Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
hot working brass
برنج قابل اهنگری
Other Matches
forgeable
قابل اهنگری
drop froge
اهنگری کردن حدیدهای اهنگری حدیدهای
smith's shop
اهنگری
smithcraft
اهنگری
smithery
اهنگری
smithy
اهنگری
smithies
اهنگری
forging
اهنگری
forging crack
اهنگری شکافی
sledge
چکش اهنگری
forge
اهنگری کردن
forges
کوره اهنگری
forges
اهنگری کردن
blanker
حدیده اهنگری
forging grade steel
فولاد اهنگری
buldozer
کوره اهنگری
tuyere
دهانه دم اهنگری
buldozer
ماشین اهنگری
black smiths, sledge hammer
پتک اهنگری
black smith, hand hammer
چکش اهنگری
forging burst
اهنگری انفجاری
forgeability
قابلیت اهنگری
crucibles
بوته اهنگری
vise
گیره اهنگری
swage
سنبه اهنگری
sledges
چکش اهنگری
drop forging
اهنگری سقوطی
smith's shop
کارگاه اهنگری
stithy
دکان اهنگری
furnace forge
اهنگری کورهای
crucible
بوته اهنگری
smith
اهنگری کردن
black smiths, top swage
قالب و سنبه اهنگری
hollow forge
اهنگری کردن مجوف
drop press
پتک خودکار اهنگری
hot forging die
حدیده اهنگری گرم
drop hammer die
حدیده اهنگری گرم
hot forge
اهنگری کردن گرم
drop forging press
پرس اهنگری حدیدهای
swage
قالب یا پرس اهنگری
smithy
فلز فروشی اهنگری
forged steel
فولاد اهنگری شده
drop hammer
پتک خودکار اهنگری
forge pig iron
اهن خام اهنگری
anvil block
سندان مخصوص اهنگری
smithies
فلز فروشی اهنگری
open die forging
اهنگری حدیده ازاد
cold pressed forging
اهنگری فشاری سرد
Br
برنج
rice
برنج
column rule
خط برنج
cash crops
برنج
brass
برنج
forge
ساختن کوره یا کارگاه اهنگری
forges
ساختن کوره یا کارگاه اهنگری
cold swage
اهنگری کردن در حالت سرد
forging
قطعه اهنگری کوره کاری
brassiest
برنگ برنج
brass
برنج الیاژ
braziers
برنج سازی
rice field
برنج کاری
brassier
برنگ برنج
rice milk
شیر برنج
rice powder
ارد برنج
brassiest
برنج مانند
rde brass
برنج سرخ
brazier
برنج سازی
brassy
برنج مانند
brassy
برنگ برنج
wild rice
برنج وحشی
leaf brass
تنکه برنج
rice paper
کاغذ برنج
brassier
برنج مانند
rice puddings
شیر برنج
rice pudding
شیر برنج
leaf brass
برنج ورقه
does rice suit you?
برنج بشمامیسازد
triangular brass bead
مثلث برنج
brass founder
برنج ریز
free cutting brass
برنج اتومات
brass ware
برنج الات
brass welding
جوش برنج
brass and bronze
برنج و برنز
burnt food
ته دیگ
[برنج]
brasier
برنج ساز
rice chaff
کاه برنج
rice
دانههای برنج
brassily
شبیه فلز برنج
basic crops
پنبه تنباکو و برنج
brass
برنج چند جوش
beta brass
برنج نوع بتا
alpha brass
برنج نوع الفا
consumptiveness
دچارشدگی برنج باریک
paddy
برنج اسیاب نکرده
brass pressure casting
برنج ریختگی فشاری
boiled rice
برنج کته شده
paddies
برنج اسیاب نکرده
arrack
عرق نارگیل و برنج
riziform
مانند دانه برنج
brasier
برنج کار روی گر
three square
سوهان اهنگری دارای مقطع مثلث شکل
lattin
ترکیبی مانند فلز برنج
brass and bronze foundry
ریخته گری برنج و برنز
brass band
ادوات انها از برنج باشد
Rice is a wholesome food .
برنج غذای کاملی است
brass bands
ادوات انها از برنج باشد
latten
ترکیبی مانند فلز برنج
rice
بصورت رشتههای برنج ماننددراوردن
their principal food is rice
خوراک عمده انها برنج است
puddings
دسر محتوی ارد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی
pudding
دسر محتوی ارد برنج وتخم مرغ شبیه فرنی
chopsticks
میلههای عاج یا چوبی که چینی ها برای خوردن برنج از ان استفاده میکنند
friendly front end
طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item
وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality
مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
cold swaging machine
دستگاه قالب و سنبه اهنگری سرد دستگاه فشاری حدیده سرد
corn flour
ارد ذرت- ارد برنج
achievable
قابل وصول قابل تفریق
presentable
قابل معرفی قابل ارائه
presentable
قابل نمایش قابل تقدیم
elastic
قابل کش امدن قابل انعطاف
observable
قابل مشاهده قابل گفتن
thankworthy
قابل تشکر قابل شکر
tenable
قابل مدافعه قابل تصرف
adducible
قابل اضهار قابل ارائه
exigible
قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible
قابل تقاضا قابل ادعا
presumable
قابل استنباط قابل استفاده
sensible
قابل درک قابل رویت
transferable
قابل واگذاری قابل انتقال
changeable
قابل تعویض قابل تبدیل
combustible
قابل سوزش قابل تراکم
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
bilable
قابل رهایی قابل ضمانت
capacity
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities
حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display terminal
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit
ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
indiscoverable
غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable
غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
inconvertible
غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
floatable
قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendible
قابل فروش جنس قابل فروش
vendable
قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable
قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar
سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
solvable
قابل حل
abler
قابل
ablest
قابل
acceptor
قابل
sensible
قابل حس
dissoluble
قابل حل
qualified
قابل
good
قابل
apt
قابل
capable
قابل
able
قابل
incapable
نا قابل
soluble
قابل حل
thorough paced
قابل
apparent
قابل رویت
governable
قابل حکومت
selective
قابل انتخاب
deliverable
<adj.>
قابل ارسال
healable
قابل ملاحظه
available for delivery
<adj.>
قابل ارسال
consignable
<adj.>
قابل ارسال
imposable
قابل تحمیل
generable
قابل تولید
guidable
قابل راهنمایی
negotiable
قابل مذاکره
negotiate
قابل انتقال
grindable
قابل سایش
negotiated
قابل انتقال
negotiates
قابل انتقال
negotiating
قابل انتقال
eligible
قابل انتخاب
inflamable
قابل اشتعال
drinkable
قابل اشامیدن
inferible
قابل استنباط
justifiable
قابل توجیه
negotiable
قابل معامله
inferable
قابل استنباط
get at able
قابل حصول
heritable
قابل توارث
enforceable
قابل اجرا
enforceable
قابل اجراء
imitable
قابل تقلید
shippable
<adj.>
قابل ارسال
imaginal
قابل درک
grantable
قابل اهداء
digestible
قابل هضم
noticeable
قابل توجه
ignitible
قابل احتراق
imaginable
قابل درک
suppliable
<adj.>
قابل ارسال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com