English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (37 milliseconds)
English Persian
monitor بازبینی کردن نظارت کردن
monitored بازبینی کردن نظارت کردن
monitors بازبینی کردن نظارت کردن
Other Matches
verifies بازبینی کردن
check-ups بازبینی کردن
vertify بازبینی کردن
check-up بازبینی کردن
verifying بازبینی کردن
verified بازبینی کردن
verify بازبینی کردن
audited حسابرسی کردن بازبینی کردن
audits حسابرسی کردن بازبینی کردن
auditing حسابرسی کردن بازبینی کردن
audit حسابرسی کردن بازبینی کردن
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervise نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervised نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervises نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervising نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
administered نظارت کردن وصایت کردن
controls نظارت کردن تنظیم کردن
proctor نظارت کردن بازرسی کردن
to a upon نظارت کردن وصایت کردن
administers نظارت کردن وصایت کردن
control نظارت کردن تنظیم کردن
controlling نظارت کردن تنظیم کردن
administering نظارت کردن وصایت کردن
superintend نظارت کردن بر
superintended نظارت کردن بر
supervising نظارت کردن
controlling نظارت کردن
controls نظارت کردن
monitor نظارت کردن
monitored نظارت کردن
supervised نظارت کردن
supervision نظارت کردن
supervise نظارت کردن
monitors نظارت کردن
supervises نظارت کردن
directs نظارت کردن
directed نظارت کردن
direct نظارت کردن
superintends نظارت کردن بر
administer نظارت کردن
superintending نظارت کردن بر
control نظارت کردن
watched بر کسی نظارت کردن
invigilate در امتحان نظارت کردن
invigilating در امتحان نظارت کردن
control نظارت و ممیزی کردن
controls نظارت و ممیزی کردن
watches بر کسی نظارت کردن
invigilated در امتحان نظارت کردن
watch بر کسی نظارت کردن
watching بر کسی نظارت کردن
invigilates در امتحان نظارت کردن
controlling نظارت و ممیزی کردن
to have someone [something] under [close] scrutiny کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
check-up بازبینی
audit بازبینی
auditing بازبینی
revises بازبینی
verification بازبینی
revising بازبینی
inspection بازبینی
revise بازبینی
check-ups بازبینی
resurvey بازبینی
audited بازبینی
audits بازبینی
monitoring بازبینی
verifiable قابل بازبینی
data verification بازبینی داده
parity checking بازبینی مقایسه
verifier بازبینی کننده
controlling کنترل بازبینی
card verification بازبینی کارت
inspection بازرسی و بازبینی
inspection hole روزنه بازبینی
controls کنترل بازبینی
key verification بازبینی کلیدی
control کنترل بازبینی
inspected ازمایش دقیق بازبینی
inspect ازمایش دقیق بازبینی
inspecting ازمایش دقیق بازبینی
inspects ازمایش دقیق بازبینی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
Gun laws need to be revisited. قوانین تفنگ نیاز به بازبینی [تجدید نظر] دارند.
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
controlling نظارت
helms نظارت
helm نظارت
controls نظارت
monitoring نظارت
superintendence نظارت
surveillance نظارت
intendancy نظارت
superintendency نظارت
presidency نظارت
inspection نظارت
control نظارت
proctorship نظارت
stewardship نظارت
supervision نظارت
controllership نظارت
governance نظارت
controlment نظارت
close supervision نظارت نزدیک
closed-circuit camera دوربین نظارت
inspector نظارت کننده
inspectors نظارت کننده
inspection clause بند نظارت
inspection certificate گواهی نظارت
stewardship نظارت خرج
monetary control نظارت پولی
supervisor state وضعیت نظارت
supervisor state حالت نظارت
exchange control نظارت ارز
span of control حوزه نظارت
control equipment ابزار نظارت
control of resources نظارت بر منابع
controllable قابل نظارت
uncontrollably غیرقابل نظارت
uncontrollable غیرقابل نظارت
government control نظارت دولتی
observation camera دوربین نظارت
qualitative controls نظارت کیفی
foreign exchange control نظارت بر ارز
CCTV camera دوربین نظارت
fiscal control نظارت مالی
close supervision نظارت مستقیم
invigilation نظارت درامتحانات
security camera دوربین نظارت
surveillance camera دوربین نظارت
budgetary control نظارت بودجهای
inspection clause ماده نظارت
bailiwick مباشرت نظارت
staff supervision نظارت ستادی
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
managed money پول نظارت شده
controls بازرسی نظارت جلوگیری
in the charge of <idiom> تحت مراقب یا نظارت
controlling بازرسی نظارت جلوگیری
election supervisor council انجمن نظارت بر انتخابات
regulated monopoly انحصار نظارت شده
election supervisory council انجمن نظارت بر انتخابات
control بازرسی نظارت جلوگیری
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
wardship تحت سرپرستی یا نظارت بودن
security monitoring نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
watchers کسیکه پاسداری و نظارت میکند
watcher کسیکه پاسداری و نظارت میکند
to keep under control تحت نظارت نگه داشتن
head quarters برج نظارت مرکز کار
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
movement control کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
state midicine سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
municipalist طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
progress chaser کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
they are under serveillance انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
under secretary زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com