Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
orienting station
ایستگاه توجیه
Other Matches
primary
وضعیت این ایستگاه موقت است و از یک ایستگاه به دیگری ارسال میکند
imethod
روش ارسال پیام یک طرفه ازیک ایستگاه به ایستگاه دیگر
relateral tell
مبادله پیام بین دو ایستگاه بااستفاده از ایستگاه واسطه
dial up
استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
aeronautical station
ایستگاه ناوبری هوایی ایستگاه خدمات هوانوردی
string
یک سری پیام که از یک ایستگاه به ایستگاه دیگرارسال میشود
transponder
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
air station
ایستگاه عکس برداری هوایی نقطه تمرکز عکسبرداری هوایی ایستگاه هواشناسی
all weather air station
ایستگاه هواشناسی عمومی ایستگاه هواشناسی همه هوایی
orientation
توجیه
briefing
توجیه
orienting line
خط توجیه
rationale
توجیه
briefings
توجیه
comebacks
توجیه
comeback
توجیه
base line
خط توجیه
rationalization
توجیه
justification
توجیه
justifications
توجیه
justifying
توجیه کردن
selfjustification
توجیه خود
legitimising
توجیه کردن
self justification
توجیه خویشتن
justifies
توجیه کردن
legitimises
توجیه کردن
legitimization
توجیه کردن
legitimize
توجیه کردن
legitimized
توجیه کردن
legitimizes
توجیه کردن
legitimizing
توجیه کردن
vindicatory
وابسته به توجیه
vindicator
توجیه کننده
vindicative
مربوط به توجیه
unwarrantable
توجیه نکردنی
vindicate
توجیه کردن
vindicated
توجیه کردن
vindicates
توجیه کردن
vindicating
توجیه کردن
justifiable
قابل توجیه
justifiable
توجیه پذیر
legitimised
توجیه کردن
orient
توجیه کردن
map orientation
توجیه نقشه
legtimize
توجیه کردن
legitimatize
توجیه کردن
orients
توجیه کردن
justificatory
توجیه امیز
orientation
توجیه کردن
justifiability
توجیه پذیری
economic feasibility
توجیه اقتصادی
economic justification
توجیه اقتصادی
interpretability
قابلیت توجیه
intellectualization
توجیه عقلی
orienting
توجیه کردن
justifier
توجیه کننده
justify
توجیه کردن
briefings
توجیه کردن
assumed orientation
توجیه فرضی
orienting angle
زاویه توجیه
unwarranted
توجیه نکردنی
briefing
توجیه کردن
ready room
اطاق توجیه
rationalization
توجیه عقلی
vindication
اثبات بیگناهی توجیه
justifiable homicide
قتل قابل توجیه
rationalising
عقلا توجیه کردن
rationalized
عقلا توجیه کردن
rationalised
عقلا توجیه کردن
rationalises
عقلا توجیه کردن
justifiable homicides
قتل قابل توجیه
sink in
<idiom>
توجیه شدن چیزی
rationalizing
عقلا توجیه کردن
rationalizes
عقلا توجیه کردن
rationalize
عقلا توجیه کردن
map orientation
توجیه کردن نقشه
declinating station
ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
compass bearing
زاویه توجیه قطب نما
directed net
شبکه توجیه شده مخابراتی
holophrastic
توجیه مفاهیم مرکب با یک کلمه
assumed orientation
توجیه فرضی وسایل نقشه برداری
survey station
ایستگاه نقشه برداری ایستگاه کنترل نقشه برداری
orienting
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
declinator
سمت یاب کشتی وسیله توجیه دستگاه
orients
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orient
توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
dialectic
هگل و مارکس ان را جهت تعلیل و توجیه امور
The officers were brifed on (about) the detailes.
افسران درباره جزییات مطلع ( توجیه شدند )
mysticism
توجیه مسائل سیاسی به مدد الهام واشراق عرفان
stereogram
یک زوج عکس استریوسکوپی توجیه شده برای برجسته بینی
debriefing
پسش اطلاعات کسب شده بوسیله کشتی یا هواپیما توجیه و بازپرسی از خلبانان بعد از شناسایی
vital necessity
پدیدهای که دولتها با توسل به ان بسیاری از اعمال غیر منطقی یا نامشروع یا تجاوزکارانه خود را توجیه می کنند
site
ایستگاه
stations
ایستگاه
sited
ایستگاه
sites
ایستگاه
station
ایستگاه
stand
ایستگاه
stationed
ایستگاه
station master
رئیس ایستگاه
stationmaster
رئیس ایستگاه
stationmasters
رئیس ایستگاه
bus bay
ایستگاه اتوبوس
broadcasting station
ایستگاه رادیو
broadcast station
ایستگاه فرستنده
base end station
ایستگاه عقب
ambulance station
ایستگاه امبولانس
air way station
ایستگاه کنترل
REQUEST STOP
ایستگاه درخواستی
bus terminal
ایستگاه اتوبوس
stopping
ایستگاه نقطه
stopped
ایستگاه نقطه
stop
ایستگاه نقطه
enquiry station
ایستگاه پرس و جو
exposure station
ایستگاه هوایی
ground position
ایستگاه زمینی
forward station
ایستگاه جلو
height of site
ارتفاع ایستگاه
stops
ایستگاه نقطه
known datum point
ایستگاه معلوم
cabstand
ایستگاه درشکه
master station
ایستگاه اصلی
master station
شاه ایستگاه
climatological station
ایستگاه هواشناسی
coast station
ایستگاه ساحلی
loading station
ایستگاه بارگیری
control cubicle
ایستگاه فرمان
control station
ایستگاه کنترل
fuelling station
ایستگاه سوختگیری
power station
ایستگاه مولدنیرو
bus stops
ایستگاه اتوبوس
bus stop
ایستگاه اتوبوس
workstation
ایستگاه کاری
workstations
ایستگاه کاری
power stations
ایستگاه مولدنیرو
substation
خرده ایستگاه
client
ایستگاه پردازشگر
substation
ایستگاه فرعی
clients
ایستگاه پردازشگر
railway station
ایستگاه قطار
tide station
ایستگاه جزر و مد
police station
ایستگاه پلیس
wireless station
ایستگاه بی سیم
stand
بساط ایستگاه
tracking station
ایستگاه ردیابی
tracking stations
ایستگاه ردیابی
upper terminal
ایستگاه کوهستانی
traverse station
ایستگاه پیمایش
police stations
ایستگاه پلیس
station house
ایستگاه کلانتری
space platform
ایستگاه فضایی
space stations
ایستگاه فضایی
space station
ایستگاه فضایی
wayside
ایستگاه فرعی
relay station
ایستگاه رله
relay station
ایستگاه واسطه
remote station
ایستگاه دوردست
reading station
ایستگاه خواندن
weather stations
ایستگاه هواشناسی
slave station
ایستگاه فرعی
terminus
ایستگاه نهایی
weather station
ایستگاه هواشناسی
terminuses
ایستگاه نهایی
Where is the station?
ایستگاه کجاست؟
triangulation station
ایستگاه مثلث بندی
trig point
ایستگاه مثلث بندی
station house
ایستگاه راه اهن
railway station
ایستگاه راه اهن
rain gauge station
ایستگاه باران سنجی
meteorological datum plane
ایستگاه مبنای هواسنجی
high power radio station
ایستگاه رادیویی بزرگ
rawinsonde
ایستگاه راوین سوند
net control
ایستگاه کنترل شبکه
How many stops are there to ... ?
چند ایستگاه تا ... هست؟
radio call sign
معرف ایستگاه رادیویی
way station
ایستگاه رله مخابراتی
remote station
ایستگاه راه دور
professional workstation
ایستگاه کار حرفهای
Where is the bus stop?
ایستگاه اتوبوس کجاست؟
remote station
ایستگاه دور دست
pumping station
ایستگاه تلمبه زنی
lay by
جایگاه ایست ایستگاه
courier transfer station
ایستگاه تعویض پیک
fire station
ایستگاه اتش نشانی
stopped
متوقف کردن ایستگاه
stopping
متوقف کردن ایستگاه
alert station
ایستگاه اعلام خطر
clearing station
ایستگاه تخلیه بیماران
cleaning station
ایستگاه ضدعفونی مواد ش م ر
stops
متوقف کردن ایستگاه
astronomic station
ایستگاه دیدبانی نجومی
fire stations
ایستگاه اتش نشانی
base line end station
ایستگاه انتهایی خط مبنا
stop
متوقف کردن ایستگاه
pr etrol filling station
ایستگاه پمپ بنزین
stations
ایستگاه اتوبوس وغیره
stationed
ایستگاه اتوبوس وغیره
station
ایستگاه اتوبوس وغیره
weather station
ایستگاه هوا شناسی
weather stations
ایستگاه هوا شناسی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com