Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (3 milliseconds)
English
Persian
handier
بادست انجام شده
handiest
بادست انجام شده
handy
بادست انجام شده
handwork
بادست انجام شده
Search result with all words
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Other Matches
handwrite
بادست نوشتن
hand play
شوخی بادست
freehand
بادست باز
handle
احساس بادست
handles
احساس بادست
paddled
بادست نوازش کردن
scrambles
بادست وپا بالارفتن
manipulate
بادست عمل کردن
scrambled
بادست وپا بالارفتن
manipulated
بادست عمل کردن
scrambling
بادست وپا بالارفتن
scramble
بادست وپا بالارفتن
paddle
بادست نوازش کردن
paddles
بادست نوازش کردن
clambers
بادست وپا بالارفتن
manipulatory
بادست درست شده
paddling
بادست نوازش کردن
clamber
بادست وپا بالارفتن
manipulates
بادست عمل کردن
headlong
بادست پاچگی تند
clambering
بادست وپا بالارفتن
clambered
بادست وپا بالارفتن
gesticulatory
متضمن اشارات وحرکات بادست وسر
kwon
ضربه زدن بادست و خرد کردن با پا
bongos
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
bongo
یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود
backdrops
پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
backdrop
پرش و افتادن به پشت بادست و پا در هوا و ایستادن
corporal oath
سوگندی که بادست زدن بکتاب یاد کنند
outside kick and front headlock
گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
fulfillment
انجام
end all
انجام
fulfilment
انجام
achievement
انجام
achievements
انجام
execution
انجام
at last
سر انجام
commissioning
انجام
commission
انجام
compietion
انجام
accomplishment
انجام
commissions
انجام
effectuation
انجام
enforcement
انجام
consummation
انجام
transaction
انجام
implementing
انجام
terminuse ad quem
انجام
implements
انجام
implemented
انجام
sequels
انجام
implementation
انجام
implement
انجام
sequel
انجام
completion
انجام
implementation
انجام
performances
انجام
performance
انجام
to bring to an issve
انجام دادن
thrust line
خط حمله خط انجام تک
furnish
انجام دادن
go through
انجام دادن
godspeed
پایان انجام
to be fulfilled
انجام گرفتن
to bring to effect
انجام دادن
finalization
انجام رسانی
feasance
انجام کار
honours
انجام تعهد
make out
<idiom>
انجام دادن
performable
انجام دادنی
stand to
انجام دادن
functor
انجام دهنده
fulfit
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
performed
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
from beginning to end
ازابتداتا انجام
for doing it
برای انجام ان
from a to izzard
از اغاز تا انجام
sonsy
نیک انجام
put on
انجام دادن
performs
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
the d. of duty
انجام وفیفه
processing of the order
انجام سفارش
from first to last
ازاغازتا انجام
repeat
باز انجام
manipulation
انجام با مهارت
perform
انجام دادن
conclusions
انجام نتیجه
action
انجام کاری
paying
انجام دادن
unaccomplished
انجام نشده
pay
انجام دادن
repetition
باز انجام
repetitions
باز انجام
effectual
انجام شدنی
effect
انجام دادن
effected
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
pays
انجام دادن
do-it-yourself
خود انجام
confrontational
انجام اعتصاب
feasibility
توانایی انجام
actions
انجام کاری
secondary action
انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
shock tactics
انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured
انجام کاریدردرازمدت
unaided
انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting
انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
non performance
عدم انجام
non-starter
کار نا انجام
char
انجام دادن
effecting
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
honored
انجام تعهد
to carry into execution
انجام دادن
honoring
انجام تعهد
honors
انجام تعهد
honour
انجام تعهد
honoured
انجام تعهد
successful
نیک انجام
honouring
انجام تعهد
to follow out
انجام دادن
to go through
انجام دادن
out and out
انجام شده
out-and-out
انجام شده
accomplished
انجام شده
to put through
انجام دادن
non-starters
کار نا انجام
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
repeats
باز انجام
to make good
انجام دادن
parform
انجام دادن
executable
انجام پذیر
execute
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
put ineffect
به انجام رساندن
put inpractice
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
make something happen
به انجام رساندن
achievable
<adj.>
انجام شدنی
contrivable
<adj.>
انجام شدنی
doable
<adj.>
انجام شدنی
feasible
<adj.>
انجام شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام شدنی
makeable
<adj.>
انجام شدنی
manageable
<adj.>
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام شدنی
practicable
<adj.>
انجام شدنی
carry ineffect
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
make a reality
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
put into effect
به انجام رساندن
bring into being
به انجام رساندن
actualise
[British]
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
achievable
<adj.>
انجام پذیر
makable
<adj.>
انجام پذیر
unfeasible
<adj.>
انجام نشدنی
inexecutable
<adj.>
انجام نشدنی
impracticable
<adj.>
انجام نشدنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com