English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 151 (8 milliseconds)
English Persian
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
Other Matches
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
to take to wife بزنی گرفتن
to take in marriage بزنی گرفات
to give to wife بزنی دادن
harp aerial آنتن باد بزنی
palmetto نخل باد بزنی
to fall in love with a woman بزنی عاشق شدن
It wI'll be a feather in your cap . هر گلی بزنی بسر خودت زدی
So dont try to device yourself . سعی نکن خودت را گول بزنی
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave. اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
uptight عصبی
twitchy عصبی
neurogram رد عصبی
nervelessness بی عصبی
abnerval عصبی
overwrought عصبی
neural عصبی
keyed up <idiom> عصبی
nervous عصبی
engram رد عصبی
neurotic عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve current جریان عصبی
nerve center مرکز عصبی
neural circuit مدار عصبی
nerve block وقفه عصبی
nerve fibre تار عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve deafness کری عصبی
nerve cell یاخته عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural network شبکه عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neural induction القای عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural bond پیوند عصبی
neural arc قوس عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
neuritis التهاب عصبی
nerve tissue بافت عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neurocyte یاخته عصبی
interneuron داخل عصبی
nerves رشته عصبی
nerve رشته عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
nervous system دستگاه عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neurons یاخته عصبی
neuron یاخته عصبی
shocks حمله عصبی
shocked حمله عصبی
shock حمله عصبی
Relax! عصبی نشو!
neuralgia درد عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
willies حمله عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
ganglion غده عصبی
interneural داخل عصبی
causalgia سوزش عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
plexus شبکه عصبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
preganglionic قبل از عقده عصبی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
neurogenic دارای ریشه عصبی
commissure بافت عصبی رابط
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
hysteria هیستری حمله عصبی
cns دستگاه عصبی مرکزی
tensing عصبی وهیجان زده
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
jittery وحشت زده و عصبی
tense عصبی وهیجان زده
tensest عصبی وهیجان زده
tenses عصبی وهیجان زده
tenser عصبی وهیجان زده
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
tensed عصبی وهیجان زده
discharges شلیک عصبی تخلیه
tracts دسته تار عصبی
tract دسته تار عصبی
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
discharge شلیک عصبی تخلیه
neuroblast یاخته رویانی عصبی
neurotic دچار اختلال عصبی
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
ans دستگاه عصبی خود مختار
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
cybernetics مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com