English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English Persian
pop بسرعت عملی انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
Other Matches
dashed بسرعت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
quickie چیزیکه بسرعت انجام شود
quicky چیزیکه بسرعت انجام شود
quickies چیزیکه بسرعت انجام شود
register انجام عملی به یک محرک
verb دستورالعمل انجام عملی
registering انجام عملی به یک محرک
verbs دستورالعمل انجام عملی
registers انجام عملی به یک محرک
stops انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
stopped انجام ندادن عملی
stop انجام ندادن عملی
interrupt انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupts انجام عملی پس از تشخیص وقفه
interrupting انجام عملی پس از تشخیص وقفه
waste instruction دستوری که عملی انجام نمیدهد.
avalanches عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
avalanche عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
backwash اضطراب یااشفتگی بعداز انجام عملی عواقب
circuit ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
circuits ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
coursed بسرعت حرکت دادن
scurries بسرعت حرکت دادن
scurrying بسرعت حرکت دادن
courses بسرعت حرکت دادن
scurried بسرعت حرکت دادن
course بسرعت حرکت دادن
scurry بسرعت حرکت دادن
operation بخشی از دستور کد ماشین که عملی باید انجام شود را مشخص میکند
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
op code بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را مشخص میکند
operates بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operated بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
threshholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
raced مسابقه دادن بسرعت رفتن
race مسابقه دادن بسرعت رفتن
races مسابقه دادن بسرعت رفتن
connective نشانه بین دو عملوند که نشان دهنده عملی است که باید انجام شود
black book دفتر ثبت نام تبه کاران ومجرمین یاکسانی که از انجام عملی ممنوع میشوند
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
instructions کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
Boolean connective حروف و نشانه ها در یک عمل Boolen که عملی که باید روی عملوندها انجام شود بیان میکند
instruction کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
steady state مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
go to sleep اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
dynamically توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود
dynamic توقف فرآیند ووووقتی سیستم به کاربر می گوید پیش از خاتمه فرآیند عملی باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
completed عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
complete عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completing عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
completes عملی که عملوندهای لازم را بازیابی میکند از حافظه و عمل را انجام میدهد و نتیجه و عملوندها را به حافظه بر می گرداند و دستور بعدی برای اجرا را می خواند
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
do nothing instruction دستور برنامه نویسی که عملی انجام نمیدهد فقط شمارنده برنامه را به آدرس دستور بعدی افزایش میدهد
keyword 1-کلمه دستور در زبان برنامه نویسی برای انجام عملی . 2-کلمه مهم در عنوان یا متنی که محتوای آن را می نویسد. 3-کلمهای که در رابط ه با متنی باشد
effectuate انجام دادن صورت دادن
notification عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
retorsion عملی است که یک دولت در مقابل عمل دولت دیگری انجام میدهد وعمل اخیر کاملا" مشابه رفتاری است که از دولت اولی سر زده بوده است
to follow out انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
pay انجام دادن
administer انجام دادن
to carry through انجام دادن
to go through انجام دادن
paying انجام دادن
fulfill انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
put on انجام دادن
implement انجام دادن
implemented انجام دادن
implementing انجام دادن
implements انجام دادن
fulfit انجام دادن
performs انجام دادن
do up انجام دادن
accomplishes انجام دادن
charring انجام دادن
accomplishing انجام دادن
char انجام دادن
to make good انجام دادن
perform انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
performed انجام دادن
carry out انجام دادن
chare انجام دادن
to put through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
accomplish انجام دادن
carry out انجام دادن
coverings انجام دادن
pays انجام دادن
effecting انجام دادن
effected انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
put ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
actualize انجام دادن
furnishing انجام دادن
covers انجام دادن
go through انجام دادن
put into effect انجام دادن
put into practice انجام دادن
fulfils انجام دادن
bring into being انجام دادن
parform انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
effect انجام دادن
cover انجام دادن
execute انجام دادن
chars انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
stand to انجام دادن
make a reality انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
solemnize باتشریفات انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
put across خوب انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
top خوب انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
alternates بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
perform انجام دادن خوب یا بد
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
administers انجام دادن اعدام کردن
completes کامل کردن انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com