English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
by accident or d. بطور اتفاقی یا عمدی
Other Matches
casually بطور غیر عمدی
accidentally <adv.> بطور اتفاقی
as it happens <adv.> بطور اتفاقی
by accident <adv.> بطور اتفاقی
at random <adv.> بطور اتفاقی
by chance <adv.> بطور اتفاقی
by happenstance <adv.> بطور اتفاقی
adventitiously بطور اتفاقی
fortuitously <adv.> بطور اتفاقی
incidentally <adv.> بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> بطور اتفاقی
by hazard <adv.> بطور اتفاقی
coincidentally <adv.> بطور اتفاقی
accidently <adv.> بطور اتفاقی
inadvertenly بطور غیر عمدی ازروی ندانستگی
unitentionally ندانسته بطور غیر عمدی سهوا
prepense عمدی
deliberate عمدی
deliberating عمدی
deliberates عمدی
deliberated عمدی
intentional عمدی
wilfull عمدی
aforethought عمدی
advertency عمدی
premeditated عمدی
autonomic عمدی
murdering قتل عمدی
murdered قتل عمدی
murder قتل عمدی
murders قتل عمدی
wilful murder قتل عمدی
malice a خیانت عمدی
lemon باخت عمدی
unitentional غیر عمدی
voluntary act فعل عمدی
wilfull murder قتل عمدی
willful misconduct خسارت عمدی
willful misconduct زیان عمدی
reflation تورم عمدی
sabotaging خرابکاری عمدی
sabotages خرابکاری عمدی
sabotaged خرابکاری عمدی
sabotage خرابکاری عمدی
inadvertent غیر عمدی
cheap shot خشونت عمدی
lemons باخت عمدی
tank باخت عمدی
studied دانسته عمدی
intentional movement حرکت عمدی
dump باخت عمدی
intentional foal خطای عمدی
intentional handball هند عمدی
homicide by misadventure قتل غیر عمدی
d.sin گناه بزرگ عمدی
vertical parity check مقابله توان عمدی
arson ایجاد حریق عمدی
setting on fire اتش زدن عمدی
sand bag سستی عمدی در تمرین
was that intended? ایا ان عمدی بود
arson اتش زدن عمدی
invlountary act فعل غیر عمدی
miscarriage سقط جنین غیر عمدی
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
involuntarily بطورغیر ارادی یا غیر عمدی
hack لگد زدن عمدی دررگبی
obmutescence خاموش نشینی سکوت عمدی
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
hacked لگد زدن عمدی دررگبی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
hacks لگد زدن عمدی دررگبی
miscarriages سقط جنین غیر عمدی
inadvertence غیر عمدی عدم تعمد
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
voluntary عمدی افراز ملک با تراضی شرکا
duster پرتاب عمدی توپ به بالا وبداخل
dusters پرتاب عمدی توپ به بالا وبداخل
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
destruct خرابی عمدی موشک قبل ازپرتاب ان
arson تولید حریق عمدی در مال غیر
match penalty خطای اسیب رساندن عمدی واخراج
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
stochastic <adj.> اتفاقی
contingent [accidental] <adj.> اتفاقی
coincidental <adj.> اتفاقی
casual [not planned] <adj.> اتفاقی
adventitious <adj.> اتفاقی
accidentalism اتفاقی
occasional اتفاقی
chancing اتفاقی
stochastical <adj.> اتفاقی
adventive اتفاقی
episodical اتفاقی
episodic اتفاقی
adventitiouse اتفاقی
accidents اتفاقی
accident اتفاقی
casualness اتفاقی
casual اتفاقی
randomly اتفاقی
contingencies اتفاقی
accidental <adj.> اتفاقی
fluky اتفاقی
even tual اتفاقی
contingency اتفاقی
incidental <adj.> اتفاقی
chanced اتفاقی
chance اتفاقی
pick up <idiom> اتفاقی
extrinsic اتفاقی
random <adj.> اتفاقی
chances اتفاقی
fortuitous <adj.> اتفاقی
haphazard <adj.> اتفاقی
eventual اتفاقی
chancier اتفاقی
chanciest اتفاقی
chancy اتفاقی
haphazardly اتفاقی
chanceful اتفاقی
casuale اتفاقی
flukey اتفاقی
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
accidental error خطای اتفاقی
crop up <idiom> اتفاقی پدیدارشدن
stochastic process فرایند اتفاقی
incidental expenses مخارج اتفاقی
incidental errors خطاهای اتفاقی
casual labour کارگر اتفاقی
accidentalness حالت اتفاقی
accidental war جنگ اتفاقی
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
happenstance وقایع اتفاقی
accidental reinforcement تقویت اتفاقی
windfall gains منافع اتفاقی
windfall profits سود اتفاقی
windfall loss زیان اتفاقی
come across <idiom> اتفاقی دیدن
incidental learning یادگیری اتفاقی
chromatic تصادفی اتفاقی
randomly اتفاقی الکی
incidentals time زمان اتفاقی
fortuitousness اتفاقی بودن
incidental works کارهای اتفاقی
incidental memory حافظه اتفاقی
fortuitcus fault نقص اتفاقی
random اتفاقی الکی
contingent liability بدهی اتفاقی
contingent profit سود اتفاقی
stochatic procedures رویههای اتفاقی
fortuitcus distortion اعوجاج اتفاقی
circumstantial evidence اماره اتفاقی
barratry خسارات ناشی از جرم عمدی ناخدا یا ملوان کشتی
jitter حرکت نامنظم اتفاقی
chare کار روزمزد و اتفاقی
chars کار روزمزد و اتفاقی
accidental fall ضربه فنی اتفاقی
char کار روزمزد و اتفاقی
accidental sepcies گونه های اتفاقی
charring کار روزمزد و اتفاقی
hazardous معاملات قماری اتفاقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
allowances اختلاف یا لقی عمدی بین ابعادو اجزاء جفت شونده
allowance اختلاف یا لقی عمدی بین ابعادو اجزاء جفت شونده
sideshows موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshow موضوع فرعی انحراف اتفاقی
accident damage to property خسارت اتفاقی وارده بردارایی
randomize بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
to happen to somebody برای کسی اتفاقی [بد] افتادن
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
come hell or high water <idiom> هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
It was a mere accident that we met. ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
reportable incident اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
His coming here was quite accidental. آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
random بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
randomly بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
fortuitism اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
drop a hint <idiom> فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
columnar and trabeated [نوعی از ساختار شامل ستون های عمدی یا تیرگهایی که از تیرهای افقی حمایت می کند.]
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively بطور نافذ بطور زننده
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly بطور غلط بطور نامناسب
martially بطور جنگی بطور نظامی
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
chance medley ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
fortuist کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
manipulative deception تغییر فرکانس یا دستکاری دروسایل فرستنده خودی برای گول زدن دشمن فریب رادیویی عمدی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com