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
completion of a contract انجام دادن قرارداد
Other Matches
completion of a contract انجام یک قرارداد
service contract قرارداد انجام خدمت
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
negotiated contract قرارداد بدون استعلام بها قرارداد پیش تنظیم
escalation مادهای در قرارداد که براساس ان قیمتهای قرارداد تعدیل میگردد
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
parol contract قرارداد کتبی امضا نشده قرارداد شفاهی
rapallo treaty قرارداد یا معاهده راپالو قرارداد دوستی منعقده بین دولتین المان و شوروی به سال 2291 در محل راپالوواقع در ایتالیا
contra preferentum rule درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
effectuate انجام دادن صورت دادن
phantom order قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
administer انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
fulfill انجام دادن
go through انجام دادن
carry out انجام دادن
char انجام دادن
charring انجام دادن
chars انجام دادن
implementing انجام دادن
to put through انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
carry out انجام دادن
execute انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
put ineffect انجام دادن
to go through انجام دادن
effecting انجام دادن
covers انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
implement انجام دادن
effect انجام دادن
to carry through انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
actualize انجام دادن
coverings انجام دادن
put inpractice انجام دادن
do up انجام دادن
chare انجام دادن
effected انجام دادن
make something happen انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
carry into effect انجام دادن
cover انجام دادن
fulfit انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
parform انجام دادن
fulfil انجام دادن
pay انجام دادن
furnish انجام دادن
performs انجام دادن
performed انجام دادن
stand to انجام دادن
fulfills انجام دادن
paying انجام دادن
to follow out انجام دادن
fulfils انجام دادن
implemented انجام دادن
fulfilling انجام دادن
accomplish انجام دادن
perform انجام دادن
put on انجام دادن
fulfilled انجام دادن
furnishes انجام دادن
implement انجام دادن
accomplishing انجام دادن
implements انجام دادن
to make good انجام دادن
pays انجام دادن
accomplishes انجام دادن
furnishing انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
put across خوب انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
served خدمت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
lurks در خفا انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
solemnize باتشریفات انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
lurked در خفا انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
manipulates بامهارت انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
top خوب انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
pop بسرعت عملی انجام دادن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
consummating انجام دادن عروسی کردن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
redoing انجام دادن مجدد چیزی
consummates انجام دادن عروسی کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
effecturate موجب شدن انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
redo انجام دادن مجدد چیزی
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
pops بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com