Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
hereat
باین دلیل
Other Matches
hereto
باین
hereunto
باین
hereat
باین
to this effect
باین معنی
In this order. In this way.
باین ترتیب
so large
باین بزرگی
hereaway
باین طرف
hereof
متعلق باین
so soon
باین زودی
many happy returns of the day
صد سال باین سالهابرسید
so
خیلی باین زیادی
I have finally come to the conclusion that…
با لاخره باین نتیجه رسیدم که ...
so much for that
تا اینجاراجع باین موضوع بس است
gibes
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibe
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibing
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibes
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
jibed
ناگهان باین سو و ان سو حرکت کردن
infallibilism
اعتقاد باین اصل که پاپ خطانمیکند
We shall look into the matter in due ( good ) time .
درموقع مناسب باین مطلب رسیدگه خواهد شد
bar mitzvah
جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
bar mitzvahs
جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
guillemot
نشان نقل قول باین شکل " " گیومه
animalism
نفس پرستی اعتقاد باین که انسان جانوری بیش نیست
demonstrations
دلیل
demonstration
دلیل
disproof
دلیل رد
symptom
دلیل
expessive
دلیل
on the ground of
به دلیل
reasonless
بی دلیل
argumentum
دلیل
rebutting evidence
رد دلیل
testimony
دلیل
proofs
دلیل
proof
دلیل
uncaused
بی دلیل
rationale
دلیل
evidence
دلیل
reason
دلیل
sake
دلیل
reasoning
دلیل
arguments
دلیل
testimonies
دلیل
earnest
دلیل
argument
دلیل
reasons
دلیل
symptoms
دلیل
oral evidence
دلیل شفاهی
proof of debt
دلیل طلب
in this way
<adv.>
به این دلیل
sign of weakness
دلیل ضعف
presentation of evidance
ابراز دلیل
rebutting evidence
دلیل معارض
preservation of evidence
تامین دلیل
proof of laziness
دلیل تنبلی
ratiocinate
دلیل اوردن
song and dance
<idiom>
دلیل آوردن
onus probandi
بار دلیل
in this respect
<adv.>
به این دلیل
insofar
<adv.>
به این دلیل
in so far
<adv.>
به این دلیل
in this sense
<adv.>
به این دلیل
for this reason
<adv.>
به این دلیل
direct objects
دلیل اوردن
justifiable reason
دلیل موجه
muniment of title
دلیل سمت
muniment of title
دلیل مالکیت
on no account
به هیچ دلیل
by impl
<adv.>
به این دلیل
comebacks
دلیل قانونی
as a result
<adv.>
به این دلیل
A telling reason .
دلیل گویا
thus
[therefore]
<adv.>
به این دلیل
in no case
به هیچ دلیل
therefore
<adv.>
به این دلیل
consequently
<adv.>
به این دلیل
whereby
<adv.>
به این دلیل
hence
<adv.>
به این دلیل
comeback
دلیل قانونی
by implication
<adv.>
به این دلیل
written evidence
دلیل کتبی
as a result of this
<adv.>
به این دلیل
for that reason
<adv.>
به این دلیل
in this vein
<adv.>
به این دلیل
in this wise
<adv.>
به این دلیل
sole argument
یگانه دلیل
sole argument
تنها دلیل
sole argument
دلیل منحصربفرد
the reason why
دلیل اینکه
in this manner
<adv.>
به این دلیل
in consequence
<adv.>
به این دلیل
as a consequence
<adv.>
به این دلیل
demonstrate
دلیل اوردن
conclusive evidence
دلیل قاطع
symptoms
اثر دلیل
clear proof
دلیل واضح
clear evidence
دلیل واضح
because of
بدین دلیل
anabsurd arument
دلیل نامعقول
demonstrated
دلیل اوردن
afortiori
با دلیل قویتر
demonstrates
دلیل اوردن
demonstrating
دلیل اوردن
mainspring
دلیل اصلی
rationalization
دلیل تراشی
unreasonable
بی دلیل زورگو
symptom
اثر دلیل
justification
دلیل اوری
justifications
دلیل اوری
objects
دلیل اوردن
agument
دلیل حجت
for reasons
به چندین دلیل
floorer
دلیل قاطع
object
دلیل اوردن
evidence of conformity
دلیل مطابقت
documentary evidence
دلیل کتبی
objected
دلیل اوردن
document in proof
دلیل مستند
objecting
دلیل اوردن
indirect objects
دلیل اوردن
philosophizing
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophized
فیلسوفانه دلیل اوردن
philosophizes
فیلسوفانه دلیل اوردن
This is mainly because ...
دلیل اصلی آن اینست که ...
whencesoever
از هرجا بهر دلیل
vicious circle
<idiom>
دلیل وتاثیری بانتیجه بد
wherefore
بچه دلیل بخاطر چه
philosophised
فیلسوفانه دلیل اوردن
reasons
با دلیل ثابت کردن
reasons
دلیل وبرهان اوردن
reason
با دلیل ثابت کردن
philosophises
فیلسوفانه دلیل اوردن
reason
دلیل وبرهان اوردن
get to the bottom of
<idiom>
دلیل اصلی را فهمیدن
philosophize
فیلسوفانه دلیل اوردن
bring something on
<idiom>
دلیل افزایش سریع
bone of contention
<idiom>
دلیل برای جنگیدن
to prove with reasons
با دلیل ثابت کردن
approving truth
دلیل قانع کننده
bate
دلیل وبرهان اوردن
without rime or reason
بی مناسبت بی جهت بی دلیل
to stand one's ground
بر سر دلیل خود ایستادن
secondhand evidence
دلیل دست دوم
that does not f.
این دلیل نمیشود
for no p reason
بدون دلیل ویژه
lead proof
ارائه دلیل کردن
philosophising
فیلسوفانه دلیل اوردن
there is no reason
هیچ دلیل ندارد
inconsequently
بطور بی ربط یا بی دلیل
on the impluse of the moment
بیخود بدون دلیل
substantiating
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiates
با دلیل ومدرک اثبات کردن
substantiated
با دلیل ومدرک اثبات کردن
simperer
خنده کننده بدون دلیل
alleging
دلیل اوردن ارائه دادن
alleges
دلیل اوردن ارائه دادن
allege
دلیل اوردن ارائه دادن
substantiate
با دلیل ومدرک اثبات کردن
argues
دلیل اوردن استدلال کردن
arguing
دلیل اوردن استدلال کردن
account
دلیل موجه اقامه کردن
mania
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
manias
عشق هیجان بی دلیل وزیاد
argued
دلیل اوردن استدلال کردن
proof is the result of evidenc
دلیل نتیجه مدرک است
argue
دلیل اوردن استدلال کردن
dogmatism
افهار عقیده بدون دلیل
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
the reason is manifold
دلیل ان چند چیز بود
indirect objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking point
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objected
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
objecting
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
talking points
نکته یا دلیل مهم بحث وگفتگو
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
fallacies
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
fallacy
دلیل سفسطه امیز استدلال غلط
demonstratively
با اقامه دلیل ازراه نشان دادن
for no p reason
بی انکه دلیل خاصی داشته باشد
hidden momentum of population growth
به دلیل این که یک جمعیت وسیع جوان
direct objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
to have a bone to pick
بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
attachment
وسیلهای که به دلیل خاصی به ماشین وصل است
principal challenger
رد عضو هیات منصفه با دلیل قابل قبول
Apropos of nothing, she then asked me if I was hungry.
سپس او
[زن]
از من بی دلیل پرسید که آیا من گرسنه هستم.
non sequitur nonsensical
نتیجه غیر منطقی بر نمیاید این دلیل نمیشود
peremptory undertaking
تعهد خواهان باارائه دلیل در اولین جلسه بعدی دادگاه
frustration
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
deny access
جلوگیری از دستیابی به یک مدار یا سیستم به دلیل حجم کار بالا یا امنیتی
supervening impossibility of performance
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
peremptory challenge
رد عضو هیات منصفه به وسیله یکی از اصحاب دعوی بدون ذکر دلیل خاص
covering letter
نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
covering letters
نامه یایادداشتی که همراه اسنادفرستاده میشود و در ان دلیل ارسال اسناد و مطالب دیگر درج میگردد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com