English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
Other Matches
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
catch فهمیدن
comprehending فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
inducted فهمیدن
inducting فهمیدن
inducts فهمیدن
to make out فهمیدن
to catch on فهمیدن
induct فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
gripe فهمیدن
to get on to فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
comprehend فهمیدن
comprehended فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
twigs : فهمیدن
twig : فهمیدن
sees فهمیدن
comprehends فهمیدن
grasp فهمیدن
grasped فهمیدن
grasps فهمیدن
tells فهمیدن
skill فهمیدن
twing فهمیدن
telling-off فهمیدن
understands فهمیدن
understand فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
tell فهمیدن
see فهمیدن
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
savvy فهم فهمیدن
savvey فهم فهمیدن
savviest فهم فهمیدن
misconstruing در فهمیدن مقصود
malentendu اشتباه فهمیدن
savvier فهم فهمیدن
misconstrue در فهمیدن مقصود
misconstrued در فهمیدن مقصود
misconstrues در فهمیدن مقصود
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
compass محدود کردن فهمیدن
savor فهمیدن دوست داشتن
follow تعقیب کردن فهمیدن
follows تعقیب کردن فهمیدن
to find out ملتفت شدن فهمیدن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
followed تعقیب کردن فهمیدن
get تهیه کردن فهمیدن
learns خبر گرفتن فهمیدن
savour فهمیدن دوست داشتن
savoured فهمیدن دوست داشتن
savouring فهمیدن دوست داشتن
intend خیال داشتن فهمیدن
realising درک کردن فهمیدن
intending خیال داشتن فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
realized درک کردن فهمیدن
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
realizes درک کردن فهمیدن
intends خیال داشتن فهمیدن
learn خبر گرفتن فهمیدن
realises درک کردن فهمیدن
realizing درک کردن فهمیدن
savours فهمیدن دوست داشتن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
getting تهیه کردن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
realised درک کردن فهمیدن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
incentives باعث
cause باعث
incentive باعث
author باعث
causes باعث
causing باعث
makes باعث شدن
make باعث شدن
motive محرک باعث
motives محرک باعث
to give birth to باعث شدن
touch off <idiom> باعث انفجارشدن
set off <idiom> باعث انفجارشدن
author باعث شدن
vibratory باعث ارتعاش
vibrative باعث ارتعاش
it will give rise to a quarrel باعث دعواخواهد شد
to give rise to باعث شدن
productive of annoyance باعث زحمت
take its toll <idiom> باعث ویرانی
give rise to باعث شدن
With pleasure. باعث افتخار من است.
turn one's stomach <idiom> باعث حال به هم خوردگی
occasion تصادف باعث شدن
occasioning تصادف باعث شدن
My pleasure. باعث افتخار من است.
occasioned تصادف باعث شدن
occasions تصادف باعث شدن
step on one's toes <idiom> باعث رنجش شدن
give rise to <idiom> باعث کاری شدن
do out of <idiom> باعث از دست دادن
to cavse to see باعث دیدن شدن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
It is to our credit. باعث روسفیدی ماست
it provokes laughter باعث خنده است
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
drinking was his ruin باعث خرابی اوشد
get (someone) down <idiom> باعث ناراحتی شدن
put through the wringer <idiom> باعث استرسزیاد شدن
literate قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
hemagglutinate باعث انعقاد خون شدن
allergen مادهای که باعث حساسیت میشود
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
shut up باعث وقفه در تکلم شدن
step up <idiom> باعث سریع شدن چیزی
stir up a hornet's nest <idiom> باعث عصبانیت مردم شدن
put on the map <idiom> باعث معروف شدن مکانی
make out <idiom> باعث اعتماد،اثبات شخص
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
give to understand <idiom> باعث فهم کسی شدن
casus belli عمل خصمانه باعث جنگ
occasions سبب موقعیت باعث شدن
swirl گشتن باعث چرخش شدن
swirled گشتن باعث چرخش شدن
have باعث انجام کاری شدن
having باعث انجام کاری شدن
swirling گشتن باعث چرخش شدن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
swirls گشتن باعث چرخش شدن
occasion سبب موقعیت باعث شدن
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
readable آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
q fever تب کیو که باعث ذات الریه میشود
crack the whip <idiom> باعث سخت کارکردن شخصی شدن
keep (someone) up <idiom> باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
have the last laugh <idiom> باعث احمق بنظر رسیدن شخص
bring the house down <idiom> باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
businesses که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business که باعث میشود یک تجارت کار باشد
definitions کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
glitch هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
glitches هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
avalanche عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
type ahead ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
avalanches عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
transfer payment پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
pep talk <idiom> صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
drives باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
definition کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
bias وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
drive باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
biases وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
hemolyze باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
to show somebody up [by behaving badly] باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
bounced جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
fuse رسم جریان بالا که باعث آب شدن فیوز میشود
bounce جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
templates دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
backspace کلیدی که باعث برگشت یک واحد به عقب یا چپ نشانه گر میشود
template دستوری که باعث تنظیم توابع یا دستورات دیگر میشود
hang up <idiom> جایی دردریافتی تلفن که باعث قطع تماس میشود
wrong-foot باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
bounces جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com