Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (28 milliseconds)
English
Persian
to take medical advice
با پزشک مشورت کردن
Other Matches
take medical a
به پزشک مراجعه کنید باطبیب مشورت نمایید
consulted
مشورت کردن مشورت خواستن از
counsels
مشورت کردن مشورت دادن
counselled
مشورت کردن مشورت دادن
counselling
مشورت کردن مشورت دادن
counseled
مشورت کردن مشورت دادن
counsel
مشورت کردن مشورت دادن
consult
مشورت کردن مشورت خواستن از
consults
مشورت کردن مشورت خواستن از
to seek advice
مشورت کردن
take counsel with
مشورت کردن با
to take coun sel with
مشورت کردن با
to seek a position
مشورت کردن
cunsult
مشورت کردن با
to seek or ask lagal a
مشورت قضائی کردن
to ask somebody's advice
با کسی مشورت کردن
take counsel with
با وکیل مشورت کردن
confer
اعطاء کردن مشورت کردن
conferring
اعطاء کردن مشورت کردن
confers
اعطاء کردن مشورت کردن
put our heads together
<idiom>
مشورت کردن ،بحث کردن
conferred
اعطاء کردن مشورت کردن
counselling
مشورت
consults
مشورت
deliberations
مشورت
deliberation
مشورت
counsel
مشورت
misadvise
مشورت بد
deliberately
با مشورت
counseled
مشورت
consulted
مشورت
counsels
مشورت
consultations
مشورت
advisement
مشورت
consult
مشورت
rede
مشورت
advice
مشورت
in consultative with
با مشورت
counselled
مشورت
[piece of ]
advice
مشورت
consultation
مشورت
consulter
مشورت کننده
consultee
طرف مشورت
consultee
مشورت دهنده
consultatory
مشورت امیز
rede
مشورت دادن
consultatory
مشورت کننده
they put their heads together
با هم مشورت کردند
counseled
مشاوره دو نفری مشورت
counsels
مشاوره دو نفری مشورت
counselling
مشاوره دو نفری مشورت
counsel
مشاوره دو نفری مشورت
advisedly
از روی عقل و مشورت
legal advice
مشورت یا نظر قضایی
counselled
مشاوره دو نفری مشورت
uncounselled
مشورت نکرده
[نداده]
medical officer
سر پزشک
interne
پزشک
chiropodists
پزشک پا
medical officer
پزشک
practitioners
پزشک
medical man
پزشک
master physician
سر پزشک
physician
پزشک
chiropodist
پزشک پا
aesculapian
پزشک
medic
پزشک
practitioner
پزشک
doc
پزشک
docs
پزشک
physicians
پزشک
farrier
دام پزشک
farriers
دام پزشک
oculists
چشم پزشک
a fake doctor
پزشک قلابی
family doctors
پزشک خانواده
practitioners
دام پزشک
certificate of a doctor
گواهی پزشک
doctor-to-be
پزشک آینده
mad doctor
پزشک دیوانگان
ophthalmologist
چشم پزشک
family doctor
پزشک خانواده
alienist
پزشک دیوانگان
general practitioner
پزشک عمومی
surgeons
پزشک جراح
practitioners
دندان پزشک
surgeon general
پزشک ارشد
neuropathist
پزشک اعصاب
practitioner
دام پزشک
practitioner
دندان پزشک
physician in attendance
پزشک معالج
surgeon
پزشک جراح
house physician
پزشک مقیم
doctoring
پزشک دکتر
oculist
چشم پزشک
medico legal examiner
پزشک قانونی
doctor
پزشک دکتر
doctored
پزشک دکتر
medicine man
پزشک قبیله
doctors
پزشک دکتر
medico
پزشک طبیب
aurist
پزشک گوش
medical examiner
پزشک قانونی
doctor to the company
پزشک شرکت
psychopathist
پزشک دیوانگان
general practitioner
پزشک بیماریهای عمومی
extern
کمک پزشک روزانه
iatrogenic illness
بیماری پزشک زاد
psychiater
پزشک ناخوشی دماغی
esculapian
وابسته به دارگونه طب پزشک
neuropsychiatrist
پزشک اعصاب و روان
lay analyst
روانکاو غیر پزشک
obstetrician
پزشک متخصص زایمان
internist
پزشک امراض داخلی
medicaster
پزشک زبان باز
physician in ordinary
پزشک رسمی یا همیشگی
practician
پزشک دست در کار
obstetricians
پزشک متخصص زایمان
pediatrician
پزشک متخصص اطفال
syrinx
استاخ پزشک ایطالیایی
intern
انترن پزشک مقیم بیمارستان
the doctor ordered an ointment
پزشک مرهم تجویز کرد
eustachian
پیداشده توسط پزشک ایتالیایی
anesthetist
پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی
woman doctor
پزشک زن حکیم خانم طبیبه
interns
انترن پزشک مقیم بیمارستان
first year resident
[American English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
flight surgeon
افسر پزشک نیروی هوایی
intern
[American English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
Foundation
[junior]
house officer
[British English]
انترن پزشک
[مقیم بیمارستان]
Call a doctor quickly.
فورا پزشک خبر کنید.
interning
انترن پزشک مقیم بیمارستان
accoucheur
پزشک متخصص قابلگی وبیماریهای زنان
to take the pill
[to be on the pill]
[to go on the pill]
قرص خوردن
[طبق دستور از پزشک]
attendance of a doctor
حضور پزشک روی رینگ بوکس
He's not suited for a doctor.
او
[مرد]
برای یک پزشک مناسب نیست.
residency
اقامت پزشک در بیمارستان برای کسب تخصص
veterinarian
پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
veterinarians
پزشک حیوانات در ارتش دامپزشک رشته دامپزشکی
The doctous fee was tacked on to the hospital bI'll .
حق ویزیت پزشک را کشیدند روی صورتحساب بیمارستان
There is one physician for every 260 inhabitants.
برای هر ۲۶۰ ساکن یک پزشک وجود دارد.
surgeon general
رئیس قسمت پزشکی ارتش افسر پزشک
unless otherwise prescibed
[by the doctor]
مگر اینکه
[پزشک]
نسخه دیگری نوشته
skull practice
کلاس تعلیم فنون مسابقه جلسه مشورت درباره مسابقه
pathologists
پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
pathologist
پزشک ویژه گیر اسیب شناسی اسیب شناس
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com