Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
to come dressed in your wedding finery
با لباس عروسی آمدن
Other Matches
left handed marriage
عروسی با پست تر از خود عروسی با غیر هم کفو
wedding day
روز عروسی جشن سالیانه عروسی
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
get off
<idiom>
پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
The climate of Europe desnt suit me.
حال آمدن ( بهوش آمدن )
motley
مختلط لباس رنگارنگ دلقک ها لباس چهل تکه
hang out
پهن کردن لباس
[روی بند لباس]
life jacket
لباس نجات لباس چوب پنبهای
wedlock
عروسی
wedding
عروسی
marriage
عروسی
spousal
عروسی
hymen
عروسی
hymens
عروسی
espousal
عروسی
weddings
عروسی
bridal
عروسی
nuptials
عروسی
marriages
عروسی
matrimony
عروسی
nuptial
عروسی
the advantages of marriage
فوائد عروسی
nuptials
نکاحی عروسی
marriages
جشن عروسی
wed
عروسی کردن با
internuptial
وابسته به عروسی
marriageable
درخور عروسی
nuptial
نکاحی عروسی
mismarriage
عروسی ناجور
marriage
جشن عروسی
wedding ring
انگشتر عروسی
proposal of marriage
پیشنهاد عروسی
marriage preparations
تدارکات عروسی
to change ones condition
عروسی کردن
matrimonial
وابسته به عروسی
the nuptial day
روز عروسی
marries
عروسی کردن
marry
عروسی کردن
to chang one's condition
عروسی کردن
bridal
جشن عروسی
nuptial ceremonies
ایین عروسی
digamy
عروسی دوباره
get marriage
عروسی کردن
handfast
پیمان عروسی
weddings
جشن عروسی
hedge marriage
عروسی زیرجلی
wedding
جشن عروسی
to get married
عروسی کردن
sham marriage
عروسی ساختگی یا دروغی
spousal
زفاف وابسته به عروسی
trigmous
سه بار عروسی کرده
married
عروسی کرده متاهل
to pop the question
پیشنهاد عروسی کردن
remarry
دوباره عروسی کردن
marriage lines
گواهی نامه عروسی
espouses
عروسی کردن نامزدکردن
espoused
عروسی کردن نامزدکردن
genial bed
رختخواب یافراش عروسی
espouse
عروسی کردن نامزدکردن
antenuptial
مربوط به پیش از عروسی
anniversaries
جشن سالیانه عروسی
anniversary
جشن سالیانه عروسی
remarries
دوباره عروسی کردن
remarried
دوباره عروسی کردن
hymen
خدای عروسی ونکاح
hymens
خدای عروسی ونکاح
promise of marriage
قول یا پیمان عروسی
espousing
عروسی کردن نامزدکردن
postnuptial
وابسته به بعد از عروسی
diamond weddings
شصتمین یا هفتادوپنجمین سال عروسی
golden wedding
جشن پنجاهمین سال عروسی
they were made one
یعنی باهم عروسی کردند
golden weddings
جشن پنجاهمین سال عروسی
consummates
انجام دادن عروسی کردن
a wedding with all the trimmings
[fixings]
یک عروسی با هر چیزی که باهاش می آید
relative impediment
محظور شرعی برای عروسی
silver wedding
بیست وپنجمین سال عروسی
consummated
انجام دادن عروسی کردن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
love match
عروسی ای که پایه اش عشق باشد و بس
We have a wedding ceremony comin off.
جشن عروسی در پیش داریم
wedding party
مجلس عروسی یا عقد کنان
deuterogamy
عروسی دوم باره تجدیدفراش
d. wedding
جشن شصتمین سال عروسی
diamond wedding
شصتمین یا هفتادوپنجمین سال عروسی
maritally
چنانکه وابسته بشوهر باشد از راه عروسی
handfast
دست نامزدی پیمان عروسی بستن با حلقه
hymeneal
سطح هاگدار ومیوه اور قارچ سرود عروسی
wedding cake
کلوچهای که در عروسی به مهمانان میدهند و برای دوستانی ....میفرستند
p sexual relations
امیزش جنسی بطورهرج مرج وبدون رعایت ائین عروسی
To stretch . to be elastic .
کش آمدن
lapse
به سر آمدن
To be overpowered.
از پا در آمدن
morganatic marriage
عروسی یکی از بزرگان بازنی که ازطبقات پست که باشوهرخودهم پایه نمیشود
steam iron
ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
steam irons
ماشین بخار لباس شویی دستگاه بخار لباس شویی
To overpower. To overcome . To vanquish. To win.
غالب آمدن
To be on (come to )the booil.
جوش آمدن
up
<adv.>
به بالا
[آمدن]
to get back on one's feet
به حال آمدن
to come to a boil
به جوش آمدن
to proceed
پیش آمدن
to shoot one's mouth off
<idiom>
لاف آمدن
to go wrong
بد از آب در آمدن
[داستانی]
to turn out badly
بد از آب در آمدن
[داستانی]
come on strong
<idiom>
فائق آمدن
show-off
<idiom>
قپی آمدن
to water
[of eyes]
اشک آمدن
to be valid
به شمار آمدن
To come into existence .
بوجود آمدن
To back down .
کوتاه آمدن
uniforms
لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
uniform
لباس متحدالشکل لباس نظامی متحدالشکل
resurface
دوباره به سطح آمدن
belly flops
با شکم فرود آمدن
belly flop
با شکم فرود آمدن
With the onset of summer.
.با آمدن (فرارسیدن )تابستان
born with a silver spoon in one's mouth
<idiom>
باثروت به دنیا آمدن
To be punctual . To be on time .
سر وقت آمدن ( بودن )
bite the bullet
<idiom>
فائق آمدن بر مشکلات
To stop being adamant (unyielding).
از خر شیطان پائین آمدن
To stop being intransigent.
از خر شیطان پایین آمدن
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
to look well
تندرست به نظر آمدن
resurfaced
دوباره به سطح آمدن
To get the better of someone . To defeat someone .
بر کسی غالب آمدن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
to become conscious
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to near something
نزدیک آمدن به چیزی
to approach something
نزدیک آمدن به چیزی
to unfold
از آب در آمدن
[اصطلاح مجازی]
stop out
دیر به خانه آمدن
[شب]
to come to
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
to come round
[around]
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
sweep off one's feet
<idiom>
بر احساسات فائق آمدن
to come to oneself
<idiom>
به هوش آمدن
[پس از غش یا بیهوشی]
get over something
<idiom>
فائق آمدن برمشکلات
run over
<idiom>
فائق آمدن برچیزی
to rain cats and dogs
سنگ ازآسمان آمدن
resurfaces
دوباره به سطح آمدن
precede
پیش از چیزی آمدن
precedes
پیش از چیزی آمدن
to dislike somebody
[something]
بدش آمدن از کسی
[چیزی]
to go up to somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
To be born with a silver spoon in ones mouth .
درناز ونعمت بدنیا آمدن
to go towards
[British E]
/ toward
[American E]
somebody
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
To come out of oness shell.
از جلد ( لاک ) خود در آمدن
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy
قر و غمزه آمدن
[دلربائی کردن]
to be into somebody
[something]
<idiom>
از کسی
[چیزی]
خوششان آمدن
dime a dozen
<idiom>
آسان بدست آمدن ،عادی
to come around
[American E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to come round
[British E]
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to recover consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to regain consciousness
[دوباره]
به هوش آمدن
[پزشکی]
to hatch out
[egg]
بیرون آمدن جوجه
[از تخم]
to approach somebody
[something]
نزدیک آمدن به کسی
[چیزی]
to come straight to the point
<idiom>
مستقیما
[رک ]
به نکته اصلی آمدن
to keep ones he above water
از زیر بدهی بیرون آمدن
To have design on someone . To malign someone .
برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
Out of frying pan into the fire.
<proverb>
از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
To climb down.
پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
To dismount from a horse(bicycle).
از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
waltz off with
<idiom>
فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
To make eyes.
چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
His coming here was quite accidental.
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
tide (someone) over
<idiom>
کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look
[feel]
like a million dollars
بسیار زیبا
[به نظر آمدن]
بودن
[اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car).
پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
oilskins
لباس ضد اب
out fit
لباس
accouterment
لباس
outwall
لباس تن
acoutrement
لباس
accouterments
لباس
clobber
لباس
frou frou
خش خش لباس
vesture
لباس
vestment
لباس
untented
بی لباس
clobbered
لباس
donkey jacket
لباس
costume
لباس
costumes
لباس ها
bibandtucker
لباس
clobbering
لباس
clobbers
لباس
evining dress
لباس شب
nightgown
لباس شب
bathhouse
لباس کن
garb
لباس
attire
لباس
flannels
لباس
flannel
لباس
rosette
گل لباس
rosettes
گل لباس
costume
لباس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com