English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
bring the house down <idiom> باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
Other Matches
it provokes laughter باعث خنده است
flutters کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
fluttering کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
fluttered کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
flutter کم و زیاد شدن سرعت نوار به علت مشکلات مدار یا مکانیکی که باعث اختلال سیگنال میشود
stand سکوب تماشاچیان مسابقات
houselights نوری که در تماشاخانه بالای سر تماشاچیان را روشن میکند
grandstands جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
grandstand جایگاه سر پوشیده تماشاچیان در میدان اسب دوانی یاورزشگاهها
between دربین درمقام مقایسه
trabecula دارای فواصل دربین یاخته ها
There were some angry looks in the crowd . قیافه ها ؟ عصبانی دربین جمعیت دیده می شد
through thick and thin <idiom> دربین زمانهای خوب وبد،از بین مشکلات وسختیها
hold court <idiom> همانند شاه وملکه دربین موضوع مورد بحث عمل کردن
sportiveŠetc خنده کن خنده وبازی کن
endermic انجه که درروی پوست یا دربین پوست عمل میکند
terrorism عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
staging area منطقه بارگیری پرسنل و وسایل دربین راه منطقه سوخت گیری و اماده شدن برای پرواز
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
laughter خنده
irrision خنده
laugh خنده
belly laugh خنده از ته دل
laughing خنده
laughed خنده
laughs خنده
laugh صدای خنده
sniggering خنده استهزاامیز
to laugh away با خنده گذراندن
sniggered خنده استهزاامیز
snigger خنده استهزاامیز
laugh away با خنده گذراندن
grinned خنده نیشی
boisterous laughter خنده بلند
grinning خنده نیشی
grins خنده نیشی
laughed صدای خنده
hilarious خنده دار
sniggers خنده استهزاامیز
laughable خنده دار
risibility خنده داربودن
tittering خنده تو دزدیده
risible faculty استعداد خنده
comic خنده دار
serio comic هم خنده دار
gaff خنده بلند
playfully با خنده و بازی
howlers خنده اور
howler خنده اور
grin خنده نیشی
ridiculous خنده دار
titter خنده تو دزدیده
tittered خنده تو دزدیده
titters خنده تو دزدیده
tricksy بازی کن خنده کن خنده و بازی کن
irrision خنده استهزایی
comics خنده دار
nicker خنده کردن
laugher خنده کننده
laughingstock مایه خنده
laughing خنده اور
funniest خنده دار
funny خنده دار
A forced laugh. خنده زورکی
farcical خنده اور
laughter is infectious خنده مسری
sarcasm زهر خنده
fleer خنده نیشدار
lusory بازی کن خنده کن
To burst with laughter. از خنده غش کردن
risible خنده اور
droll خنده اور
humorous خنده اور
laugh down با خنده از رو بردن
funnier خنده دار
laughs صدای خنده
laughing stock مایهی خنده
queerest خل خنده دار
queerer خل خنده دار
queer خل خنده دار
crack up <idiom> از خنده ترکیدن
ludicrous خنده اور
mimed نمایش خنده اور
ridiculously بطور خنده اور
waggish بذله گو خنده دار
to laugh away با خنده واستهزا کردن
hysterically بسیار خنده دار
waggishly بذله گو خنده دار
to be on the grin خنده نیشی کردن
laughing gas گاز خنده اور
rediculously بطور خنده اور
to set in a roar از خنده روده برکردن
derision مایه خنده وتمسخر
to force a smile خنده زورکی کردن
hysterical بسیار خنده دار
comedies نمایش خنده دار
laughably بطور خنده دار
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
intempestive laughter خنده بیجا یا نا بهنگام
comedy نمایش خنده دار
to split one's sides از خنده روده برشدن
to laugh down با خنده خاموش کردن
mime نمایش خنده اور
mimes نمایش خنده اور
miming نمایش خنده اور
to burst in to a laugh زیر خنده زدن
it provokes laughter خنده اور است
keep a straight face از خنده خودداری کردن
giggling با خنده افهار داشتن
farces نمایش خنده اور
giggles با خنده افهار داشتن
sardonic وابسته به زهر خنده
raise a laugh خنده راه انداختن
laughter is infectious خنده همه را می گیرد
giggled با خنده افهار داشتن
funniest خنده اور عجیب
sardonically وابسته به زهر خنده
funny خنده اور عجیب
laughter صدای خنده بلند
funnier خنده اور عجیب
laugh off با خنده دور کردن
funnily چنانکه خنده اورد
giggle با خنده افهار داشتن
ridiculousness خنده اور بودن
sidesplitting روده براز خنده
opera comique نمایش خنده اور
comic opera نمایش خنده دار
gigs شوخی خنده دار
to roar with laughter <idiom> از خنده روده بر شدن
break into a laugh زیر خنده زدن
gig شوخی خنده دار
nitrogen monoxide گاز خنده اور
cachinnate در خنده افراط کردن
farce نمایش خنده اور
nitrous oxide گاز خنده اور
fantastico ادم خیالی و خنده اور
to over a subject موضوعی را با خنده بحث کردن
comedian هنرپیشه نمایشهای خنده دار
simperer خنده کننده بدون دلیل
horselaugh خنده بلند وپر سر وصدا
man is a risible creature انسان مخلوقی است خنده کن
belly laugh هر چیزی که موجب خنده شود
seriocomic هم جدی وهم خنده دار
comedietta نمایش کوتاه خنده دار
comedians هنرپیشه نمایشهای خنده دار
comedians نوینسده نمایشهای خنده دار
comedist نویسنده نمایشهای خنده دار
comedian نوینسده نمایشهای خنده دار
belly laughs هر چیزی که موجب خنده شود
To burst into tears (laughter). زیر گریه ( خنده ) زدن
to laugh off با خنده و شوخی از سر خودرفع کردن
simpers خنده زورکی کردن پوزخند زدن
simpering خنده زورکی کردن پوزخند زدن
simpered خنده زورکی کردن پوزخند زدن
simper خنده زورکی کردن پوزخند زدن
comediennes زنی که در نمایشهای خنده اور بازی میکند
gags شیرین کاری قصه یا عمل خنده اور
comedienne زنی که در نمایشهای خنده اور بازی میکند
afterpiece نمایش کوتاه خنده دارپس ازنمایش بزرگ
gag شیرین کاری قصه یا عمل خنده اور
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
gagging شیرین کاری قصه یا عمل خنده اور
gagged شیرین کاری قصه یا عمل خنده اور
slapstick نمایش خنده دار همراه باشوخی وسر وصدا
opera bouffe اپرای خنده دار که تا اندازهای مسخره امیز باشد
causing باعث
causes باعث
cause باعث
author باعث
incentive باعث
incentives باعث
vibrative باعث ارتعاش
give rise to باعث شدن
motive محرک باعث
motives محرک باعث
makes باعث شدن
make باعث شدن
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
set off <idiom> باعث انفجارشدن
author باعث شدن
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
productive of annoyance باعث زحمت
to give rise to باعث شدن
to give birth to باعث شدن
take its toll <idiom> باعث ویرانی
vibratory باعث ارتعاش
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
occasion تصادف باعث شدن
occasions تصادف باعث شدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
occasioning تصادف باعث شدن
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
to cavse to see باعث دیدن شدن
occasioned تصادف باعث شدن
step on one's toes <idiom> باعث رنجش شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com