English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
That's a poor comparison. این مقایسه ای نا مناسب است.
Other Matches
to contrast [with] مقایسه کردن با [برابرکردن برای مقایسه]
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
collation مقایسه
datum line خط مقایسه
collations مقایسه
resemblance مقایسه
comparison مقایسه
analogies مقایسه
analogy مقایسه
comparisons مقایسه
contrast مقایسه کردن
cf مقایسه شود
frequency comparison مقایسه فرکانس
compare مقایسه کردن
contrasted مقایسه کردن
contrasting مقایسه کردن
contrasts مقایسه کردن
comparing مقایسه کردن
to make comparisons مقایسه کردن
to draw comparisons مقایسه کردن
parity error غلط مقایسه
incomparable غیرقابل مقایسه
incomparable مقایسه ناپذیر
compares مقایسه کردن
compared مقایسه کردن
incomparability مقایسه ناپذیری
incommensurable مقایسه ناپذیر
logical comparison مقایسه منطقی
assimilatc مقایسه نمودن
even parity مقایسه زوج
comparison operator عملگر مقایسه
no parity عدم مقایسه
datum سطح مقایسه
odd parity مقایسه فرد
refrence مبنای مقایسه
parity bit بیت مقایسه
parity checking بازبینی مقایسه
comparator مقایسه کننده
comparableness قابلیت مقایسه
analogous قابل مقایسه
parity error خطای مقایسه
comparatively بطور مقایسه
comparisons روش مقایسه
comparison روش مقایسه
comparator وسیله انجام مقایسه
comparative gage دستگاه مقایسه کننده
a comparison of the brain to a computer مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
a beauty and an elegance beyond [ without] compare زیبایی و ظرافتی بی مقایسه
comparative philology علم مقایسه زبانها
A comparison of theory and practice. مقایسه ای از نظری و عمل.
measure مقایسه کردن سنجش
paired comparisons method روش مقایسه جفتی
to compare oppsites چیزهای ضد را با هم مقایسه کردن
tape comparator مقایسه کننده نوار
to stand comparison with قابل مقایسه بودن با
table comparator مقایسه کننده نوارها
by comparison وقتی مقایسه می شوند
between دربین درمقام مقایسه
incomparability غیر قابل مقایسه
to bear comparison with قابل مقایسه بودن با
incomparably بطور غیرقابل مقایسه
Next to you I'm slim. در مقایسه با تو من لاغر هستم.
comparably بطور قابل مقایسه
proportion اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
to drow a p between two دوچیزراباهم مقایسه یاتشبیه کردن
parity error اشتباه مقایسه خطای توازن
relational database management system نشانهای که دو موضوع را مقایسه میکند
proportions اندازه چیزی در مقایسه با سایرین
comparable قابل مقایسه مانند کردنی
priorities اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
comparable قابلیت مقایسه قیاس پذیر
document comparison utility برنامه کمکی مقایسه مدارک
not a patch on به هیچ طرف مقایسه نیست با
VBScript مقایسه شود با JAVA SCRIPT
relational database نشانهای که دو موضوع را مقایسه میکند
relative آنچه با دیگری مقایسه شود
priority اهمیت یک شغل در مقایسه با سایرین
a comparison of men's salaries with those of women مقایسه حقوق مردان با زنان
comparable آنچه قابل مقایسه نیست
a comparison between European and Japanese schools مقایسه ای بین مدارس اروپایی و ژاپنی
to be out of all proportion to something غیر مقایسه بودن نسبت به چیزی
job اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
Today's weather is mild by comparison. در مقایسه هوای امروز ملایم است.
The comparison is misleading [flawed] . مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
jobs اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
cost effectiveness سودمندبودن بیشتربودن درامد در مقایسه باهزینه ها
collating مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
a comparison of the tax systems in Italy and Spain مقایسه سیستم های مالیاتی در ایتالیا و اسپانیا
index number مقایسه حجم در بعضی مواقع با عدد شاخص
collates مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collated مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collate مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
collate به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
Comparison with other countries is extremely interesting. مقایسه با کشورهای دیگر بی اندازه جالب توجه است.
On comparison, the Mercedes was the more reliable of the two cars. هنگام مقایسه دو خودرو، بنز قابل اطمینان تر بود.
collated به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collating به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
collates به هم مرتبط کردن امور مقایسه دو چیز مربوط به یک موضوع
Participation rates are low compared to international standards. میزان مشارکت در مقایسه با استانداردهای بین المللی کم است .
summation check بررسی تشخیص خطا با جمع کردن حروف دریافتی و مقایسه با کل آن
Dhrystone benchmark سیستمی آماری برای اندازه گیری و مقایسه کارایی کامپیوتر
local area network و توسط کابل بهم وصل می شوند. مقایسه شود با WAN
dry cell battery باتری ای که قابل شارژ مجدد نیست مقایسه شودباRechergeable Battery
vertical بررسی تشخیص خطا که بیتهای کلمه با کل آن مقایسه و جمع می شوند
move of pattern [وجود تقارن و هماهنگی نگاره ها پس از اتمام بافت در مقایسه با نقشه]
The editorial staff drew unflattering comparisons between the mayor and a dictator. هیات تحریریه مقایسه برخورنده ای بین این شهردار و دیکتاتوری کرد.
benchmarks نشانهای در اندیس که مهم است و قابل مقایسه با سایر نشانه هاست
spellcheck بررسی صحت نوشتار کلمه با مقایسه آن با لغت نامه موجود در کامپیوتر
phosphor اندازه نور تولید شده در مقایسه با انرژی دریافتی از اشعه الکترون
benchmark نشانهای در اندیس که مهم است و قابل مقایسه با سایر نشانه هاست
suitable <adj.> مناسب
congurous مناسب
condign مناسب
in point مناسب
proper مناسب
close fit مناسب
by fits and starts مناسب
oportuneness مناسب
idoneous مناسب
habile مناسب
fitting مناسب
infelicitous نا مناسب
irrelative نا مناسب
adaptation مناسب
adaptations مناسب
adaption مناسب
euqal مناسب
accomodating مناسب
sufficing <adj.> مناسب
handy [useful] <adj.> مناسب
helpful <adj.> مناسب
serviceable <adj.> مناسب
utile [archaic] [useful] <adj.> مناسب
utilitarian [useful] <adj.> مناسب
valuable <adj.> مناسب
incompetent نا مناسب
becoming مناسب
expedient <adj.> مناسب
appropriate <adj.> مناسب
adequate <adj.> مناسب
useful <adj.> مناسب
sufficient <adj.> مناسب
satisfactory <adj.> مناسب
good [sufficient] <adj.> مناسب
advantageous <adj.> مناسب
acceptable <adj.> مناسب
true <adj.> مناسب
real <adj.> مناسب
proper <adj.> مناسب
exact <adj.> مناسب
correct <adj.> مناسب
accurate [correct] <adj.> مناسب
beneficial <adj.> مناسب
appropriate [to] <adj.> مناسب [به]
purposeful <adj.> مناسب
pertains مناسب
apposite مناسب
pertained مناسب
vantage مناسب
pertain مناسب
assorted مناسب
shapeable مناسب
tailored مناسب
purposive <adj.> مناسب
semblable مناسب
applicatory <adj.> مناسب
handy <adj.> مناسب
convenient <adj.> مناسب
optimum مناسب
appropriate [for an occasion] <adj.> مناسب
relevant مناسب
functional <adj.> مناسب
fit مناسب
practicable <adj.> مناسب
fits مناسب
fittest مناسب
practical <adj.> مناسب
purpose-built <adj.> مناسب
activity تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
doubled up دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
pair exchange sorting algorithm نوعی الگوریتم مرتب کردن مستلزم مقایسه دادههای زوج بندی شده
activities تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
When compared to other countries around the world, Britain spends little on defence. در مقایسه با کشورهای دیگر در سراسر جهان بریتانیا کم برای دفاع خرج می کند.
doubled دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
materials اصولی مناسب
topicality حالت مناسب
fair weather مناسب برای
wintery مناسب زمستان
goodness of fit برازش مناسب
the proper time to do a thing موقع مناسب
shapable مناسب موزون
opportuneness مورد مناسب
fitting bolt پیچ مناسب
body fit bolt پیچ مناسب
appropriate technology تکنولوژی مناسب
appositely بطور مناسب
proportional spacing فضادهی مناسب
it is unsuitable مناسب نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com