Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
head oncollision
برخورد رویاروی
Search result with all words
encounter
رویاروی شدن برخورد
encountered
رویاروی شدن برخورد
encountering
رویاروی شدن برخورد
encounters
رویاروی شدن برخورد
Other Matches
face
رویاروی شدن پوشاندن سطح
faces
رویاروی شدن پوشاندن سطح
channeled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collision
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
clashes
برخورد
intersect
برخورد
collision
برخورد
intersected
برخورد
intersects
برخورد
clashed
برخورد
clash
برخورد
receptions
برخورد
reception
برخورد
conflict
برخورد
incidence
برخورد
conflicted
برخورد
ill favored
بد برخورد
osculation
برخورد
tangency
برخورد
criss-cross
برخورد
criss-crossed
برخورد
criss-crosses
برخورد
criss-crossing
برخورد
confliction
برخورد
collisions
برخورد
appulse
برخورد
impacts
برخورد
stop
برخورد
approached
برخورد
approach
برخورد
strike
برخورد
contacted
برخورد
stops
برخورد
strikes
برخورد
stopping
برخورد
contacts
برخورد
stopped
برخورد
contacting
برخورد
contact
برخورد
attitude
برخورد
attitudes
برخورد
approaches
برخورد
conflicts
برخورد
impact
برخورد
striking
برخورد
strikingly
برخورد
head on collision
برخورد رودررو
coincidences
تطبیق برخورد
conflux
همریزگاه برخورد
contiguity
برخورد تماس
effective collision
برخورد موثر
elastic collision
برخورد کشسان
impact effect
اثر برخورد
electron impact
برخورد الکترونها
elastic collision
برخورد الاستیک
conflict of interest
برخورد منافع
tilts
منازعه برخورد
crossing point
محل برخورد دو خط
crossing points
محل برخورد دو خط
tilted
منازعه برخورد
tilt
منازعه برخورد
affects
احساسات برخورد
collision energy
انرژی برخورد
affect
احساسات برخورد
collision frequency
فراوانی برخورد
collision rate
میزان برخورد
collision rate
نرخ برخورد
collision rate
سرعت برخورد
impact force
نیروی برخورد
impact hardness
سختی برخورد
impact parameter
پارامتر برخورد
My pride was wounded ( hurt) .
به غیرتم برخورد
fall on
<idiom>
برخورد (بامشکلات)
impact factor
ضریب برخورد
jct
محل برخورد
meet
برخورد کردن
impact sound
صدای برخورد
impact strength
استحکام برخورد
impact test
ازمون برخورد
inelastic collision
برخورد ناکشسان
intersection point
محل برخورد
meeter
برخورد کننده
osculate
برخورد کردن
probability of collision
احتمال برخورد
take the blade
برخورد شمشیرها
touche
اعلام برخورد
unsporting conduct
برخورد ناجوانمردانه
zone of contact
محل برخورد
meets
برخورد کردن
greeted
درود برخورد
impacts
برخورد کردن
tolerate
برخورد هموارکردن
tolerated
برخورد هموارکردن
tolerates
برخورد هموارکردن
tolerating
برخورد هموارکردن
accessible
خوش برخورد
knock up
برخورد کردن
knock-up
برخورد کردن
knock-ups
برخورد کردن
greet
درود برخورد
greets
درود برخورد
impact
برخورد کردن
affable
خوش برخورد
coincidence
تطبیق برخورد
chattering
برخورد کردن
chatters
برخورد کردن
chattered
برخورد کردن
chatter
برخورد کردن
chattered
ضربه زدن برخورد
snag
بمانعی برخورد کردن
snagging
بمانعی برخورد کردن
snags
بمانعی برخورد کردن
incidence
برخوردکردن میدان برخورد
meets
: برخورد کردن یافتن
collision of the second kind
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
برخورد نوع اول
contacting
اتصال الکتریکی برخورد
chatters
ضربه زدن برخورد
noncontact sports
ورزشهای بدون برخورد
contacts
اتصال الکتریکی برخورد
glad hand
<idiom>
بااهمییت برخورد کردن
warm up
<idiom>
دوستانه برخورد کردن
inelastic cross section
مقطع برخورد ناکشسان
chattering
ضربه زدن برخورد
meet
: برخورد کردن یافتن
he was provoked by my words
سخنان من باو برخورد
maladdress
برخورد بد ترک ادب
fronting
نما طرز برخورد
contact
اتصال الکتریکی برخورد
chatter
ضربه زدن برخورد
criterion
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
meetings
اتصال برخورد میتینگ
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
smash
برخورد خرد کردن
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
smashes
برخورد خرد کردن
meeting
اتصال برخورد میتینگ
contacted
اتصال الکتریکی برخورد
front
نما طرز برخورد
absence of blade
عدم برخورد شمشیرها
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
swishing
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
near collision
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
swishes
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
kissoff
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipe
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipes
برخورد کردن به پهلوی چیزی
swish
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss
افت انرژی در اثر برخورد
effective collision cross section
سطح مقطع برخورد موثر
breast
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to collide head on
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
breasts
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
swished
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
nodes
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
personal remarks
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
node
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to approach
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to come towards
به طرف کسی رفتن برای برخورد
merged
باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
to bump
[into]
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
crashed
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
circular dispersion
قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
crash
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
impingement
برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
touches
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
bounce
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
coastal refraction
تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
bounced
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
touch
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
netball
توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
collision detection
تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
crashes
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounces
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
grazing point
نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
catch a rail
برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
blackguard
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
condition
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
to walk on eggshells
<idiom>
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
radar danning
ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین
bounced
جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
blackguards
سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com