English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
Other Matches
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
come to <idiom> شروع کاری
touch off <idiom> شروع کاری
virtual level تراز انرژی سیستم هستهای داخل اتم که انرژی برانگیزش ان کمتر از کمترین انرژی جداشده از ذره هستهای بیشتر است
Back to the drawing board <idiom> [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
start off شروع کردن شروع شدن
pair production تغییر شکل انرژی سینتیک فوتون یا هر ذره پر انرژی به جرم
electrify الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrifying الکتریکی کردن به هیجان اوردن
electrified الکتریکی کردن به هیجان اوردن
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
electrifies الکتریکی کردن به هیجان اوردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
intrinsic energy انرژی موجود در یک ترکیب شیمیایی انرژی ذاتی
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
energy transition عبور انرژی [ عبور عرضه انرژی ازسوخت سنگواره ای به سوخت پایدار ]
interchange energy تبدیل کردن انرژی
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
potential توانایی انرژی برای کار کردن
european unclear a energy agency اداره انرژی هستهای اروپا یکی از سازمانهایی که درسال 8591 در بطن سازمان همکاری اقتصادی اروپا و به منظور تولید انرژی اتمی وبرای مقاصد صلح امیز درکشورهای اروپای غربی ایجاد شده است
handily ذخیره کردن مقداری از انرژی از طرف اسب
commences شروع کردن
commence شروع کردن
embark upon شروع کردن
set in شروع کردن
commencing شروع کردن
commenced شروع کردن
put in hand شروع کردن
embarks شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
embark شروع کردن
embarked شروع کردن
embarking شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
tee off شروع کردن
streek شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
to strike into شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
fission to yield ratio توان بمب اتمی نسبت انرژی شکافت اتمی به انرژی حاصله از پرتاب بمب
float ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
floats ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
floated ذخیره کردن انرژی برای سرعت گرفتن پایانی
attempting to steal شروع کردن به سرقت
blast-off شروع بپرواز کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
tune up شروع باواز کردن
to f. a laughing شروع بخنده کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
to open fire شروع به اتش کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
do up شروع بکار کردن
blast off شروع بپرواز کردن
launched شروع کردن حمله
set to با اشتیاق شروع کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
launches شروع کردن حمله
launching شروع کردن حمله
warm up شروع کردن به کار
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
to start شروع کردن به دویدن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
launch شروع کردن حمله
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attempt قصد کردن شروع به جرم
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
attempted قصد کردن شروع به جرم
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
attempting قصد کردن شروع به جرم
triggers شروع کردن حمله یاکار
triggered شروع کردن حمله یاکار
trigger شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
initiation شروع کار شروع
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
ebullient پر هیجان
tempest هیجان
stour هیجان
dither هیجان
tempests هیجان
dithered هیجان
thrills هیجان
dithers هیجان
fevers هیجان
tornado هیجان
thrill هیجان
emotion هیجان
emotions هیجان
lather هیجان
hysterics هیجان
tornados هیجان
heatedly با هیجان
tornadoes هیجان
fever هیجان
frissons هیجان
frenzy هیجان
burning در هیجان
burning هیجان
ignition هیجان
snit هیجان
frets هیجان
twitteration هیجان
fret هیجان
titillation هیجان
incensement هیجان
wave هیجان
kippage هیجان
excitedness هیجان
waved هیجان
excitation هیجان
frisson هیجان
waves هیجان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com