Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
rack up
بازی کردن- حساب کردن
Other Matches
check register
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
To cook the books.
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
box score
حساب بازی
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
To pay off someone. To settle old scores with someone.
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
put two and two together
<idiom>
حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
par
حساب امتیاز استاندارد برای هر بخش از بازی گلف
miscount
بد حساب کردن بد تعبیر کردن
quibbling
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibble
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbles
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
foxes
روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing
روباه بازی کردن تزویر کردن
fox
روباه بازی کردن تزویر کردن
count
حساب کردن
to count up
حساب کردن
to cast up
حساب کردن
counted
حساب کردن
computed
حساب کردن
counting
حساب کردن
miscalculated
بد حساب کردن
computes
حساب کردن
miscalculates
بد حساب کردن
calculated
حساب کردن
calculate
حساب کردن
calculates
حساب کردن
figures
حساب کردن
figuring
حساب کردن
to figure up
حساب کردن
miscalculate
بد حساب کردن
figure
حساب کردن
miscalculating
بد حساب کردن
account
حساب کردن
counts
حساب کردن
compute
حساب کردن
misreckon
بد حساب کردن
undercharge
کم حساب کردن
minculculate
بد حساب کردن
numerate
حساب کردن
sums
حساب کردن
sum
حساب کردن
cyphers
حساب کردن
ciphers
حساب کردن
cipher
حساب کردن
tally
باچوبخط حساب کردن
tallied
باچوبخط حساب کردن
tally
با چوب خط حساب کردن
miscalculates
اشتباه حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
settle
تصفیه حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
tallying
باچوبخط حساب کردن
tallied
با چوب خط حساب کردن
miscalculated
اشتباه حساب کردن
miscalculate
اشتباه حساب کردن
recalculate
دوباره حساب کردن
tallies
باچوبخط حساب کردن
tallying
با چوب خط حساب کردن
tallies
با چوب خط حساب کردن
check out
تصفیه حساب کردن
miscalculating
اشتباه حساب کردن
miscast
غلط حساب کردن
miscast
حساب غلط کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
to put any one down for a fool
کسیرااحمق حساب کردن
settles
تصفیه حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
tallies
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
scores
حساب کردن بحساب اوردن
poney
ریز تسویه حساب کردن
to pay up
حساب پس از افت را تصفیه کردن
tally
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
misreckon
بد شمردن حساب غلط کردن
score
حساب کردن بحساب اوردن
tallied
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
computes
حساب کردن تخمین زدن
ponies
ریز تسویه حساب کردن
To gauge the situation and act accordingly.
حساب کار خود را کردن
compute
حساب کردن تخمین زدن
computed
حساب کردن تخمین زدن
pony
ریز تسویه حساب کردن
disport
بازی کردن تفریح کردن
disported
بازی کردن تفریح کردن
disports
بازی کردن تفریح کردن
disporting
بازی کردن تفریح کردن
to verify the accounts
رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
i reckon
روی دوستی کسی حساب کردن
to cross-check the result with a calculator
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
bank on
<idiom>
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
zone
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
scores
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
score
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
toy
بازی کردن
twiddling
بازی کردن
playing
رل بازی کردن
headwork
با سر بازی کردن
move
بازی کردن
playing
بازی کردن
playact
رل بازی کردن
moves
بازی کردن
plays
رل بازی کردن
plays
بازی کردن
To be acting. To put it on .
رل بازی کردن
toys
بازی کردن
bump
بازی کردن
play-acted
بازی کردن
play-act
بازی کردن
twiddles
بازی کردن
play-acting
بازی کردن
twiddled
بازی کردن
gallant
زن بازی کردن
moved
بازی کردن
rinks
یخ بازی کردن
play-acts
بازی کردن
played
رل بازی کردن
played
بازی کردن
rink
یخ بازی کردن
twiddle
بازی کردن
actuble
بازی کردن
play
بازی کردن
miscast
بد بازی کردن
play
رل بازی کردن
skated
اسکیت بازی کردن
skates
اسکیت بازی کردن
piddled
باخوراک بازی کردن
palter
زبان بازی کردن
equivocating
زبان بازی کردن
prevaricate
زبان بازی کردن
gamble
سفته بازی کردن
card
ورق بازی کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
equivocate
زبان بازی کردن
gambled
سفته بازی کردن
thimblerig
شعبده بازی کردن
misplay
ناشیانه بازی کردن
equivocated
زبان بازی کردن
equivocates
زبان بازی کردن
left-handed
با دست چپ بازی کردن
shinny
شینی بازی کردن
to play ball
توپ بازی کردن
sparred
مشت بازی کردن
shinney
شینی بازی کردن
skis
اسکی بازی کردن
skied
اسکی بازی کردن
spar
مشت بازی کردن
to play at chess
شطرنج بازی کردن
war game
بازی جنگ کردن
to play for love
سر هیچ بازی کردن
to play marbles
مهره بازی کردن
spars
مشت بازی کردن
piddle
باخوراک بازی کردن
prevaricated
زبان بازی کردن
court
عشق بازی کردن
prevaricates
زبان بازی کردن
prevaricating
زبان بازی کردن
skate
اسکیت بازی کردن
spoof
حقه بازی کردن
ski
اسکی بازی کردن
taw
تیله بازی کردن
to make love
عشق بازی کردن
showboat
نمایشی بازی کردن
spoofs
حقه بازی کردن
trick
حقه بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
mountebanks
حقه بازی کردن
drabber
جنده بازی کردن
plays
تفریح بازی کردن
fences
شمشیر بازی کردن
To play cards .
ورق بازی کردن
fence
شمشیر بازی کردن
drab
جنده بازی کردن
to fly a kite
سفته بازی کردن
piddles
باخوراک بازی کردن
yo-yo
یویو بازی کردن
played
تفریح بازی کردن
yo-yos
یویو بازی کردن
drabbest
جنده بازی کردن
kite
سفته بازی کردن
favouritism
پارتی بازی کردن
personifying
رل دیگری بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
kites
سفته بازی کردن
playing
تفریح بازی کردن
flimflam
حقه بازی کردن
to bill and coo
بوسه بازی کردن
mountebank
حقه بازی کردن
cards
ورق بازی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com