English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
Other Matches
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
pattern محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
patterns محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
dimensioning تعریف اندازه چیزی
Now I am going to tell you something. حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
failed سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
to refuse somebody admittance to something پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to call somebody to [for] something از کسی برای چیزی درخواست کردن
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to save up for something برای چیزی صرفه جویی کردن
impetrate برای چیزی لابه واستغاثه کردن
make room for someone or something <idiom> برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
spoon-feed <idiom> ساده کردن چیزی برای کسی
sexualize جنس برای چیزی تعیین کردن
to atone for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something جلب رضایت کردن برای چیزی
to negotiate for something گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to save for something پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
pay through the nose <idiom> برای چیزی پول زیادی خرج کردن
put up to <idiom> وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to open something to [the] traffic چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
to e. with person on a thing کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represent عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to seek a remedy for something چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represented عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
permutation تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutations تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
nomenclature سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
wetting مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to trap something [e.g. carbon dioxide] چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
file level model نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
restricting محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
feedback اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
eia استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
cash in <idiom> تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
recount تعریف کردن
recounts تعریف کردن
recounted تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
emblazon تعریف کردن
to crack up تعریف کردن
recounting تعریف کردن
glorify تعریف کردن
praise تعریف کردن
praised تعریف کردن
praising تعریف کردن
complimenting تعریف کردن از
complimented تعریف کردن از
defines تعریف کردن
praises تعریف کردن
say a good word for تعریف کردن
compliment تعریف کردن از
glorifies تعریف کردن
compliments تعریف کردن از
defined تعریف کردن
traduced تعریف کردن
traduce تعریف کردن
defining تعریف کردن
traduces تعریف کردن
traducing تعریف کردن
unreel تعریف کردن
define تعریف کردن
ymck تعریف رنگ بر پایه چهار رنگ که در نرم افزار DTP هنگام ایجاد فیلم رنگی مختلف برای چاپ استفاده میشود
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
redefining دوباره تعریف کردن
redefines دوباره تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
redefine دوباره تعریف کردن
narrate داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrates داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrating داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrated داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
to plaster any one with praise تعریف زیادبار کسی کردن
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Windows GDI مجموعه ابزارهای نرم افزاری از تبدیل تعریف ویندوز API که نوشتن برنامه برای برنامه نویس را ساده تر میکند که تحت سیستم عامل ویندوز کار خواهد کرد
define تعیین کردن تعریف کردن
defining تعیین کردن تعریف کردن
defining تعریف کردن معنی کردن
defined تعیین کردن تعریف کردن
defined تعریف کردن معنی کردن
defines تعریف کردن معنی کردن
defines تعیین کردن تعریف کردن
define تعریف کردن معنی کردن
to grieve over anything برای چیزی
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
touch وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
requests تقاضا برای چیزی
requesting تقاضا برای چیزی
inclinable to something مساعد برای چیزی
look to <idiom> آمادگی برای چیزی
to grumble at any thing برای چیزی غرغرکردن
requested تقاضا برای چیزی
request تقاضا برای چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
elastic banding روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to make amends for something کفاره دادن برای چیزی
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
catch at برای گرفتن چیزی کوشیدن
security blanket <idiom> استفاده از چیزی برای راحتی
demands تقاضا برای انجام چیزی
to atone for something کفاره دادن برای چیزی
approval توافق برای استفاده از چیزی
to give reasons for a thing دلیل برای چیزی اوردن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
demand تقاضا برای انجام چیزی
to look at the black side [about something] بدبین بودن [برای چیزی]
in defence of somebody [something] برای دفاع از کسی [چیزی]
take for <idiom> اشتباه شخصی برای چیزی
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
steeper فرف برای خیساندن چیزی
ask برای چیزی بی تاب شدن
asks برای چیزی بی تاب شدن
demanded تقاضا برای انجام چیزی
asking برای چیزی بی تاب شدن
application [for something] درخواست نامه [برای چیزی]
asked برای چیزی بی تاب شدن
to try something on چیزی را برای امتحان پوشیدن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
cellarage حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
consign یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
nothing remains to be told چیزی برای گفتن باقی نمیماند
demands تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigns یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
lanyard طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyards طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
demanded تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
stepper چیزی که برای پله بکار می رود
anthropomorphism تصور شخصیت انسانی برای چیزی
consigned یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
To set a limit to everything. برای هر چیزی حدی قائل شدن
to make a study of something برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
demand تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
make something out <idiom> ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
applies تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
Do you have nothing to declare? آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
apply تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applying تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
measure عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com