English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
advising bank بانک ابلاغ کننده
Other Matches
communicants ابلاغ کننده
communicant ابلاغ کننده
accepting bank بانک قبول کننده
confirming bank بانک تائید کننده
presenting bank بانک ارائه کننده
collecting bank بانک وصول کننده
negotiating bank بانک معامله کننده
paying bank بانک پرداخت کننده
issuing bank بانک صادر کننده
opening bank بانک باز کننده اعتبار
reserve requirement مقدار ودیعه مالی که هر بانک تجارتی در بانک مرکزی بایدداشته باشد
rediscount rate نرخ بهره در مورد وامی که بانک تجارتی از بانک مرکزی می گیرد
I work in a bank, or more precisely at Melli Bank. من در بانک کار میکنم یا دقیقتر بگویم در بانک ملی.
giros روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
giro روشی جهت انتقال پول از یک بانک به بانک دیگر
constructive notice ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
world bank بانک جهانی یا بانک بین المللی تجدید ابادانی و توسعه که هدفش کمک به کشورهای عضو برای رشداقتصادی از طرق مختلفه میباشد
available cash موجودی بانک بدون در نظرگرفتن چکهایی که در دست مشتریان است و هنوز به بانک ارائه نشده است
statements ابلاغ
statement ابلاغ
serviced ابلاغ
communication ابلاغ
signification ابلاغ
prophecy ابلاغ
notification ابلاغ
service ابلاغ
impartment ابلاغ
prophecies ابلاغ
communication of punishment ابلاغ مجازات
personal service ابلاغ شخصی
imparts ابلاغ کردن
summons ابلاغ نامه
communicable قابل ابلاغ
incommunicable غیرقابل ابلاغ
summonsed ابلاغ نامه
communicant مامور ابلاغ
communicants مامور ابلاغ
communicable ابلاغ کردنی
imparted ابلاغ کردن
communication of punishment ابلاغ تنبیه
communique ابلاغ رسمی
impart ابلاغ کردن
imparting ابلاغ کردن
substituted service ابلاغ قانونی
constructive notice ابلاغ قانونی
impartation ابلاغ دادن
summonses ابلاغ نامه
advising of credit ابلاغ اعتبار
constructive service ابلاغ قانونی
summonsing ابلاغ نامه
service at domicile ابلاغ در محل اقامت
impartation of news رساندن یا ابلاغ خبر
conveyances وسیله نقلیه ابلاغ
incommunicable غیر قابل ابلاغ
pursuivant مامور ابلاغ یا اخطاریه
signal با علامت ابلاغ کردن
signaled با علامت ابلاغ کردن
signalled با علامت ابلاغ کردن
conveyance وسیله نقلیه ابلاغ
process server مامور ابلاغ برگهای قانونی
backtell ابلاغ دستورات رسیده از رده بالا
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
revealed religion مذهبی که بوسیله پیغمبران بمردم ابلاغ شده باشد
cognizance ابلاغ رسمی حق یا اختیارقانونی برای تعقیب موضوعی از مجاری قضائی
check چک بانک
checked چک بانک
banks بانک
checks چک بانک
bank بانک
corrector جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
bank stock سهام بانک
bank asset دارائی بانک
national bank بانک ملی
bank bill برات بانک
bank overdraft بدهی به بانک
bank of deposit بانک پس انداز
bank failures ورشکستگی بانک
loan bank بانک وامی
central bank بانک مرکزی
loan bank بانک استقراضی
bankroll سرمایه بانک
bankbook کتابچه بانک
bankbill برات بانک
piggy bank <idiom> بانک کوچک
saving bank بانک پس انداز
bank بانک ضرابخانه
remitting bank بانک واگذارنده
merchant banks بانک بازرگانی
merchant bank بانک بازرگانی
bank rate نرخ بانک
monopoly bank بانک انحصاری
germplasm bank بانک گونه ها
mortgage bank بانک رهنی
data banks بانک اطلاعات
data banks بانک داده ها
data bank بانک اطلاعاتی
data bank بانک اطلاعات
bank در بانک گذاشتن
shroff بانک دار
bankers بانک دار
memory bank بانک حافظه
banks در بانک گذاشتن
world bank بانک جهانی
banks بانک ضرابخانه
data banks بانک اطلاعاتی
clearing bank بانک پس انداز
clearing banks بانک پس انداز
state bank بانک دولتی
state bank بانک استان
banker بانک دار
development bank بانک توسعه
data bank بانک داده ها
intermediary bank بانک میانجی
authorized bank بانک مجاز
to place money in the bank پول در بانک گذاشتن
deposit به حساب بانک گذاشتن
deposits به حساب بانک گذاشتن
account حساب داشتن در بانک
croupiers کمک صاحب بانک
croupier کمک صاحب بانک
drawen on the national bank عهده بانک ملی
accepting bank بانک قبولی نویس
federal reserve bank بانک فدرال رزرو
to pay in بحساب بانک گذاشتن
bankable قابل پذیرش در بانک
bankable نقد شدنی در بانک
issuing bank بانک گشاینده اعتبار
bank balance sheet تراز نامه بانک
deposit with the bank در بانک ودیعه گذاردن
stakeholder نگهدارنده بانک در قمار
export import bank بانک صادرات واردات
deposit in the bank در بانک به ودیعه گذاردن
approved bank بانک تایید شده
Where is the nearest bank? نزدیکترین بانک کجاست؟
German Central Bank بانک مرکزی آلمان
bank of issue بانک ناشر اسکناس
accepting bank بانک پذیرنده حواله یابرات
I have entangled myself with the banks . خودم را گرفتار بانک ها کردم
banks رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
bank رویهم انباشتن در بانک گذاشتن
time deposits مطالبه نقدی موجل از بانک
bankbook دفترحساب بانک دفترچه بانکی
Which bank do you bank with? در کدام بانک حساب دارید؟
bank for international settlements بانک پرداختهای بین المللی
Which bank do you bank with? با کدام بانک کار می کنید؟
bank capital requirement سرمایه مورد نیاز بانک
blood banks بانک جمع اوری خون
blood bank بانک جمع اوری خون
depositor کسیکه پول در بانک میگذارد
stop payment دستور عدم پرداخت چک به بانک
faro نوعی بازی قمار شبیه بانک
This check is on bank Melli . این چه بعهده بانک ملی است
banks انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
cashier's check چکی که بانک عهده خود بکشد
bank انتخاب بانک حافظه مخصوص از یک گروه
Bank for International Settlements [BIS] بانک تسویه پرداخت بین المللی
counter check چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
Does the bank acknowledge your signature ? آیا بانک امضای شما را قبول دارد ؟
cancelled cheque چکی که وجه ان را بانک به اورنده چک پرداخته است
big five پنج بانک معتبر انگلستان یعنی بانکهای میدلند
inclearing همه چکهایی که در بانک درمعاملات پایاپای بایدپول انهارابپردازد
bank giro همکاری بانک و اداره پست جهت انتقال پول
fractional reserve banking بانک باید 02دلار ذخیره قانونی داشته باشد
lombard street خیا بان صرافان و بانک دارهادر شهر لندن
electronic استفاده ازکامپیوتر برای انتقال پول از بانک و برعکس
opening hours ساعاتی که بانک، کتابخانه و سایر مراکز باز می شود.
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
bank rate مظنه رسمی تنزیل که توسط بانک مرکزی تعیین میشود
eft سیستمی که در آن کامپیوتر ها برای ارسال و دریافت پول به بانک استفاده میشوند
reserving مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
reserve مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave. اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
atm ماشین الکترونیکی در بانک با وارد کردن کارت مغناطیسی پول را خرد میکند
reserves مقدار وجهی که هر بانک باید جهت پرداخت دیون خود داشته باشد
sideways ROM نرم افزاری که امکان انتخاب یک بانک حافظه مشخص یا قطعه ROM را فراهم میکند
legal reserves مقدار وجهی که بانکهای تجارتی طبق قانون باید نزد بانک مرکزی داشته باشند
altitude/height hold متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
interceptor هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
distractive گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
del credere وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
detonators منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
makgi boowi نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
changer دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
vasomotor اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
steam fitter نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
search jammer تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
expostulator سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
padding پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
sprining charge خرج چال کننده یا گود کننده
suppressive خنثی کننده اتش سرکوب کننده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com