Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
fixed radix
با مبنای ثابت
Search result with all words
pay grade
ضریب ثابت حقوق یا مبنای حقوقی
Other Matches
datum point
نقطه مبنای مختصات شبکه ایستگاه مبنای نقشه برداری
time base
ایستگاه مبنای اندازه گیری زمان مبنای زمانی
datum
سطح اب دریا سطح مبنای ارتفاع در نقشه برداری سطح مبنای مختصات
geodetic datum
سطح مبنای نقشه برداری افق مبنای نقشه برداری زمینی جهانی
datum error
اشتباه سطح مبنای ارتفاع اشتباه سطح مبنای اب دریا
false origin
مبنای مختصات فرضی مبنای فرضی
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
height datum
سطح مبنای سنجش ارتفاع سطح مبنای ارتفاع
map plane
سطح مبنای تراز نقشه مبنای تراز نقشه
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
ternary
در مبنای سه
hexadecimal
مبنای 61
fuselage refrence line
خط مبنای بدنه
on trust
بر مبنای اعتبار
data base
مبنای اطلاعات
binary number system
سیستم مبنای دو
datum line
خط مبنای سنجش
number base
مبنای عددی
tax base
مبنای مالیاتی
ternary
سه مبنایی در مبنای سه
unit of issue
مبنای توزیع
troop basis
مبنای یکان
monetary base
مبنای پولی
mobilization base
مبنای بسیج
force basis
مبنای یکان
basic of issue
مبنای توزیع
base of fire
مبنای اتش
fire base
مبنای اتش
sentience
مبنای حس وحساسیت
ration basis
مبنای جیره
refrence
مبنای مقایسه
rationale
مبنای کار
computer based
بر مبنای کامپیوتر
hydrographic datum
سطح مبنای اب نگاری
software base
مبنای نرم افزار
base reserves
اماد مبنای ذخیره
fire support base
مبنای پشتیبانی اتش
meteorological datum plane
ایستگاه مبنای هواسنجی
mission load
بار مبنای عملیاتی
ruled based deduction
استنباط بر مبنای مقررات
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
troop basis
مبنای واگذاری یکان
chart datum
مبنای عمق نقشه
wartime load
بار مبنای ناو
altitude separation
حد سطوح مبنای ارتفاع
basic of issue
مبنای واگذارکردن اقلام
datum sweeping mark
علامت مبنای روبش
basic tactical unit
یکان مبنای تاکتیکی
force basis
یکانهای مبنای هر قسمت
computed goto
جهش بر مبنای محاسبه
datum plane
سطح مبنای اب دریا
datum plane
سطح مبنای ارتفاع
standing
ثابت دستورالعمل ثابت
b
ی معادل عدد 11 در مبنای دهدهی
line of site
خط تراز یا مبنای افق توپ
peak load pricing
قیمت گذاری بر مبنای بارحداکثر
reference number
اعداد مبنای نشانه روی
keypad
و 0 تا 9 برای اعداد 0 در مبنای شانزده
ration basis
مبنای محاسبه جیره غذایی
plane of fire
سطح مبنای مسیر تیراندازی
production base
مبنای تولید یا تولیدات ملی
color carrier reference
فاز مبنای حامل رنگ
hydrographic datum
سطح مبنای تعیین ارتفاع اب
basic load
بار مبنای مهمات یا وسایل
base of operations
پایگاه عملیاتی مبنای عملیات
altitude datum
سطح مبنای ارتفاع سنجی
denary notation
سیستم عددی در مبنای ده با استفاده از اعداد 0 تا 9
time preference theory of interest
نظریه بهره بر مبنای رجحان زمانی
ration scale
مقیاس یا مبنای محاسبه جیره غذایی
ambulance basic relay post
پست مبنای کنترل ستون امبولانسها
master menu
لیست مبنای جیره غذایی اصلی
steadied
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadies
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
majority rule
شیوه رای گیری بر مبنای اکثریت ازاد
hexadecimal notation
نمایش بخشی از حافظه در مبنای شانزده تایی
hex
نمایش بخشی از حافظه در مبنای شانزده تایی
underconsumption theory of
نظریه دور تجاری بر مبنای مصرف ناکافی
prosyllogism
قضیهای که نتیجه ان مبنای قضیه دیگر باشد
an unprincipled conduct
رفتاریکه مبنای اخلاقی صحیحی نداشته باشد
gyro plane
سطح مبنای ژیروسکوپی یاهدایت خودکار ناو
stare decisis
قاعده صدور رای بر مبنای سابقه موجود
base logistical command
یکان مبنای لوجستیکی فرماندهی لجستیکی پایگاه
parametric estimate
براوردی که بر مبنای در نظرگرفتن متغیرها انجام میشود
rectification
تصحیح سند بر مبنای قصد واقعی طرفین
current purchasing power
حسابداری که در ان نرخهای جاری مبنای محاسبه میباشند
opportunism
بر مبنای نفع شخصی تغییر عقیده دادن
marginal productivity theory of
نظریه توزیع بر مبنای بهره وری نهائی
equity
اص هم در دسترس نباشددادگاه حق دارد بر مبنای equity رسیدگی کند
equities
اص هم در دسترس نباشددادگاه حق دارد بر مبنای equity رسیدگی کند
hex
صفحه کلیدی که حاوی کلیدهای مبنای شانزده باشد
hexadecimal notation
صفحه کلیدی که حاوی کلیدهای مبنای شانزده باشد
indicts
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
e r p
برنامهای که امریکا از سال 7491تا 1591 بر مبنای پیشنهادشانزده کشور اروپایی
f
رقمی در سیستم عددی مبنای شانزده که متنافر با مقداردهدهی عدد 51 است
e
رقمی در سیستم عددی مبنای شانزده متنافر با مقداردهدهی عدد 41 است
indicted
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
foxing
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 51است
foxes
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 51است
fox
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 51است
simulation
روشی درتحقیق عملیات که بر اساس ان رفتار یک سیستم بر مبنای تداخل بین اجزاء ان ترسیم میشود
simulations
روشی درتحقیق عملیات که بر اساس ان رفتار یک سیستم بر مبنای تداخل بین اجزاء ان ترسیم میشود
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
racism
اعتقادبه برتری برخی نژادها بربعضی دیگر و لزوم توجیه خصوصیات قومی و ملی وفرهنگی بر مبنای معیارهای نژادی
popular front
ائتلافی که احزاب غیر فاشیست در 5391در انترناسیونال کمونیست پیشنهاد شد و بر مبنای ان دولتهایی نیز در فرانسه واسپانیا روی کار امد
specification
اوصاف و مشخصات دقیق یک اختراع که بر مبنای ان اختراع ثبت میشود
advalorem tax
مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
push pop stack
ثباتی که اطلاعات را ازشمارنده برنامه گرفته ومکانهای ادرس دستورالعمل را بر مبنای "انکه اول رفته اخر خارج شود" ذخیره میکند
assemble capital stock
بقیه سرمایهای که به محض تقاضا قابل پرداخت است سرمایهای که بر مبنای ان مالیات محاسبه میشود
e
عدد در مبنای شانزده معادل عدد دهدهی 14
reference datum
سطح مبنای نقشه برداری سطح مبنا
presentment
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
referees
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereeing
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee
در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
dogs
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی بر مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 31است و به شکل D نوشته میشود
dogging
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی بر مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 31است و به شکل D نوشته میشود
dog
شکل لغوی رقمی در سیستم عددی بر مبنای شانزده که متنافر با مقدار دهدهی 31است و به شکل D نوشته میشود
area oriented
بر مبنای خصوصیات منطقه با توجه به منطقه
altitude separation
اختلاف ارتفاع سطوح مبنای ارتفاع
gyrohorizon
افق ژیروسکوپ سطح مبنای ژیروسکوپ
Moghat
مقات
[نوعی واحد اندازه گیری در مشهد که مبنای آن تعداد هزار و دویست گره در یک ردیف طولی و عرضی بوده و جهت پرداخت دستمزد بافنده بکار می رود.]
quantum valebat
در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
egoism
یکی از اصول فلسفه ماکیاولی و عبارت است ازاعتقاد به خودپرستی وخودخواهی انسان که مبنای فلسفه او به نام اگوئیسم جهانی قرار گرفته است
fixed bridge
پل ثابت
sustains
ثابت
sustained
ثابت
fixes
ثابت
leger or ledger
ثابت
sustain
ثابت
immovable
ثابت
fixing
ثابت
incommutable
ثابت
resolute
ثابت
fiducial
ثابت
constant
ثابت
fix
ثابت
settled
ثابت
inalterable
ثابت
constants
ثابت
unswerving
<adj.>
ثابت
pat
ثابت
indelible
ثابت
unshaken
ثابت
equable
ثابت
stationary
ثابت
true
ثابت
firm
ثابت
hard and fast
ثابت
firmer
ثابت
firmest
ثابت
firms
ثابت
truest
ثابت
pats
ثابت
patted
ثابت
stable
ثابت
stables
ثابت
steadying
ثابت
pegged
ثابت
changeless
ثابت
undeviating
<adj.>
ثابت
patting
ثابت
truer
ثابت
static
ثابت
permanent
ثابت
thetic
ثابت
steadies
ثابت
established
ثابت
invariable
ثابت
specific
ثابت
specifics
ثابت
disputeless
ثابت
fixed
ثابت
loyal
ثابت
standstill
ثابت
thetical
ثابت
steadiest
ثابت
solid
ثابت
solids
ثابت
rugged
ثابت
steady
ثابت
steadier
ثابت تر
steadied
ثابت
fixed field
میدان ثابت
fixed point
ممیز ثابت
fixed point
با ممیز ثابت
fixed echo
اکوی ثابت
fixed ersistor
مقاومت ثابت
constant factors
عوامل ثابت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com