English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (43 milliseconds)
English Persian
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
Other Matches
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
common law marriage ازدواج غیر رسمی
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
abio کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
to take to wife ازدواج کردن با
marry ازدواج کردن
joins ازدواج کردن
joined ازدواج کردن
join ازدواج کردن
wive ازدواج کردن
marries ازدواج کردن
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
marriages ازدواج پیمان ازدواج
marriage ازدواج پیمان ازدواج
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
habit زندگی کردن
habits زندگی کردن
returning گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
shanty در کلبه زندگی کردن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
to live to oneself تنها زندگی کردن
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
chums باهم زندگی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
freewheeled ازاد زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
cohabit باهم زندگی کردن
relive دوبار زندگی کردن
relived دوبار زندگی کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
live : زندگی کردن زیستن
lived : زندگی کردن زیستن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
To leade a dogs life . مثل سگ زندگی کردن
relives دوبار زندگی کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
shanties در کلبه زندگی کردن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
vegetated مثل گیاه زندگی کردن
vegetate مثل گیاه زندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
to keep the pot boiling زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
bach مجرد و عزب زندگی کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
vegetates مثل گیاه زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
vegetating مثل گیاه زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
legalized به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
reviewing بازدید رسمی یاسان رسمی
review بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews بازدید رسمی یاسان رسمی
officious نیمه رسمی شبهه رسمی
officiary مامور رسمی مقام رسمی
reviewed بازدید رسمی یاسان رسمی
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
natarize محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
solemn form در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
officialize رسمی کردن
formalised رسمی کردن
formalized رسمی کردن
formalizes رسمی کردن
formalizing رسمی کردن
formalising رسمی کردن
formalize رسمی کردن
formalises رسمی کردن
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
requisitioning درخواست رسمی کردن
requisitioned درخواست رسمی کردن
requisitions درخواست رسمی کردن
requisition درخواست رسمی کردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to go round دیدنیهای غیر رسمی کردن
to render homage اعلام رسمی بیعت کردن
to do homage اعلام رسمی بیعت کردن
to pay homage اعلام رسمی بیعت کردن
gazette درمجله رسمی چاپ کردن
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
weigh-in وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh in وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
weigh-ins وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
historify مورخ رسمی تاریخ نویس ل کردن
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to bar somebody from something [doing something] مسدود کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from something [doing something] ممنوع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from something [doing something] مانع کردن [کسی از چیزی] [اصطلاح رسمی ]
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
exchange devaluation تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
run through <idiom> ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
to delegate one's powers to somebody اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن [اصطلاح رسمی]
to second somebody ماموریت کسی را به جای دیگری منتقل کردن [اصطلاح رسمی]
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
deice بدون یخ کردن
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
hymens ازدواج
marriageable age ازدواج
matrimony ازدواج
hymen ازدواج
spousal ازدواج
marriage ازدواج
marriages ازدواج
ritualize رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
delouse بدون شپش کردن
degum بدون صمغ کردن
unseam بدون درز کردن
delousing بدون شپش کردن
deloused بدون شپش کردن
delouses بدون شپش کردن
depolarize بدون قطب کردن
denitrify بدون نیترات کردن
disequilibrate بدون تعادل کردن
remarriages ازدواج مجدد
gamophobia ازدواج هراسی
dissolution of marriage انحلال ازدواج
remarriage ازدواج مجدد
wedder ازدواج کننده
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
civil marriages ازدواج محضری
civil marriage ازدواج محضری
termination of marriage فسخ ازدواج
sole ازدواج نکرده
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
match ازدواج زورازمایی
temporary marriage ازدواج موقت
soles ازدواج نکرده
matrimony ازدواج نکاح
misogamist بیزار از ازدواج
marriage line گواهینامه ازدواج
marriage registry دفتر ازدواج
misogamy ازدواج ستیزی
wedded ازدواج کرده
misogamy بیزاری از ازدواج
matrimonial مربوط به ازدواج
mismatch ازدواج ناجور
wedded وابسته به ازدواج
affiance پیمان ازدواج
post nuptial بعد از ازدواج
mesalliance ازدواج با زیردستان
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
marriage bed قباله ازدواج
premarital پیش از ازدواج
nullity of marriage بطلان ازدواج
single ازدواج نکرده
registration of marriage ثبت ازدواج
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com