Dictiornary-Farsi | این اسباب و اثاثیه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 214 (11 milliseconds)

English	Persian
this luggage	این اسباب و اثاثیه


Search result with all words

Will you have our luggage sent up?	آیا ممکن است اسباب و اثاثیه من را بالا بفرستید؟
Could you help me carry my luggage?	ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
Take this luggage to the taxi, please.	لطفا این اسباب و اثاثیه را تاکسی حمل کنید.
Please take this luggage.	خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
Take this luggage to the bus, please.	لطفا این اسباب و اثاثیه را تا اتوبوس / تاکسی حمل کنید.
Where are the luggage lockers?	قفسه های ویژه اسباب و اثاثیه کجاست؟
Luggage	اسباب و اثاثیه
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
I'd like to leave my luggage, please.	من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
Can you help me with my luggage?	ممکن است اسباب و اثاثیه ام را حمل کنید؟
Where are the luggage trolleys?	چرخ دستی اسباب و اثاثیه کجا هستند؟
Other Matches

furnishings	اثاثیه
equipment	اثاثیه
the f. of a room	اثاثیه اطاق
gas fittings	اثاثیه گاز
disfurnish	بی اثاثیه کردن
dixings	اثاثیه مخلفات
unfurnished	بدون اثاثیه
props	اثاثیه صحنه نمایش
accomodation	تدارک جا اثاثیه تطابق
To rearrange the futniture.	اثاثیه ( مبلمان ) راجابجا کردن
pantechnicon van	یکجوربارکش برای بردن اثاثیه
tackled	اسباب
apparel	اسباب
tackle	اسباب
dixings	اسباب
doodads	اسباب
doodad	اسباب
lash up	اسباب
fixings	اسباب
tackles	اسباب
apparatus	اسباب
devices	اسباب
device	اسباب
rig	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
tool	اسباب
articles	اسباب
article	اسباب
instrument	اسباب
things	اسباب
rigging	اسباب
accouterment	اسباب
tackling	اسباب
freehand	بی اسباب
removers	اسباب کش
remover	اسباب کش
mountings	اسباب
contraptions	اسباب
valuables	اسباب
gadget	اسباب
outfits	اسباب
outfit	اسباب
whigmaleerie	اسباب
whigmaleery	اسباب
instrumentally	با اسباب
contrivance	اسباب
free hand	بی اسباب
gadgets	اسباب
contrivances	اسباب
appliances	اسباب
free handed	بی اسباب
appliance	اسباب
geap	اسباب
contraption	اسباب
traps	اسباب
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
conspiracies	اسباب چینی
conspiracy	اسباب چینی
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
utensils	وسایل اسباب
plaything	اسباب بازی
playthings	اسباب بازی
implement	اسباب اجراء
implemented	اسباب اجراء
implementing	اسباب اجراء
implements	اسباب اجراء
tools	اسباب کار
utensil	وسایل اسباب
appurtenance	اسباب جهاز
furniture	سامان اسباب
malice	اسباب چینی
resonator	اسباب ارتعاش
rectifier	اسباب تقطیر
crimper	اسباب فردادن مو
purofier	اسباب پاک کن
disfurnish	بی اسباب کردن
inhalator	اسباب استنشاق
discommodity	اسباب زحمت
enginery	اسباب جنگی
exerciser	اسباب ورزش
causes of revelation	اسباب نزول
stamper	اسباب کوبیدن
trocar	اسباب بزل
military device	اسباب ارتشی
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
gears	اسباب لوازم
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
caboodle	اسباب سفر
fishing gear	اسباب ماهیگیری
paraphernalia	اسباب لوازم
moves	اسباب کشی
engine	موتور اسباب
dragged	اسباب لایروبی
inconvenience	اسباب زحمت
toy	اسباب بازی
inconvenienced	اسباب زحمت
toys	اسباب بازی
inconveniences	اسباب زحمت
inconveniencing	اسباب زحمت
dumbbells	اسباب ورزشی
dumbbell	اسباب ورزشی
thing	اسباب دارایی
appliances	اسباب کار
moved	اسباب کشی
move	اسباب کشی
kits	اسباب کار
drag	اسباب لایروبی
appliance	اسباب کار
spare	اسباب یدکی
drags	اسباب لایروبی
slides	اسباب لغزنده
spared	اسباب یدکی
slide	اسباب لغزنده
kit	اسباب کار
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
lay out	اسباب خرده ریز
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
hatcher	اسباب جوجه گیری
peelers	اسباب پوست کن پلیس
equipage	اسباب و لوازم جنگی
peeler	اسباب پوست کن پلیس
shear	اسباب برش قیچی
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
part	اسباب یدکی اتومبیل
emcumber	اسباب زحمت شدن
move house	اسباب کشی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
piano player	اسباب پیانو زنی
moved	اسباب کشی کردن
moves	اسباب کشی کردن
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
trangam	اسباب عجیب وغریب
toylike	مثل اسباب بازی
toyer	سازنده اسباب بازی
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
spurtle	اسباب اتش همزن
to form a plot	اسباب چینی کردن
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
purofier	اسباب تصفیه گاز
move	اسباب کشی کردن
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
device	دستگاه اسباب وسیله
churn	بوسیله اسباب گردنده
devices	دستگاه اسباب وسیله
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
bauble	اسباب بازی بچه
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
encumbering	اسباب زحمت شدن
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
vinifacteur	اسباب شراب سازی
encumbers	اسباب زحمت شدن
baubles	اسباب بازی بچه
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumber	اسباب زحمت شدن
churned	بوسیله اسباب گردنده
leeches	اسباب خون گیری
powder puff	اسباب پودر زنی
powder puffs	اسباب پودر زنی
dentifactor	اسباب دندان سازی
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
roulette	اسباب قمار چرخان
churns	بوسیله اسباب گردنده
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
leech	اسباب خون گیری
conspiratress	اسباب چینی کردن
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
moves	اسباب کشی کردن تکان
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
moved	اسباب کشی کردن تکان
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
move	اسباب کشی کردن تکان
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
colour hard copy device	اسباب نسخه چاپی رنگی
filterpress	اسباب روغن گیری ازماهی
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
mounting	اسباب سوار شدن یا کردن
resisters	اسباب مقاوم دربرابر برق
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان