Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
Other Matches
to stand out in relief
برجسته یا روشن بودن
embossing
طرح برجسته
[برجسته کردن زمینه فرش]
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
stereograph
نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylit
روز روشن روشن کردن
daylight
روز روشن روشن کردن
alto-rilievo
[ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
perspective spatial model
مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
embossment
نقوش برجسته برجسته کاری
supereminent
برجسته فوق العاده برجسته
salience
نکته برجسته موضوع برجسته
saliency
نکته برجسته موضوع برجسته
bas relif
حجاری ونقوش برجسته برجسته
stereoscope
جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
threads
دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
thread
دارای خطوط برجسته کردن حدیده وقلاویز کردن
emboss
برجسته کردن
signalize
برجسته کردن
snarls
بغرنجی برجسته کردن
snarled
بغرنجی برجسته کردن
goffer
مجعدکردن برجسته کردن
snarl
بغرنجی برجسته کردن
snarling
بغرنجی برجسته کردن
boss
نقش برجسته تهیه کردن
bosses
برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses
نقش برجسته تهیه کردن
bossing
نقش برجسته تهیه کردن
boss
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
نقش برجسته تهیه کردن
bossing
برجسته کاری ریاست کردن بر
repousse
برجسته نمایاحکاکی برجسته
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
illuminate
روشن کردن
brighten
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
brightened
روشن کردن
lightest
روشن کردن
brightening
روشن کردن
relume
روشن کردن
light
روشن کردن
power on
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
lighted
روشن کردن
brightens
روشن کردن
power up
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
fire up
روشن کردن
ignite
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
igniting
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
turn on
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
clearer
: روشن کردن
to clear up
روشن کردن
clear
: روشن کردن
elucidates
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
illumined
روشن کردن
illumine
روشن کردن
illumines
روشن کردن
illumining
روشن کردن
clarify
روشن کردن
ignited
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
clears
: روشن کردن
elucidate
روشن کردن
illume
روشن کردن
ignites
روشن کردن
lumine
روشن کردن
refresh
روشن کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to give prominence to
بزرگ کردن برجسته کردن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
lighten
درخشیدن روشن کردن
ignite
روشن کردن گیراندن
refurbish
روشن و تازه کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
illuminates
روشن کردن منطقه
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
clarifies
روشن کردن یا شدن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
explicate
روشن کردن فاهرکردن
to kindle
آتش روشن کردن
lightens
درخشیدن روشن کردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
igniting
روشن کردن گیراندن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
lightened
درخشیدن روشن کردن
clarify
روشن کردن یا شدن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
refurbishing
روشن و تازه کردن
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
To light a fire .
آتش روشن کردن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
illuminating
روشن کردن منطقه
ignites
روشن کردن گیراندن
restart
روشن کردن دوباره
to play with fire
آتش روشن کردن
cold start
دوباره روشن کردن
owl light
کمی روشن کردن
clarifying
روشن کردن یا شدن
illuminate
روشن کردن منطقه
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
ignited
روشن کردن گیراندن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
alighted
روشن کردن اتش زدن
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
alight
روشن کردن اتش زدن
clears
پیام کشف روشن کردن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
shines
براق کردن روشن شدن
clearest
پیام کشف روشن کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
clearer
پیام کشف روشن کردن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
alights
روشن کردن اتش زدن
shine
براق کردن روشن شدن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
alighting
روشن کردن اتش زدن
clear
پیام کشف روشن کردن
anaglyph
عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
illumination by reflection
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
formats
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
format
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
sensed
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
senses
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com