Dictiornary-Farsi | بستر | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 90 (1 milliseconds)

English	Persian
sack	بستر
sacked	بستر
sacks	بستر
bed	بستر
beds	بستر
doss	بستر
floor	بستر
floored	بستر
floors	بستر
head stock	بستر
headstock	بستر
nacelle	بستر


Other Matches

bed factor	ضریب بستر که بستگی به وضعیت مواد رسوبی متحرک در کف بستر دارد
abed	در بستر
bedfellow	هم بستر
bedfellows	هم بستر
hot bed	بستر گرم
bed ripples	موج بستر
bed waves	موج بستر
bed width	عرض بستر
decumbent	در بستر خوابیده
death bed	بستر مرگ
bedder	سنگ بستر
card bed	بستر کارتها
bottom profile	نمایه بستر
childbed	بستر زایمان
lie up	در بستر ماندن
bed and breakfast	بستر و صبحانه
the bed of a river	بستر یک رود
sub base	زیر بستر
stream bed	بستر ابراهه
stationary bed	بستر ساکن
sick bed	بستر بیماری
sea bed	بستر دریا
sand cushion	بستر ماسهای
riverbed	بستر رودخانه
raod bed	بستر جاده
ocean floor	بستر اقیانوس
natural bed	بستر طبیعی
bed materials	رسوبات بستر
bed	بستر پشته
seabed	بستر اقیانوس
bedside	کنار بستر
beds	بستر پشته
deathbed	بستر مرگ
kipping	خوابیدن بستر
kipping	در بستر رفتن
kipped	خوابیدن بستر
kipped	در بستر رفتن
kip	خوابیدن بستر
kip	در بستر رفتن
bedrock	سنگ بستر
bedrock	بستر سنگ
seabed	بستر دریا
bed factor	ضریب بستر
bed material	رسوبات بستر
river beds	بستر رودخانه
river bed	بستر رودخانه
arroyo	بستر نهر
astir	بیرون از بستر
bed rock ledge	لایه سنگی کف بستر
bed load	بار متحرک بستر
river bed level	تراز بستر رودخانه
cuddled	در بستر راحت غنودن
subgrade	قشر بستر جاده
cuddles	در بستر راحت غنودن
cuddling	در بستر راحت غنودن
beds	بستر زیر کار
fixed bed polymerization	بسپارش در بستر ثابت
bed	بستر زیر کار
fluid bed polymerization	بسپارش در بستر سیال
fluid bed vulcanization	وولکانش در بستر سیال
he fell ill	به بستر بیماری افتاد
cuddle	در بستر راحت غنودن
bituminuos gravel base	بستر شنی قیردار
iceman	یخی بستر دوران یخ
excavation in river bed	خاکبرداری در بستر رودخانه
summer bed of a river	بستر تابستانی رودخانه مسیل
lying in	در بستر خوابی دوره نفاس
lie in	در بستر زایمان بودن ارزیدن
flat bed plotter	رسام با بستر تخت مسطح
lie-in	در بستر زایمان بودن ارزیدن
strath	بستر پهن مسیر رودخانه
he is out and a bout	از بستر برخاسته و اماده بیرون رفتن است
caisson	اطاقکی که جهت دستیابی به بستر رودخانه به سمت پایین گودبرداری میشود
snag boat	کشتی بخاری کوچک که با ان بستر رودخانه هارا ازموانع پاک می کنند
bedsore	زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
hotbeds	بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
hotbed	بستر خاکی چمن که در اثر تخمیر ویابوسیله دیگری گرم شده باشد محل یا محیطی که دران رویش وپیشرفت سریع باشد
bottom width	عرض بستر عرض کف

sack