Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (9 milliseconds)
English
Persian
to rub through or along
بسختی گذراندن
Other Matches
hardly
بسختی
ploddingly
بسختی
like fury
بسختی
barely
<adv.>
بسختی
just
[enough]
<adv.>
بسختی
rigorously
بسختی
sorely
بسختی
rigidly
بسختی
stiffly
بسختی
arduously
بسختی
to scratch up
بسختی اندوختن
to rough it
بسختی تن دردادن
to be down up
بسختی رفتارکردن با
clambers
بسختی بالارفتن
with d.
بسختی بزحمت
clambering
بسختی بالارفتن
clambered
بسختی بالارفتن
wading
بسختی رفتن
wades
بسختی رفتن
waded
بسختی رفتن
wade
بسختی رفتن
clamber
بسختی بالارفتن
souse
بسختی افتادن اب نمک
to toil up hill
بسختی از سر بالایی رفتن
wedges
گوه چوبی بسختی راندن
wedging
گوه چوبی بسختی راندن
wedge
گوه چوبی بسختی راندن
wedged
گوه چوبی بسختی راندن
trounced
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounce
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
second sight
نهان بینی بسختی راه رفتن
trouncing
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounces
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
avert
گذراندن
pass
گذراندن
survives
گذراندن
survived
گذراندن
survive
گذراندن
surviving
گذراندن
to make a shift
گذراندن
to have a rough time
بد گذراندن
averts
گذراندن
averting
گذراندن
to be at ease
به گذراندن
averted
گذراندن
to rime away one's time
گذراندن
passes
گذراندن
passed
گذراندن
temporalize
وقت گذراندن
leach
از صافی گذراندن
play away
به بازی گذراندن
temporizes
وقت گذراندن
temporized
وقت گذراندن
temporises
وقت گذراندن
temporizing
وقت گذراندن
temporising
وقت گذراندن
laugh away
با خنده گذراندن
interlace
ازهم گذراندن
filtering
از صافی گذراندن
belate
ازموقع گذراندن
idlest
وقت گذراندن
idles
وقت گذراندن
idled
وقت گذراندن
idle
وقت گذراندن
filtration
از صافی گذراندن
filrate
از صافی گذراندن
Sundays
یکشنبه را گذراندن
temporize
وقت گذراندن
aestivate
تابستان را گذراندن
temporised
وقت گذراندن
niggle
وقت گذراندن
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
niggled
وقت گذراندن
token passing
گذراندن نشانه
niggles
وقت گذراندن
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
piddles
وقت گذراندن
to laugh away
با خنده گذراندن
piddled
وقت گذراندن
piddle
وقت گذراندن
to rough it
سخت گذراندن
Sunday
یکشنبه را گذراندن
to gain time
به بهانه گذراندن
to enjoy oneself
خوش گذراندن
get on
گذران کردن گذراندن
to loaf a way one's time
بیهوده وقت گذراندن
to lop a bout
بیهوده وقت گذراندن
to mope a way
به افسردگی و پکری گذراندن
to muck a bout
بیهوده وقت گذراندن
dillydally
بیهوده وقت گذراندن
get through
به پایان رساندن گذراندن
infltrate
از سوراخهای صافی گذراندن
To review the past in ones minds eye .
گذشته را از نظر گذراندن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
To pass a bI'll through parliament .
لایحه یی را از مجلس گذراندن
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
temporalize
بدفع الوقت گذراندن
outwear
کهنه شدن گذراندن
to stay overnight
مدت شب را
[جایی]
گذراندن
to talk away
بصحبت یاگفتگو گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
hang around
وقت را به بطالت گذراندن
procrastinating
بدفع الوقت گذراندن
temporises
بدفع الوقت گذراندن
temporising
بدفع الوقت گذراندن
temporize
بدفع الوقت گذراندن
temporized
بدفع الوقت گذراندن
temporizes
بدفع الوقت گذراندن
grip
بریدگی برای گذراندن اب
dawdling
بیهوده وقت گذراندن
dawdles
بیهوده وقت گذراندن
temporised
بدفع الوقت گذراندن
gripped
بریدگی برای گذراندن اب
procrastinates
بدفع الوقت گذراندن
procrastinated
بدفع الوقت گذراندن
procrastinate
بدفع الوقت گذراندن
moons
بیهوده وقت گذراندن
moon
بیهوده وقت گذراندن
grips
بریدگی برای گذراندن اب
loaf
وقت را بیهوده گذراندن
gripping
بریدگی برای گذراندن اب
temporizing
بدفع الوقت گذراندن
dawdled
بیهوده وقت گذراندن
lobby
برای گذراندن لایحهای
faring
گذراندن گذران کردن
lobbies
برای گذراندن لایحهای
jauk
بیهوده وقت گذراندن
weekends
تعطیل اخرهفته را گذراندن
weekend
تعطیل اخرهفته را گذراندن
fare
گذراندن گذران کردن
fared
گذراندن گذران کردن
fares
گذراندن گذران کردن
lobbied
برای گذراندن لایحهای
pass
گذراندن تصویب شدن
dawdle
بیهوده وقت گذراندن
passed
گذراندن تصویب شدن
passes
گذراندن تصویب شدن
while
سپری کردن گذراندن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
passes
گذرگاه کارت عبور گذراندن
reeve
طناب را ازشکاف یا سوراخ گذراندن
to loaf a way one's time
وقت خود را ببطالت گذراندن
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
To bring something to someones attention .
چیزی را ازنظر کسی گذراندن
passed
گذرگاه کارت عبور گذراندن
testamur
گواهی نامه گذراندن امتحانات
hang out
<idiom>
به بطالت گذراندن روزگار کردن
to p at or in an occpation
بیهوده بر سر کاری وقت گذراندن
peel
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
peels
گذراندن گوی حریف از دروازه کروکه
convalescing
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
snooze
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozed
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozes
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
snoozing
خواب کوتاه بیهوده وقت گذراندن
serve
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
convalesce
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesced
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
convalesces
بهبودی یافتن دوره نقاهت را گذراندن
served
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
stand-offs
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dallies
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
stand off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
dally
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallying
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
serves
گذراندن به سر بردن صودمند بودن برای
stand-off
دفع کردن بدفع الوقت گذراندن
to pull any one across a river
کسی را با کرجی پارویی ازرودخانه گذراندن
dallied
وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
to keep a person company
پیش کسی بودن وبا او وقت گذراندن
passed
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
passes
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pase
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
reeve
ازتنگنا یا جای باریکی گذشتن نخ را از سوراخ سوزن گذراندن
push ball
بازی که منظورازان گذراندن توپ است ازدروازه طرف مقابل بزورتنه و دست
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
aestivate
رخوت تابستانی داشتن تابستان را بحال رخوت گذراندن
slugged
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slugs
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
slug
یواش یواش وکرم واربیهوده وقت گذراندن
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
infltrate
با تراوش گذراندن تراوش کردن
throughput capacity
فرفیت عبور دهی کالا فرفیت تخلیه و عبوردهی بارانداز یا اسکله فرفیت گذراندن کالا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com