Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
sass
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
Other Matches
to be rude to any one
به کسی بی احترامی کردن کسیرا ناسزا گفتن
cant
باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder
<idiom>
راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
dialogue
گفتگو صحبت
dialogues
گفتگو صحبت
say
سخن گفتن صحبت کردن سخن
says
سخن گفتن صحبت کردن سخن
wireless
بابی سیم تلگراف مخابره کردن
wirelesses
بابی سیم تلگراف مخابره کردن
flouting
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flout
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouts
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flouted
استهزاء کردن اهانت یا بی احترامی کردن مسخره
flout
بی احترامی کردن
insulted
بی احترامی کردن به
wrong
بی احترامی کردن به
insult
بی احترامی کردن به
flouted
بی احترامی کردن
wrongs
بی احترامی کردن به
flouting
بی احترامی کردن
slap in the face
<idiom>
بی احترامی کردن
dishoner
بی احترامی کردن به
flouts
بی احترامی کردن
wronging
بی احترامی کردن به
dishonoring
نکول بی احترامی کردن به
dishonors
نکول بی احترامی کردن به
to tread on somebody's foot
<idiom>
بی احترامی کردن به کسی
dishonoured
نکول بی احترامی کردن به
dishonouring
نکول بی احترامی کردن به
dishonours
نکول بی احترامی کردن به
blaspheming
به مقدسات بی احترامی کردن
blasphemes
به مقدسات بی احترامی کردن
dishonored
نکول بی احترامی کردن به
blasphemed
به مقدسات بی احترامی کردن
blaspheme
به مقدسات بی احترامی کردن
dishonour
نکول بی احترامی کردن به
dishonor
نکول بی احترامی کردن به
To show disrespect ( be respectful) to someone.
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
talking is not permitted
سخن گفتن مجاز نیست صحبت ممنوع است
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
argues
گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing
گفتگو کردن مشاجره کردن
discussed
مطرح کردن گفتگو کردن
argue
گفتگو کردن مشاجره کردن
discuss
مطرح کردن گفتگو کردن
argued
گفتگو کردن مشاجره کردن
discusses
مطرح کردن گفتگو کردن
discussing
مطرح کردن گفتگو کردن
to talk
[to]
گفتگو کردن
[با]
speak
گفتگو کردن
discuss
گفتگو کردن
negotiating
گفتگو کردن
negotiates
گفتگو کردن
speaks
گفتگو کردن
negotiated
گفتگو کردن
intertalk
گفتگو کردن
debate
گفتگو کردن
negotiate
گفتگو کردن
soliloquize
باخود گفتگو کردن
talk
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
to have an i. with any one
باکسی دیدار و گفتگو کردن
commune
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
communes
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
to off negotiations
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
communed
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
collogue
توط ئه چیدن محرمانه گفتگو کردن
communing
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
ranted
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
rant
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
ranting
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complementing
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
ranten
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complements
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
rants
لفافی کردن یاوه سرایی کردن بیهوده گفتن
complemented
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
complement
تملق گویی کردن خوشامد گفتن تکمیل کردن
to talk something over with somebody
با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
to negotiate
[about; on; for]
something
[with somebody]
گفتگو و معامله کردن
[با کسی درباره چیزی]
converse
: صحبت کردن محاوره کردن
converses
: صحبت کردن محاوره کردن
conversing
: صحبت کردن محاوره کردن
conversed
: صحبت کردن محاوره کردن
speaks
صحبت کردن
talk
صحبت کردن
talks
صحبت کردن
to talk
[to]
صحبت کردن
[با]
speak
صحبت کردن
confabulate
صحبت کردن
talked
صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly.
شمرده صحبت کردن
to speak candidly
<idiom>
بی پرده صحبت کردن
waste one's breath
<idiom>
بی نتیجه صحبت کردن
To pay money. To make a payment.
بی پرده صحبت کردن
take exception to
<idiom>
مخاف صحبت کردن
To speak with freedom.
آزادانه صحبت کردن .
To speak elaborately.
با آب وتاب صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint.
درپرده صحبت کردن
tell (someone) off
<idiom>
با عصبانیت صحبت کردن
hobnobbing
صحبت دوستانه کردن
sniffles
تودماغی صحبت کردن
sniffled
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled
تودماغی صحبت کردن
sniffle
با فن فن صحبت یاگریه کردن
pipe up
<idiom>
بلندتر صحبت کردن
sniffle
تودماغی صحبت کردن
to speak to somebody
با کسی صحبت کردن
to switch on
طرف صحبت کردن
hobnobs
صحبت دوستانه کردن
go on
<idiom>
زیادی صحبت کردن
harp on
<idiom>
بانارضایتی صحبت کردن
to speak
[about]
صحبت کردن
[در باره]
hold forth
<idiom>
صحبت کردن درمورد
hobnob
صحبت دوستانه کردن
sniffling
تودماغی صحبت کردن
sniffling
با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles
با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnobbed
صحبت دوستانه کردن
lisps
نوک زبانی صحبت کردن
To talk like a book .
لفظ قلم صحبت کردن
ad-libs
بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbing
بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed
بدون نوشته صحبت کردن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
sound off
باصدای بلند صحبت کردن
squeak
با صدای جیغ صحبت کردن
to talk shop
در باره کار صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody.
سر صحبت را با کسی باز کردن
squeaks
با صدای جیغ صحبت کردن
squeaking
با صدای جیغ صحبت کردن
to speak fluently
بطور روان صحبت کردن
lisped
نوک زبانی صحبت کردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
To speak slowly.
آهسته صحبت کردن (شمرده)
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
lisp
نوک زبانی صحبت کردن
to take the floor
حرف زدن صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
lisping
نوک زبانی صحبت کردن
squeaked
با صدای جیغ صحبت کردن
to interrupt any one's speech
صحبت کسیرا قطع کردن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
ad-lib
بدون نوشته صحبت کردن
declaiming
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
in touch
<idiom>
بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
To speake broken French.
فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
bespeak
قبلا درباره چیزی صحبت کردن
speeches
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
carp
از روی خرده گیری صحبت کردن
declaims
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phones
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoned
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phoning
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaimed
با حرارت علیه کسی صحبت کردن
to speak fluent Farsi
روان صحبت کردن زبان پارسی
speech
صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phone
صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
shamelessly
بیشرمانه
low dwon
بیشرمانه
brassily
بیشرمانه
immodestly
بیشرمانه
blather
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
adlib
بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
to speak on behalf of
[as representative]
از طرف
[کسی]
صحبت کردن
[به عنوان نماینده]
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
To speak in a low voice.
آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
to talk insistently to somebody
با کسی به اصرار صحبت کردن
[تا قانع شود]
telephoned
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephones
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephoning
ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
gesticulate
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
come out with
<idiom>
بیان کردن ،گفتن
declaring
افهار کردن گفتن
declares
افهار کردن گفتن
declare
افهار کردن گفتن
have it
<idiom>
گفتن ،ادعا کردن
turn thumbs down
<idiom>
رد کردن،نپذیرفتن ،نه گفتن
iterate
دوباره گفتن بازگو کردن
rumour
شایعه گفتن و یا پخش کردن
enunciated
اعلام کردن صریحا گفتن
rumours
شایعه گفتن و یا پخش کردن
abdicate
تفویض کردن ترک گفتن
enunciate
اعلام کردن صریحا گفتن
abdicated
تفویض کردن ترک گفتن
cites
اتخاذ سند کردن گفتن
cited
اتخاذ سند کردن گفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com