English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English Persian
mushroom بسرعت ایجاد کردن
mushroomed بسرعت ایجاد کردن
mushrooming بسرعت ایجاد کردن
mushrooms بسرعت ایجاد کردن
Other Matches
whomp up بسرعت تهیه کردن
light out بسرعت ترک کردن
quick freeze بسرعت سرد کردن
darted بسرعت حرکت کردن
dart بسرعت حرکت کردن
darting بسرعت حرکت کردن
jink بسرعت حرکت کردن
streak بسرعت حرکت کردن
streaked بسرعت حرکت کردن
streaking بسرعت حرکت کردن
streaks بسرعت حرکت کردن
booming بسرعت درقیمت ترقی کردن
booms بسرعت درقیمت ترقی کردن
skirl بسرعت باد فرار کردن
precipitated شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitates شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitating شتاباندن بسرعت عمل کردن
boomed بسرعت درقیمت ترقی کردن
boom بسرعت درقیمت ترقی کردن
precipitate شتاباندن بسرعت عمل کردن
run-through بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-throughs بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run up بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
run through بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
zooms وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoomed وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoom وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
ActiveX سیستمی که توسط ماکروسافت ایجاد شده برای ایجاد و توزیع برنامههای کوچک
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
yowl صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowled صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowls صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
yowling صداهای ناهنجار ایجاد کردن ناله و شیون کردن
precludes مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluding مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
preclude مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
precluded مانع جلو راه ایجاد کردن مسدود کردن
screeching ایجاد کردن
screeches ایجاد کردن
develops ایجاد کردن
develop ایجاد کردن
screeched ایجاد کردن
screech ایجاد کردن
creating ایجاد کردن
creates ایجاد کردن
create ایجاد کردن
engenders ایجاد کردن
engendered ایجاد کردن
engender ایجاد کردن
engendering ایجاد کردن
breach ایجاد شکاف کردن
breached ایجاد شکاف کردن
breaches ایجاد شکاف کردن
obstruct ایجاد مانع کردن
discomfits ایجاد اشکال کردن
discomfiting ایجاد اشکال کردن
reflecterize ایجاد انعکاس کردن
tide جزرومد ایجاد کردن
punch سوراخ ایجاد کردن
construct ایجاد کردن ساخت
constructed ایجاد کردن ساخت
constructs ایجاد کردن ساخت
punched سوراخ ایجاد کردن
put out منتشرساختن ایجاد کردن
punches سوراخ ایجاد کردن
discomfited ایجاد اشکال کردن
discomfit ایجاد اشکال کردن
To set(create,establish)a precedent. ایجاد سابقه کردن
inbreed از یک نژاد ایجاد کردن
obstructed ایجاد مانع کردن
tempest توفان ایجاد کردن
reflectorize ایجاد انعکاس کردن
reflated تورم ایجاد کردن
tempests توفان ایجاد کردن
constructing ایجاد کردن ساخت
obstructing ایجاد مانع کردن
obstructs ایجاد مانع کردن
reflating تورم ایجاد کردن
canalize ایجاد ابراه کردن
reflates تورم ایجاد کردن
set off <idiom> بالانس ایجاد کردن
reflate تورم ایجاد کردن
deluge غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluges غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluged غرق کردن طوفان ایجاد کردن
deluging غرق کردن طوفان ایجاد کردن
delays خیری ایجاد کردن در چیزی
beget بوجود اوردن ایجاد کردن
obsessed ایجاد عقده روحی کردن
obsesses ایجاد عقده روحی کردن
revolutionizes در کشور ایجاد شورش کردن
leave a bad taste in one's mouth <idiom> حس تنفر وانزجار ایجاد کردن
screak صدای گوشخراش ایجاد کردن
begets بوجود اوردن ایجاد کردن
begetting بوجود اوردن ایجاد کردن
revolutionised در کشور ایجاد شورش کردن
procreant وابسته به ایجاد کردن یا زادن
obsessing ایجاد عقده روحی کردن
obsess ایجاد عقده روحی کردن
delay خیری ایجاد کردن در چیزی
knock about سرو صدا ایجاد کردن
wham باتصادم ایجاد صدا کردن
revolutionizing در کشور ایجاد شورش کردن
clunk این صدا را ایجاد کردن
clunks این صدا را ایجاد کردن
work out در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
revolutionized در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionises در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionize در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionising در کشور ایجاد شورش کردن
delaying خیری ایجاد کردن در چیزی
screeck صدای گوشخراش ایجاد کردن
nettle ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
blows در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
nettles ایجاد بی صبری و عصبانیت کردن برانگیختن
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
twittering صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
blow در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
twittered صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
twitter صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
stave شبیه لوله ایجاد سوراخ کردن
vesiculate حفره ایجاد کردن ابدانک دارکردن
twitters صداهای مسلسل ومتناوب ایجاد کردن
plash صدای چلپ چلوپ ایجاد کردن
whish : صدای حرف "سین " ایجاد کردن
loopholes سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
loophole سوراخ دیده بانی ایجاد کردن
strangulate خفقان ایجاد کردن گلو را فشردن
hardest بسرعت
fleetly بسرعت
likea بسرعت
rapidily بسرعت
rapidly بسرعت
snack بسرعت
harder بسرعت
hard بسرعت
snacks بسرعت
full tilt بسرعت
quickly بسرعت
stipple با نقطه سایه زدن یانقشی ایجاد کردن
calenture تب نواحی حاره که دراثرگرمازدگی ایجاد میشود تب کردن
counter shed پودکشی [عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
skyrocketed بسرعت بالابردن
scuttled بسرعت دویدن
scuttles بسرعت دویدن
scuttling بسرعت دویدن
skyrocketing بسرعت بالابردن
flee بسرعت رفتن
fleeing بسرعت رفتن
flees بسرعت رفتن
skyrockets بسرعت بالابردن
snipped بسرعت قاپیدن
snipping بسرعت قاپیدن
whish بسرعت گذشته
at a great rat بسرعت زیاد
snip بسرعت قاپیدن
dash بسرعت رفتن
mushrooming بسرعت رویاندن
skyrocket بسرعت بالابردن
dashed بسرعت رفتن
mushroomed بسرعت رویاندن
sweep بسرعت گذشتن از
mushrooms بسرعت رویاندن
fleet بسرعت گذشتن
fleets بسرعت گذشتن
dashes بسرعت رفتن
scuttle بسرعت دویدن
mushroom بسرعت رویاندن
course بسرعت حرکت دادن
dashed بسرعت انجام دادن
coursed بسرعت حرکت دادن
swooping بسرعت پایین امدن
jink بسرعت چرخ زدن
scurry بسرعت حرکت دادن
scram بسرعت دور شدن
swoops بسرعت پایین امدن
full drive بسرعت هرچه تمامتر
hand over fist بسرعت وبمقدار زیاد
scrams بسرعت دور شدن
sonic وابسته بسرعت صوت
dashes بسرعت انجام دادن
swooped بسرعت پایین امدن
scurrying بسرعت حرکت دادن
courses بسرعت حرکت دادن
vamoose بسرعت عازم شدن
snowball بسرعت زیاد شدن
dash بسرعت انجام دادن
snowballed بسرعت زیاد شدن
snowballing بسرعت زیاد شدن
post haste بسرعت شتاب فراوان
snowballs بسرعت زیاد شدن
scurries بسرعت حرکت دادن
swoop بسرعت پایین امدن
scurried بسرعت حرکت دادن
poops قسمت بلند عقب کشتی صدای بوق ایجاد کردن
poop قسمت بلند عقب کشتی صدای بوق ایجاد کردن
pop بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com