Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 232 (45 milliseconds)
English
Persian
quick freeze
بسرعت سرد کردن
Search result with all words
run up
بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
boom
بسرعت درقیمت ترقی کردن
boomed
بسرعت درقیمت ترقی کردن
booming
بسرعت درقیمت ترقی کردن
booms
بسرعت درقیمت ترقی کردن
mushroom
بسرعت ایجاد کردن
mushroomed
بسرعت ایجاد کردن
mushrooming
بسرعت ایجاد کردن
mushrooms
بسرعت ایجاد کردن
precipitate
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitated
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitates
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitating
شتاباندن بسرعت عمل کردن
run through
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-throughs
بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
dart
بسرعت حرکت کردن
darted
بسرعت حرکت کردن
darting
بسرعت حرکت کردن
streak
بسرعت حرکت کردن
streaked
بسرعت حرکت کردن
streaking
بسرعت حرکت کردن
streaks
بسرعت حرکت کردن
zoom
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoomed
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zooms
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
jink
بسرعت حرکت کردن
light out
بسرعت ترک کردن
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
skirl
بسرعت باد فرار کردن
whomp up
بسرعت تهیه کردن
Other Matches
fleetly
بسرعت
hard
بسرعت
rapidly
بسرعت
likea
بسرعت
rapidily
بسرعت
snacks
بسرعت
harder
بسرعت
hardest
بسرعت
snack
بسرعت
quickly
بسرعت
full tilt
بسرعت
snipping
بسرعت قاپیدن
snipped
بسرعت قاپیدن
fleet
بسرعت گذشتن
dashes
بسرعت رفتن
snip
بسرعت قاپیدن
scuttling
بسرعت دویدن
dash
بسرعت رفتن
scuttled
بسرعت دویدن
sweep
بسرعت گذشتن از
fleets
بسرعت گذشتن
dashed
بسرعت رفتن
at a great rat
بسرعت زیاد
scuttles
بسرعت دویدن
skyrocketing
بسرعت بالابردن
mushroom
بسرعت رویاندن
skyrocketed
بسرعت بالابردن
mushroomed
بسرعت رویاندن
mushrooming
بسرعت رویاندن
flee
بسرعت رفتن
mushrooms
بسرعت رویاندن
fleeing
بسرعت رفتن
flees
بسرعت رفتن
skyrockets
بسرعت بالابردن
whish
بسرعت گذشته
skyrocket
بسرعت بالابردن
scuttle
بسرعت دویدن
swoop
بسرعت پایین امدن
scrams
بسرعت دور شدن
hand over fist
بسرعت وبمقدار زیاد
post haste
بسرعت شتاب فراوان
dashes
بسرعت انجام دادن
jink
بسرعت چرخ زدن
scram
بسرعت دور شدن
courses
بسرعت حرکت دادن
dash
بسرعت انجام دادن
swooped
بسرعت پایین امدن
coursed
بسرعت حرکت دادن
swooping
بسرعت پایین امدن
course
بسرعت حرکت دادن
swoops
بسرعت پایین امدن
dashed
بسرعت انجام دادن
snowball
بسرعت زیاد شدن
vamoose
بسرعت عازم شدن
sonic
وابسته بسرعت صوت
scurried
بسرعت حرکت دادن
scurry
بسرعت حرکت دادن
scurries
بسرعت حرکت دادن
scurrying
بسرعت حرکت دادن
snowballs
بسرعت زیاد شدن
snowballing
بسرعت زیاد شدن
snowballed
بسرعت زیاد شدن
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
races
مسابقه دادن بسرعت رفتن
popped
بسرعت عملی انجام دادن
quicky
چیزیکه بسرعت انجام شود
quickie
چیزیکه بسرعت انجام شود
pop
بسرعت عملی انجام دادن
race
مسابقه دادن بسرعت رفتن
quickies
چیزیکه بسرعت انجام شود
raced
مسابقه دادن بسرعت رفتن
pops
بسرعت عملی انجام دادن
slipcover
پوششی که بسرعت پوشیده یاخارج شود
piss off
<idiom>
بسرعت دور شدن
[اصطلاح روزمره]
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
scoots
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
triple tongue
نتهای سه تایی را بسرعت باساز نایی زدن
scooting
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scooted
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
flying
بال وپر زن بسرعت گذرنده مسافرت هوایی
scoot
بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
improviser
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلامقدمه چیزیرا میسازد
improvisor
تعبیه کننده کسیکه بسرعت یا بلا مقدمه چیزیرا میسازد
ke lighning
به تندی برق بسرعت برق
with lightning speed
مانند برق به تندی برق بسرعت برق
at railway speed
با تندی راه اهن بسرعت راه اهن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
adjusts
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن
judge
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
expended
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
expends
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
justifies
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن
judged
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
endorsing
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com