Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
whip in
با شلاق مانع شراکندگی تازیها شدن
Other Matches
hunt
اداره کردن تازیها در شکار
hunts
اداره کردن تازیها در شکار
hunted
اداره کردن تازیها در شکار
whipper in
کمک شکارچی برای جمع کردن تازیها
fox-hunting
شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
fox hunting
شکار روباه بطور گروهی با اسب و تازیها
stag hunting
شکار اهو با حالت سواره وکمک تازیها
hedgehog
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
dams
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
crest clearing
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
packs
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
pack
گروه تعقیب کننده پیشتاز گروه تازیها گروه مهاجمان در تجمع
obstructor
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
ocant altitude
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
whips
شلاق
flagellum
شلاق
whip
شلاق
horsewhip
شلاق
scourge
شلاق
whipped
شلاق
the lash
شلاق
whiplash
شلاق
gad
شلاق
whiplashes
شلاق
horsewhipped
شلاق
knout
شلاق
lash
شلاق
scourage
شلاق
lashed
شلاق
lashes
شلاق
horsewhipping
شلاق
horsewhips
شلاق
whip
شلاق زدن
bullwhip
شلاق چرمی
scourage
شلاق زدن
belabour
شلاق زدن
whipstock
دسته شلاق
lash vt
شلاق زدن
lasher n
سد شلاق زننده
cat
شلاق زدن
whippy
شبیه شلاق
cartwhip
شلاق کاری
cow hide
شلاق زدن
horse
شلاق زدن
cats
شلاق زدن
flogger
زننده شلاق
taws
شلاق زدن
flagellator
شلاق زننده
flagellation
شلاق زدن
flagellation
شلاق زنی
lash
ضربه شلاق
welt
شلاق زدن
welts
شلاق زدن
vapulation
شلاق زنی
belabor
شلاق زدن
gad
شلاق سیخی
flagellated
شلاق زدن
lashed
ضربه شلاق
lashed
شلاق خوردن
flog
شلاق زدن
baste
شلاق زدن
flagellate
شلاق زدن
flogged
شلاق زدن
flogs
شلاق زدن
basted
شلاق زدن
lash
شلاق خوردن
lashing
شلاق زنی
lashes
ضربه شلاق
flagellates
شلاق زدن
whiplashes
شلاق زدن
whipped
شلاق زدن
whips
شلاق زدن
to touch up
شلاق زدن
flogging
شلاق زدن
whipping
شلاق زنی
lashes
شلاق خوردن
flagellating
شلاق زدن
whipping
شلاق زدن
leather
شلاق زدن
whiplash
شلاق زدن
bastes
شلاق زدن
yerk
شلاق زدن کوبیدن
belts
بندچرمی شلاق زدن
sentenced to the lash
محکوم به خوردن شلاق
beat
شلاق زدن کوبیدن
beats
شلاق زدن کوبیدن
lambast
شلاق تازیانه زدن
lambaste
شلاق تازیانه زدن
belted
بندچرمی شلاق زدن
belt
بندچرمی شلاق زدن
knack
صدای شلاق استعداد
hide
سخت شلاق زدن
to whipped on
بضرب شلاق بردن
hides
سخت شلاق زدن
cats
قی کردن شلاق لنگربرداشتن
blackjack
چماق یا شلاق چرمی
cat
قی کردن شلاق لنگربرداشتن
eighty lashes
هشتاد ضربه شلاق
thong
شلاق زدن باتسمه بستن
thongs
شلاق زدن باتسمه بستن
cartwhip
شلاق زدن تنبیه کردن
whips
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
whipped
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
whip
شلاق ماهیگیری باطعمه مصنوعی
lickings
شلاق زنی بشکل دراوری
licking
شلاق زنی بشکل دراوری
lick son
عیبی را با شلاق از کسی دورکردن
smacked
صدای سیلی یا شلاق مزه
flicks
ضربت اهسته و سبک با شلاق
horsewhip
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipped
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipping
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhips
شلاق زدن تنبیه کردن
he was given 0 lashes
بیست ضربه شلاق خورد
flick
ضربت اهسته و سبک با شلاق
flicked
ضربت اهسته و سبک با شلاق
smacks
صدای سیلی یا شلاق مزه
flicking
ضربت اهسته و سبک با شلاق
smack
صدای سیلی یا شلاق مزه
flail
شلاق زدن خرمن کوب
flails
شلاق زدن خرمن کوب
wealŠwale
شلاق زدن متحری گذاشتن
stick
تخته موج سواری شلاق
flailing
شلاق زدن خرمن کوب
wheal
ورم جای شلاق و غیره
flailed
شلاق زدن خرمن کوب
Give him a taste of the whip .
بگذار مزه شلاق را یک کمی بچشد
whiplash
هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
snaps
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapping
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snapped
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
whiplashes
هرچیزی شبیه شلاق ضربه یا تکان شلاقی
to pickle a person's back
پشت کسیراپس از شلاق زدن نمک و سرکه مالیدن
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pizzle
الت نری گاو شلاق ساخته شده از ذکر گاو
handicap
مانع
constraint
مانع
strait jacket
مانع
strait jackets
مانع
clogs
مانع
handicaps
مانع
impediments
مانع
hurdles
دو با مانع
balking
مانع
hurdles
مانع
hurdle
دو با مانع
hurdle
مانع
balks
مانع
swimmingly
بی مانع
impediment
مانع
balk
مانع
balked
مانع
repellents
مانع
repellent
مانع
baulked
مانع
hedges
مانع
hindering
مانع
drawbacks
مانع
drawback
مانع
hinders
مانع
stops
مانع
stopping
مانع
stopped
مانع
stop
مانع
flight
مانع
flight
مانع در دو
preventive
مانع
encumbrances
مانع
clog
مانع
hindered
مانع
hedged
مانع
hedge
مانع
barrier
مانع
curtains
مانع
barricading
مانع
snag
مانع
snagging
مانع
snags
مانع
barricades
مانع
barriers
مانع
barricaded
مانع
barricade
مانع
in the way
مانع
hinder
مانع
clogged
مانع
encumbrance
مانع
restraint
مانع
pull back
مانع
pull-back
مانع
pull-backs
مانع
hindrance
مانع
hindrances
مانع
impeditive
مانع
impedimental
مانع
impedient
مانع
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com