English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (20 milliseconds)
English Persian
bosom بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosoms بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
Other Matches
with open arms بااغوش باز بابازوهای گشاده
listening پذیرفتن استماع کردن
matriculates قبول کردن پذیرفتن
matriculated قبول کردن پذیرفتن
matriculate قبول کردن پذیرفتن
allows پذیرفتن اعطاء کردن
matriculating قبول کردن پذیرفتن
listens پذیرفتن استماع کردن
allowing پذیرفتن اعطاء کردن
allow پذیرفتن اعطاء کردن
listened پذیرفتن استماع کردن
listen پذیرفتن استماع کردن
eat humble pie <idiom> پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
admitting بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
to fold in ones arms دراغوش گرفتن
embrace دراغوش گرفتن
hug دراغوش گرفتن
entwined دراغوش گرفتن
entwines دراغوش گرفتن
entwining دراغوش گرفتن
to fondle to the heart دراغوش فشردن
hugs دراغوش گرفتن
clasping دراغوش گرفتن
embracery دراغوش گیری
clasped دراغوش گرفتن
embosom دراغوش گرفتن
clasp دراغوش گرفتن
clasps دراغوش گرفتن
entwine دراغوش گرفتن
cuddle دراغوش گرفتن
embracing دراغوش گرفتن
cuddles دراغوش گرفتن
hugged دراغوش گرفتن
cuddling دراغوش گرفتن
inwind دراغوش گرفتن
hugging دراغوش گرفتن
intwine دراغوش گرفتن
cuddled دراغوش گرفتن
embrasures دراغوش گیری
embrasure دراغوش گیری
embraced دراغوش گرفتن
embraces دراغوش گرفتن
enfolding دربرگرفتن دراغوش گرفتن
inclip چسبیدن دراغوش گرفتن
to hug oneŠs chains دراغوش گیری گلاویزی
enfolded دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfold دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfolds دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enclasp دراغوش گرفتن بچنگ اوردن
hears پذیرفتن
embrace پذیرفتن
admit پذیرفتن
vouchsafed پذیرفتن
allowing پذیرفتن
admits پذیرفتن
hear پذیرفتن
admitting پذیرفتن
embraces پذیرفتن
to take in پذیرفتن
embracing پذیرفتن
allows پذیرفتن
embraced پذیرفتن
vouchsafe پذیرفتن
take in پذیرفتن
take by storm <idiom> پذیرفتن
accepts پذیرفتن
accept پذیرفتن
accepting پذیرفتن
vouchsafing پذیرفتن
vouchsafes پذیرفتن
allow پذیرفتن
deigns لطفا پذیرفتن
honor پذیرفتن برات
adoption به فرزندی پذیرفتن
to run away with باشتاب پذیرفتن
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
adopting به فرزندی پذیرفتن
adopts به فرزندی پذیرفتن
filiate بفرزندی پذیرفتن
hearken بگوش دل پذیرفتن
adopt به فرزندی پذیرفتن
to snatch at باشتیاق پذیرفتن
co opt بهمکاری پذیرفتن
co-opting بهمکاری پذیرفتن
acculturate فرهنگ پذیرفتن
deign لطفا پذیرفتن
co-opts بهمکاری پذیرفتن
risked پذیرفتن خطر
receives رسیدن پذیرفتن
deigned لطفا پذیرفتن
receive رسیدن پذیرفتن
acceptance of goods پذیرفتن کالا
risk پذیرفتن خطر
co-opt بهمکاری پذیرفتن
risks پذیرفتن خطر
risking پذیرفتن خطر
co-opted بهمکاری پذیرفتن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
deigning لطفا پذیرفتن
westernises تمدن غربی را پذیرفتن
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised تمدن غربی را پذیرفتن
to accept a job کاری [شغلی] را پذیرفتن
affiliate به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizing تمدن غربی را پذیرفتن
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
westernize تمدن غربی را پذیرفتن
westernising تمدن غربی را پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
affiliating به فرزندی پذیرفتن مربوط
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
pig in a poke <idiom> چشم بسته پذیرفتن
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
westernized تمدن غربی را پذیرفتن
adhibit ترتیب دادن پذیرفتن
affiliates به فرزندی پذیرفتن مربوط
to grant an application درخواست نامه ای را پذیرفتن
westernizes تمدن غربی را پذیرفتن
adopting درمیان خود پذیرفتن
adopts درمیان خود پذیرفتن
to toe the line برنامه حزبی را پذیرفتن
adopt درمیان خود پذیرفتن
co option پذیرفتن بعنوان همکار
to take a bet پذیرفتن گرویا شرط
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
to accept this token of my esteem پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
take پذیرفتن موثر واقع شدن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
takes پذیرفتن موثر واقع شدن
judaize اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
to take the fall [American English] مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisitions پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
face up to <idiom> پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
acquisition پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
To accpt the consequences . to face the music . پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
accept as true گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
billets محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declare پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompts کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com