English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
he muddled through بدون هیچ زرنگی یا مهارت بمقصود خود رسید
Other Matches
found shipment کالای بدون بارنامه یا رسید
to miss one's tip بمقصود نرسیدن
means of attaining one'd end وسیله رسیدن بمقصود
gamesmanship مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
to pay against receipt در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
proficiency rating طبقه بندی بر حسب پایه مهارت یا مهارت شغلی
qualification card کارت مهارت در تیراندازی کارت ثبت میزان مهارت
resourc زرنگی
agileness زرنگی
brightness زرنگی
cleverness زرنگی
sleight زرنگی
handily به زرنگی
jockeying زرنگی
adroitness زرنگی
smartness زرنگی
alertress زرنگی موافبت
to overeach oneself از زرنگی انسوافتادن
supersubtlety زرنگی بسیار
diplomatize زرنگی کردن
knack ابتکار زرنگی
fleetness زرنگی [چابکی]
nippiness زرنگی [چابکی]
promptitude زرنگی [چابکی]
promptness زرنگی [چابکی]
quickness زرنگی [چابکی]
rapidity زرنگی [چابکی]
rapidness زرنگی [چابکی]
speediness زرنگی [چابکی]
speed of action زرنگی [چابکی]
swiftness زرنگی [چابکی]
velocity زرنگی [چابکی]
easiness [quickness] زرنگی [چابکی]
alacrity [speed] زرنگی [چابکی]
celerity زرنگی [چابکی]
promptitude سریع العملی زرنگی
outsmarts زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart زرنگی بیشتری بکار بردن
without any reservation بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
informally بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
independently آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
of no interest بدون اهمیت [بدون جلب توجه]
receipt statement رسید
maturity سر رسید
quittance رسید
when it came to a push رسید
receipts رسید
due date سر رسید
receipt رسید
Taoism روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
receipt قبض رسید
scrip رسید موقتی
It crossed my mind. به نظرم رسید.
receipts قبض رسید
It's over. به پایان رسید.
vouchers قبض رسید
voucher قبض رسید
to fall due سر رسید شدن
It came home to me. به فکرم رسید.
It occurred to me. به فکرم رسید.
It crossed my mind. به فکرم رسید.
It came home to me. به نظرم رسید.
It occurred to me. به نظرم رسید.
world came that خبر رسید که
chitty یادداشت-رسید
to a receipt رسید گرفتن
summer is in تابستان رسید
What time do we arrive? کی خواهیم رسید؟
warehouse receipt رسید انبار
quittance رسید مفاصا
certificate of receipt گواهی رسید
debit note رسید بدهکار
it crossed my mind بنظرم رسید
dock receipt رسید لنگرگاه
dock warrant رسید لنگرگاه
hand receipt رسید دستی
official receipt رسید رسمی
binder رسید بیعانه
matured سر رسید شده
the post has come پست رسید
binders رسید بیعانه
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
acknowledgments اعلام وصول رسید
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
receipt دریافت رسید دادن
He was sick to death . He was fed up to the back teeth . جانش به لب آمد ( رسید )
acknowledgements اعلام وصول رسید
data fright receipt رسید اماری حمل
acknowledgement اعلام وصول رسید
air mail receipt رسید پست هوایی
receipts دریافت رسید دادن
appropriation receipt رسید سپرده قانونی
receipts رسید پیام دریافت شد
appropriation receipt رسیدسپرده رسید اعتبار
receipt رسید پیام دریافت شد
clean receipt رسید بی قید و شرط
data freight receipt رسید اماری حمل
he thought out a plan فکری بنظرش رسید
mate's receipt رسید کاپیتان کشتی
it was signed by his majesty the shah به توشیح همایونی رسید
i am in receipt of your letter نامه شما به من رسید
the hour has struck موقع بحران رسید
dock warrant رسید انبار بارانداز
mate's receipt رسید معاون ناخدا
i am through with my work کارم به پایان رسید
At that point [stage] , ... وقتی که موقعش رسید...
point of intersection نقطه بهم رسید
he was overtake by a storm طوفانی باودر رسید
railway receipt رسید راه اهن
it received royal assent به توشیح ملوکانه رسید
parataxis مرتب شدن بدون ربط منطقی توالی دو عبارت یا جمله بدون ربط یا عوامل دستوری دیگر
lynch law مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
offhand بدون مقدمه بدون تهیه
unstressed بدون اضطراب بدون کشش
unbranched بدون انشعاب بدون شعبه
achylous بدون کیلوس بدون قیلوس
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
forwarder's receipt رسید متصدی حمل و نقل
offenders will be punished متخلفین بکیفر خواهند رسید
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The negotiations were successful ( inconclusive ) . مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
It changed hands a few times before I got it. چند دست گشت تا به من رسید
now and then a guest w come گاه گاهی میهمانی می رسید
The train was 10 minutes late. قطار 10 دقیقه دیر رسید
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
skill less بی مهارت
executed مهارت
executes مهارت
inexpert بی مهارت
proficiency pay حق مهارت
gripe مهارت
artifice مهارت
adeptness مهارت
facility مهارت
sophistication مهارت
artifices مهارت
adroitness مهارت
technique مهارت
technique فن مهارت
techniques مهارت
executing مهارت
dextrously به مهارت
deftness مهارت
ingenuity مهارت
handiness مهارت
masterkiness مهارت
proficiency مهارت
light handedness مهارت
expertise مهارت
skilless بی مهارت
unskillful بی مهارت
execute مهارت
techniques فن مهارت
maladroit بی مهارت
knack مهارت
grooves مهارت
unskilled بی مهارت
groove مهارت
know-how مهارت
workmanship مهارت
ham-fisted بی مهارت
competence مهارت
credential مهارت
skill مهارت
ham fisted بی مهارت
ham handed بی مهارت
qualification مهارت
incompetent بی مهارت
inapt بی مهارت
skill مهارت
expertise مهارت
the bill is overdraw سر رسید برات منقضی شده است
The project was terminated as of July 1. پروژه از اول ژولیه به پایان رسید.
bill falls due on تاریخ سر رسید اسناد مدت دار
A solution suddenly proffered itself. ناگهان راه حلی به نظر رسید.
the bill will mature to morrow سر رسید پرداخت ان قبض فردا است
manual skill مهارت دستی
skill level پایه مهارت
salesmanship مهارت در فروشندگی
craft مهارت نیرنگ
skill learning مهارت اموزی
jessie آدم بی مهارت
cissy آدم بی مهارت
wet آدم بی مهارت
weed آدم بی مهارت
milquetoast آدم بی مهارت
weenie [Am E] آدم بی مهارت
skillful Šetc با مهارت ماهرانه
versatility روانی مهارت
pantywaist [Am En] آدم بی مهارت
pussy [Am E] آدم بی مهارت
natatorial skill مهارت در شنا
motor skill مهارت حرکتی
unskil ناشی بی مهارت
qualification کسب مهارت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com