English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
Other Matches
work in process کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work in progress کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
Visual Basic ابزار برنامه نویسی ساخت ماکروسافت که باعث ساخت برنامههای کاربردی ویندوز به آسانی میشود
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
opprobrious رسوا
blatant رسوا
blatantly رسوا
ignominious رسوا
infamous رسوا
scandalised رسوا کردن
gibbet رسوا کردن
gibbets رسوا کردن
decried رسوا کردن
traduces رسوا کردن
traduced رسوا کردن
decrier رسوا کننده
traduce رسوا کردن
scandalizing رسوا کردن
scandalizes رسوا کردن
scandalized رسوا کردن
decries رسوا کردن
decry رسوا کردن
scandalize رسوا کردن
scandalising رسوا کردن
decrying رسوا کردن
scandalises رسوا کردن
traducing رسوا کردن
notorious بدنام رسوا
to let the saw dust out of رسوا کردن
to nails to counter رسوا کردن
infamize رسوا کردن
infamonize رسوا کردن
flagrant انگشت نما رسوا
to spat at کسیراخواریا رسوا کردن
to show somebody up [by behaving badly] کسی را رسوا کردن
to show up رسوا کردن لودادن
When in Rome, do as the Romans do! <proverb> خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
os/ سیستم عامل چندکاره برای کامپیوترهای PC ساخت IBM و ماکروسافت که ساخت آن توسط IBM ادامه دارد تا تغییری در ویندوز ماکروسافت باشد
to rangeoneself خودرا
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to a onself خودرا اراستن
to dress up خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
minces حرف خودرا خوردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
flattens روحیه خودرا باختن
flatten روحیه خودرا باختن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
insconce خودرا جای دادن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
pontify خودرا مقدس نمودن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
mince حرف خودرا خوردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to breakin خودرا داخل کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
formed ساخت
forms ساخت
composition ساخت
invenit ساخت
compositions ساخت
fecit ساخت
habitus ساخت
manufactory ساخت
substandard بد ساخت
conformation ساخت
make up ساخت
form ساخت
textures ساخت
generations ساخت
fabrication ساخت
unstructured بی ساخت
manufactures ساخت
manufactured ساخت
generation ساخت
design ساخت
designs ساخت
performance ساخت
formation ساخت
manufacturing ساخت
texture ساخت
construction ساخت
constructions ساخت
manufacture ساخت
make-up ساخت
syntheses ساخت
structures ساخت
structuring ساخت
synthesis ساخت
built ساخت
making ساخت
structure ساخت
workmanship ساخت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com