Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
to recount something to someone
[formal]
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
Other Matches
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
Have a jock with somebody .
شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
pattern
محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
patterns
محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
dimensioning
تعریف اندازه چیزی
Now I am going to tell you something.
حالا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم.
failed
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fails
سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
cock-and-bull story
داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories
داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock and bull story
داستان جعلی برای تعریف ازخود
country file
را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
the
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
vdl
زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
ntsc
انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
to refuse somebody admittance to something
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to make a r for something
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to call somebody to
[for]
something
از کسی برای چیزی درخواست کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to save up for something
برای چیزی صرفه جویی کردن
impetrate
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
make room for someone or something
<idiom>
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
within reach of gunshot
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
spoon-feed
<idiom>
ساده کردن چیزی برای کسی
sexualize
جنس برای چیزی تعیین کردن
to atone for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to make amends for something
جلب رضایت کردن برای چیزی
to negotiate for something
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to save for something
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
pay through the nose
<idiom>
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to open something to
[the]
traffic
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
to e. with person on a thing
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
represent
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to seek a remedy for something
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
represented
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
permutation
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
permutations
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
throw one's weight around
<idiom>
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
pert
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
nomenclature
سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
defaults
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulted
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
wetting
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
file level model
نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه
protocols
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocol
ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
null cycle
زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
restricting
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
feedback
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
eia
استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
cash in
<idiom>
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
recount
تعریف کردن
recounts
تعریف کردن
recounted
تعریف کردن
glorifying
تعریف کردن
emblazon
تعریف کردن
to crack up
تعریف کردن
recounting
تعریف کردن
glorify
تعریف کردن
praise
تعریف کردن
praised
تعریف کردن
praising
تعریف کردن
complimenting
تعریف کردن از
complimented
تعریف کردن از
defines
تعریف کردن
praises
تعریف کردن
say a good word for
تعریف کردن
compliment
تعریف کردن از
glorifies
تعریف کردن
compliments
تعریف کردن از
defined
تعریف کردن
traduced
تعریف کردن
traduce
تعریف کردن
defining
تعریف کردن
traduces
تعریف کردن
traducing
تعریف کردن
unreel
تعریف کردن
define
تعریف کردن
ymck
تعریف رنگ بر پایه چهار رنگ که در نرم افزار DTP هنگام ایجاد فیلم رنگی مختلف برای چاپ استفاده میشود
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
redefining
دوباره تعریف کردن
redefines
دوباره تعریف کردن
redefined
دوباره تعریف کردن
To blow ones own trumpet.
از خود تعریف کردن
redefine
دوباره تعریف کردن
narrate
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrates
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrating
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
narrated
داستانی را تعریف کردن داستان سرایی کردن
to plaster any one with praise
تعریف زیادبار کسی کردن
watt
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts
واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Windows GDI
مجموعه ابزارهای نرم افزاری از تبدیل تعریف ویندوز API که نوشتن برنامه برای برنامه نویس را ساده تر میکند که تحت سیستم عامل ویندوز کار خواهد کرد
define
تعیین کردن تعریف کردن
defining
تعیین کردن تعریف کردن
defining
تعریف کردن معنی کردن
defined
تعیین کردن تعریف کردن
defined
تعریف کردن معنی کردن
defines
تعریف کردن معنی کردن
defines
تعیین کردن تعریف کردن
define
تعریف کردن معنی کردن
to grieve over anything
برای چیزی
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
requests
تقاضا برای چیزی
requesting
تقاضا برای چیزی
inclinable to something
مساعد برای چیزی
look to
<idiom>
آمادگی برای چیزی
to grumble at any thing
برای چیزی غرغرکردن
requested
تقاضا برای چیزی
request
تقاضا برای چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
rug names
اسامی فرش
[بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
elastic banding
روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
catch at
برای گرفتن چیزی کوشیدن
security blanket
<idiom>
استفاده از چیزی برای راحتی
demands
تقاضا برای انجام چیزی
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
approval
توافق برای استفاده از چیزی
to give reasons for a thing
دلیل برای چیزی اوردن
to get something to somebody
برای کسی چیزی را آوردن
demand
تقاضا برای انجام چیزی
to look at the black side
[about something]
بدبین بودن
[برای چیزی]
in defence of somebody
[something]
برای دفاع از کسی
[چیزی]
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
steeper
فرف برای خیساندن چیزی
ask
برای چیزی بی تاب شدن
asks
برای چیزی بی تاب شدن
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
asking
برای چیزی بی تاب شدن
application
[for something]
درخواست نامه
[برای چیزی]
asked
برای چیزی بی تاب شدن
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
consign
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
to store up something
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
demands
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigns
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
lanyard
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyards
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
demanded
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
stepper
چیزی که برای پله بکار می رود
anthropomorphism
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
consigned
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
to make a study of something
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
demand
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
to graps at anything
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
make something out
<idiom>
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
applies
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
Do you have nothing to declare?
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
apply
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applying
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
measure
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com