English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
aliquot بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
Other Matches
imparity غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
mitosis تقسیم هسته سلول بدوقسمت بدون کم شدن کرموزم ها
trisect بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
go halves <idiom> تقسیم مساوی
spacing در فواصل مساوی تقسیم بندی
bifid بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
equalize مساوی کردن
equalised مساوی کردن
equalising مساوی کردن
equalizes مساوی کردن
equalises مساوی کردن
equalized مساوی کردن
equalizing مساوی کردن
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
to add equals اعداد مساوی را با هم جمع کردن
equalises مساوی یاهم شکل کردن
equalised مساوی یاهم شکل کردن
equalising مساوی یاهم شکل کردن
equalize مساوی یاهم شکل کردن
equalizes مساوی یاهم شکل کردن
equalized مساوی یاهم شکل کردن
equalizing مساوی یاهم شکل کردن
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
equalizes مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalised مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalized مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalize مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
eualize مساوی کردن مانند کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
separates تقسیم کردن
intersected تقسیم کردن
administers تقسیم کردن
aminister تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
separated تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
divides تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
compartments تقسیم کردن
intersect تقسیم کردن
separate تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
administer تقسیم کردن
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
intersects تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
administering تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
compart تقسیم کردن
thirds به سه بخش تقسیم کردن
whack up تقسیم به سهام کردن
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
break down تقسیم بندی کردن
autotomize تقسیم خودبخود کردن
graduate تقسیم بندی کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
graduating تقسیم بندی کردن
fractionalize تقسیم بجزء کردن
graduates تقسیم بندی کردن
partition تقسیم افراز کردن
partitions تقسیم افراز کردن
sectors جزء تقسیم کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
sector جزء تقسیم کردن
shires به استان تقسیم کردن
prorate به نسبت تقسیم کردن
canton به بخش تقسیم کردن
cantons به بخش تقسیم کردن
shire به استان تقسیم کردن
lot تقسیم بندی کردن
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
distribute تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalized به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
division بخش رسته تقسیم کردن
lot کالا بقطعات تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن تعمیم دادن
divisions بخش رسته تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن تعمیم دادن
allocate تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalizes به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocates تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalize به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportions تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning تقسیم کردن تخصیص دادن
to d. with others بادیگران تقسیم یاسهم کردن
apportioned تقسیم کردن تخصیص دادن
dichotomize بدو بخش تقسیم کردن
apportion تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalising به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocating تقسیم کردن اختصاص دادن
admeasure سهم دادن تقسیم کردن
compartmentalises به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
split ترک برداشتن تقسیم کردن
gerrymander بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
quadrat به قطعات مستطیل تقسیم کردن
comparmentalize به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
syllabify تقسیم به هجای مقطع کردن
pottion تقسیم کردن سهم دادن از
parcels به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
partition اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
partitions اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart تقسیم شدن هدف گیری کردن
piecemeal به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
batches با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
gini coefficient شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
imputes تقسیم کردن متهم کردن
imputing تقسیم کردن متهم کردن
imputed تقسیم کردن متهم کردن
impute تقسیم کردن متهم کردن
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
peels مساوی
identical مساوی
all مساوی
plus/equals key مساوی
euqal مساوی
all square مساوی
no set مساوی
tie مساوی
peel مساوی
even <adj.> مساوی
equivalents مساوی
all- مساوی
adequate مساوی
bracketed مساوی
identic مساوی
equivalent مساوی
squaring مساوی
squares مساوی
split مساوی
square مساوی
hikiwate مساوی
equalise مساوی
draws مساوی
ties مساوی
squared مساوی
save off مساوی
draw مساوی
equaling برابر مساوی
equaled برابر مساوی
moiety قسمت مساوی
equidistance مسافت مساوی
paripassu مساوی همدرجه
equal برابر مساوی
adequate مساوی ساختن
part جزء مساوی
even تراز مساوی
equalled برابر مساوی
equalling برابر مساوی
just as well <adv.> به طور مساوی
measure up <idiom> مساوی بودن
tie vote اراء مساوی
equals برابر مساوی
nonpareil غیر مساوی
dead even کاملا مساوی
equally <adv.> به طور مساوی
On an equal footing. بر پایه مساوی
equiangular دارای زوایای مساوی
chronologer مساوی است بازاقخگخمخلهسف
equidistant دارای مسافت مساوی
equated برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equaliser امتیاز مساوی کننده
equate برابرگرفتن مساوی پنداشتن
equates برابرگرفتن مساوی پنداشتن
isoelectric دارای فشارالکتریکی مساوی
isodiametric دارای ابعاد مساوی
stand off مساوی یاهیچ به هیچ
stand-offs مساوی یاهیچ به هیچ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com