English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 193 (8 milliseconds)
English Persian
clean bill of lading بارنامه تمیز
Other Matches
manifest بارنامه
manifested بارنامه
manifesting بارنامه
blading بارنامه
road bill بارنامه
bill of lading بارنامه
manifests بارنامه
b/l بارنامه
waybill بارنامه
way bill بارنامه
consignment note بارنامه
dirty bill od lading بارنامه مشروط
dirty bill od lading بارنامه مغشوش
foul bill of lading بارنامه نادرست
ocean manifest بارنامه دریایی
foul bill of lading بارنامه مشروط
clean bill of lading بارنامه ساده
clean bill of lading بارنامه بی نقض
flight manifest بارنامه هواپیما
combined bill of laning بارنامه مرکب
clean bill of lading بارنامه بی نقص
clean bill of exchange بارنامه بی نقص
way bill بارنامه دریایی
through bill of exchange بارنامه سراسری
bill of loading بارنامه کشتی
supply manifest بارنامه امادی
short form bill of exchange بارنامه ملخص
claused bill og exchange بارنامه مشروط
through bill of lading بارنامه سراسری
air bill بارنامه محموله هوایی
airway bill بارنامه حمل هوایی
awb بارنامه حمل هوایی
clean bill of lading بارنامه بدون قیدوشرط
combined bill of laning بارنامه حمل مرکب
inland waterway bill of lading بارنامه ابراه داخلی
found shipment بار بدون بارنامه
on board bill of exchange بارنامه روی کشتی
railway bill of lading بارنامه راه اهن
reconsignment تجدید بارنامه کردن
way bill بارنامه راه اهن
house airway bill بارنامه داخلی هوایی
supply manifest بارنامه اقلام تدارکاتی
cargo documentation بارنامههای کشتی بارنامه کردن
ocean manifest بارنامه حمل کالای دریایی
fiata combined transport bill of lading بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
found shipment کالای بدون بارنامه یا رسید
contract shipment number شماره بارنامه کالای ارسالی
contract shipment number شماره بارنامه مواد مربوط به قرارداد
reconsignment تنظیم مجدد بارنامه برای تحویل
flight manifest بارنامه پرواز یا لیست مسافرین هواپیما
freight release بارنامه بمنظور اعلام دریافت هزینه حمل
fbl lading of bill combinedtransport FIATA بارنامه حمل ترکیبی "فیاتا"
neat and tidy تر و تمیز
discrimination تمیز
scrubby تمیز
age of discretion سن تمیز
age of reason سن تمیز
cleans تمیز
discernment تمیز
dinky تمیز
contradistinction تمیز
mense حس تمیز
secernment تمیز
cassation تمیز
spiffy تمیز
neatest تمیز
distinction تمیز
cleanest تمیز
pure تمیز
purer تمیز
purest تمیز
cleanly تمیز
dapper تمیز
discretion تمیز
neat تمیز
cleaned تمیز
neater تمیز
clean تمیز
distinctions تمیز
replotting تمیز کردن
scouring تمیز کاری
sensory discrimination تمیز حسی
indiscriminately بدون تمیز
discernible قابل تمیز
discriminable قابل تمیز
clean تمیز کردن
cleans تمیز کردن
discriminating intellect قوه تمیز
discriminator تمیز دهنده
cleaned تمیز کردن
individuate تمیز دادن
high court of دیوانعالی تمیز
cleanest تمیز کردن
indiscernible able تمیز ندادنی
distinguishable قابل تمیز
identification تطبیق تمیز
indiscreet بی تمیز بی احتیاط
refined تمیز کرده
differentiates تمیز دادن
epicritic تمیز دهنده
clean house تمیز کردن
clean تمیز کردن
do the cleaning تمیز کردن
discerns تمیز دادن
discerned تمیز دادن
discern تمیز دادن
cleanses تمیز کردن
cleansed تمیز کردن
cleanse تمیز کردن
wisp تمیز کردن
scourer تمیز کننده
scourers تمیز کننده
grooming تمیز کردن
differentiate تمیز دادن
stimulus discrimination تمیز محرک
differentiating تمیز دادن
superior court دادگاه تمیز
supreme court دیوان تمیز
wisps تمیز کردن
squeaky clean بسیار تمیز
emblazoned تمیز چاپیا دوختهشده
This isn't clean. این تمیز نیست.
scrubs خراشیدن تمیز کردن
cleanest تمیز کردن چیزی
spic and span <idiom> خیلی تمیز ومرتب
scrubbing خراشیدن تمیز کردن
discreet دارای تمیز وبصیرت
high court of cassation دیوان عالی تمیز
scrub خراشیدن تمیز کردن
scrubbed خراشیدن تمیز کردن
hight court of cassetion دیوان عالی تمیز
prim خیلی محتاط تمیز
cleans تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
discriminative وابسته به تبعیض یا تمیز
antiseptics تمیز و پاکیزه مشخص
clean تمیز کردن چیزی
antiseptic تمیز و پاکیزه مشخص
pick up <idiom> تمیز ،مرتب کردن
smug تمیز کردن سروصورت دادن به
absterge تمیز کردن شستشو دادن
cleansers وسیله یا ماده تمیز کننده
cleanser وسیله یا ماده تمیز کننده
spruce up <idiom> مجددا آراستن ،تمیز کردن
smugly تمیز کردن سروصورت دادن به
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
smugness تمیز کردن سروصورت دادن به
distinctively بطورمشخص یا اختصاصی بروجه تمیز
tassels پارچه برای تمیز کردن تیر
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
indistinguishable غیر قابل تشخیص تمیز ندادنی
secern تجزیه طلب شدن تمیز دادن
tassel پارچه برای تمیز کردن تیر
denotative دارای قوه تفکیک یا تمیز تمیزی
racking تمیز کردن شبکه توری اشغال گیر
epicritic تمیز دهنده گرما وسرما حساس بسرماوگرما
differentiation فرق گذاری تفکیک و تمیز مطالب از یکدیگر
constructive receipt billing ارسال صورت اقلام ارسالی روش ارسال بارنامه
mop چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mops چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopping چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
mopped چوبی که سر ان را پارچه می پیچند و برای تمیز کردن بکارمیرود
hatch list لیست بار داخل دهلیزها بارنامه دهلیزها
graving dock اسکله مخصوص تمیز کردن ویا تعمیر نمودن کشتی
I am a great believer in using natural things for cleaning. من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
head دیسک مخصوص برای تمیز کردن نوک خواندن / نوشتن دیسک
go devil لوله پاک کن مخصوص تمیز کردن لوله نفت
clean-up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
vacuums جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuum جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuumed جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
vacuuming جاروی برقی باجاروی برقی تمیز کردن
military impedimenta شماره بارنامه نظامی شماره حمل بار نظامی
consignee گیرنده کالا برای بارنامه گیرنده اصلی کالا
scavenges سپوری کردن تمیز کردن
scavenged سپوری کردن تمیز کردن
scavenge سپوری کردن تمیز کردن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
focus تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focuses تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussed تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focusses تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focussing تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
focused تنظیم صفحه نمایش به طوری که تصویر نمایش داده شده روی صفحه نمایش تمیز و صاف باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com