English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
Other Matches
debit حساب بدهی
debited حساب بدهی
debiting حساب بدهی
debits حساب بدهی
charge account حساب بدهی مشتری
debiting به حساب بدهی کسی گذاشتن
debit به حساب بدهی کسی گذاشتن
debits به حساب بدهی کسی گذاشتن
debited به حساب بدهی کسی گذاشتن
Every day that you go unheeded, you need to count on that day هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
the name of the unit of gold دینار
dinar دینار
denarius دینار
penny barber دلاک ارزان یا دینار گیر
conversion استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
conversions استفاده بلاجهت و من غیر حق از مال غیر اختلاس کردن تبدیل یک بدهی به بدهی دیگربا نرخ ارز کمتر
ap.saved is a p gained یک دینار پس انداز در حکم یک دنیا درامد است
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
penny wise and pound foolish دینار شناس و ریال شناس
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account حساب صورت حساب
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
debt بدهی
liability to disease بدهی
debited بدهی
liability بدهی
debit بدهی
debiting بدهی
debits بدهی
liabilities بدهی
debts بدهی
due بدهی
indebtedness بدهی
debit card کارت بدهی
debit note صورتحساب بدهی
oxygen debt بدهی اکسیژن
credit notes سند بدهی
public debt بدهی دولت
the d. of a debt پرداخت بدهی
to be in debt بدهی داشتن
backs بدهی پس افتاده
back بدهی پس افتاده
to get into debt بدهی پیداکردن
credit note سند بدهی
debt burden بار بدهی
private debt بدهی خصوصی
current liability بدهی جاری
absolute liability بدهی مطلق
capital liability بدهی درازمدت
debits ستون بدهی
book debts بدهی دفتری
bank overdraft بدهی به بانک
arrear بدهی معوق
arrear بدهی پس افتاده
debiting ستون بدهی
an active debt بدهی با ربح
liquidation پرداخت بدهی
debited ستون بدهی
admission of liability قبول بدهی
national debt بدهی ملی
contingent liability بدهی احتمالی
acknowledgement of debt اقرار به بدهی
debit ستون بدهی
contingent liability بدهی اتفاقی
capital liability بدهی سرمایه
liabilities and assets بدهی و دارایی
net debt بدهی خالص
debt perpetrator مرتکب بدهی
debt بدهی داشتن
collective liability بدهی جمعی
liability insurance بیمه بدهی
debts بدهی داشتن
legal liability بدهی قانونی
floating debt بدهی متغیر
promissory notes سند بدهی
acknowladgement of debt قبول بدهی
promissory note برگه بدهی
due bill سند بدهی
promissory note سند بدهی
debt perpetrator خطاکار در بدهی
promissory notes برگه بدهی
debits در ستون بدهی گذاشتن
debit در ستون بدهی گذاشتن
monetization پرداخت نقدی بدهی
debited در ستون بدهی گذاشتن
liquidation [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
debiting در ستون بدهی گذاشتن
realisation [British E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
realization [American E] [of something] پرداخت بدهی [اقتصاد]
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
rebate پرداخت قسمتی از بدهی
deep in debt تا گردن زیر بدهی
rebates پرداخت قسمتی از بدهی
to pay one's way بدهی بهم نزدن
due بدهی موعد پرداخت
solvency توانایی پرداخت بدهی
defaults عدم پرداخت بدهی
defaulting عدم پرداخت بدهی
defaulted عدم پرداخت بدهی
default عدم پرداخت بدهی
To be in debt up to ones ears. غرق بدهی بودن
up to the eyes in debt تا گردن زیر بدهی
embarrassed with debts زیر بار بدهی
chargeable قابل بدهی یا پرداخت
amortization پرداخت بدهی به اقساط مساوی
insolvency عدم توانایی در پرداخت بدهی
emcumbered with debts زیر بار قرض یا بدهی
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
Do you have an extra pen to lend me? یک قلم زیادی داری به من بدهی ؟
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
Could you lend me some money ? می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
to keep ones head above water خود را از بار بدهی رها کردن
pay off با دادن بدهی از شرطلبکاری خلاص شدن
omittance is no quit tance بستانکاردلیل پرداخته شدن بدهی نیست
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
monetization پرداخت بدهی دولت از طریق انتشارپول
billing صورتحساب بدهی را تنظیم وارسال کردن
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
tax avoidance اجتناب از پرداخت مالیات کاهش بدهی مالیاتی
debt discount تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
an insolvent estate دارایی یا ملکی که برای پرداخت بدهی بسنده نباشد
Could you move the table a little bit ? ممکن است این میز راقدری تکان بدهی ؟
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
elegit حکم توقیف اموال مدیون تا زمان واریز بدهی خود
current liability اقلامی از بدهی که پرداخت انها از محل دارایی جاری باشد
delegatee کسیکه پرداخت بدهی شخص دیگر به او واگذار شده است
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
lien حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
judgement dept بدهی که دادگاه حکم پرداخت انرا صادر نموده است
ought باید
there is a rule that... که باید.....
maun باید
should باید
to have to باید
outh باید
must باید
in due f. باید
the f. of a table باید
shall باید
leverage نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
how shall we proceed چه باید کرد
as it deserves چنانکه باید
It must be granted that … باید تصدیق کر د که …
it is necessary for him to go باید برود
one must go باید رفت
you must know باید بدانید
it is necessary to go باید رفت
i ougth to go باید بروم
i ought to go باید بروم
i ougth to go باید رفت
i must go باید بروم
We have to go as well. ما هم باید برویم .
ought باید وشاید
it is to be noted that باید دانست که
What can't be cured must be endured. <idiom> باید سوخت و ساخت.
we must winnow away the refuse اشغال انرا باید
you must go شما باید بروید
chicane مانعی که باید دور زد
prettily بخوبی چنانکه باید
the needful انچه باید کرد
Let us see how it turns out. باید دید چه از آب در می آید
comme il faut چنانکه باید وشاید
One must suffer in silence. باید سوخت وساخت
he must have gone باید رفته باشد
he needs must go ناچار باید برود
meetly چنانکه باید و شاید
it is to be noted that باید توجه کردکه
to do a thing the right way کاری راچنانکه باید
shall i go? ایا باید بروم
Water must be stopped at its source . <proverb> آب را از سر بند باید بست .
to d. what to say اندیشیدن که چه باید گفت
it is to be noted that باید ملتفت بود که
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
enow بسنده انقدرکه باید
I must leave at once. باید فورا بروم.
you might have come باید امده باشید
scoreless بی حساب
account حساب
algorism حساب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com