Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English
Persian
dynamite
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
dynamited
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
dynamites
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
dynamiting
با دینامیت ترکاندن منفجر کردن
Other Matches
puffing
منفجر کردن منفجر شدن
detonate
منفجر شدن یا منفجر کردن
detonated
منفجر شدن یا منفجر کردن
puffs
منفجر کردن منفجر شدن
detonates
منفجر شدن یا منفجر کردن
puff
منفجر کردن منفجر شدن
exploded
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
explodes
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
exploding
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
explode
منفجر شدن یا منفجر کردن ترکیدن محترق شدن
pops
حمله کردن ترکاندن
popped
حمله کردن ترکاندن
pop
حمله کردن ترکاندن
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
demolished
منفجر کردن
demolish
منفجر کردن
demolishing
منفجر کردن
detonation
منفجر کردن
set off
منفجر کردن
demolishes
منفجر کردن
detonations
منفجر کردن
blow up
منفجر کردن
destruct
منفجر کردن
blow-up
منفجر کردن
blow-ups
منفجر کردن
explodent
منفجر شونده منفجر
burst
منفجر کردن انفجار
bursts
منفجر کردن انفجار
explosion
ترکش منفجر کردن ترکیدن
explosions
ترکش منفجر کردن ترکیدن
kills
تلفات منفجر کردن از بین بردن
kill
تلفات منفجر کردن از بین بردن
bursts
ترکاندن
chap
ترکاندن
burst
ترکاندن
dynamnite
دینامیت
dynamite
دینامیت
powder
دینامیت
powders
دینامیت
dynamiting
دینامیت
powdering
دینامیت
dynamites
دینامیت
dynamited
دینامیت
To burst ( exploded) a bomb.
بمب ترکاندن
gelatin dynamite
دینامیت ژلاتینی
fusee
فتیله دینامیت
dynamiter
بکاربرنده دینامیت
blasts
صدای ترکیدن ترکاندن
blast
صدای ترکیدن ترکاندن
rendrock
دینامیت خاره شکن
to pop one's chewing gum
ترکاندن آدامس باد شده
to snap one's chewing gum
ترکاندن آدامس باد شده
kieselguhr
سنگ چخماق ته نشسته درساختن دینامیت بکارمیرود
burst
منفجر شدن
burster
منفجر کننده
bursts
منفجر شدن
explosive
منفجر شونده
detonator
منفجر کننده
detonators
منفجر کننده
fulminates
منفجر شدن
fulminate
منفجر شدن
buster
منفجر یاخوردکننده
eruptional
منفجر شونده
set off
منفجر شدن
go off
<idiom>
منفجر شدن
unexploded
منفجر نشده
blaster
منفجر کننده
fulminated
منفجر شدن
implode
از داخل منفجر شدن
bursts
انفجار منفجر شدن
detonating agent
عامل منفجر کننده
erumpent
منفجر شونده شکوفنده
detonating charge
خرج منفجر کننده
detonation cord
فتیله منفجر کننده
exploding
منفجر شدن ترکیدن
exploded
منفجر شدن ترکیدن
bursting layer
لایههای منفجر کننده
burst
انفجار منفجر شدن
detonated
منفجر شدن ترکانیدن
detonate
منفجر شدن ترکانیدن
detonates
منفجر شدن ترکانیدن
explode
منفجر شدن ترکیدن
burster tube
لوله منفجر کننده
burster course
مسیر منفجر کننده
blasting fuze
ماسوره منفجر کننده
explodes
منفجر شدن ترکیدن
primacord net
شبکه منفجر کننده
blasting machine
وسیله منفجر کننده
blow out
پنچری منفجر شدن
detonating
محترق شونده منفجر سازنده
boosters
لایی استری منفجر کننده
dunnite
نوعی ماده منفجر حساس
destructor
منفجر کننده عامل انفجاری
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
booster
لایی استری منفجر کننده
methylamine
گاز منفجر شونده بفرمول 2NH 3CH
active mine
مین منفجر شونده از طریق انعکاس امواج
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
command detonated
منفجر شونده از راه دور قابل انفجار با فرمان دور
flare dud
گلوله اتمی که در ارتفاع بیش از ارتفاع پیش بینی شده منفجر میشود
blasts
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
burster block
مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
blast
منفجر شدن بوق کوتاه سوت کوتاه
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
surface of rupture
سطح شکافته شده به وسیله گلوله منفجر شده سطح شکافت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com