Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English
Persian
markedly
بطور برجسته یا محسوس
Other Matches
insensibly
بطور غیر محسوس
sensibly
بطور نمایان یا محسوس
palpably
بطور محسوس یا اشکار
to melted in to another form
بطور غیر محسوس تبدیل شکل دادن
gradate
بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
signally
بطور برجسته
predominantly
بطور برجسته
eminently
بطور برجسته
in relief
بطور برجسته
illustriously
بطور برجسته مشهورانه
notably
بطور برجسته یا قابل ملاحظه
prominently
بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
alto-rilievo
[ویژگی های نقش برجسته ای که در آن شکل ها به اندازه ای بیش از نصف ضخامت خود برجسته اند.]
embossing
طرح برجسته
[برجسته کردن زمینه فرش]
perspective spatial model
مدل برجسته زمین زیر برجسته بین
salience
نکته برجسته موضوع برجسته
saliency
نکته برجسته موضوع برجسته
bas relif
حجاری ونقوش برجسته برجسته
embossment
نقوش برجسته برجسته کاری
supereminent
برجسته فوق العاده برجسته
stereoscope
جهان نما دوربین یا عینک برجسته نما مبحث اشکال برجسته
patents
محسوس
phenomenally
محسوس
patenting
محسوس
patented
محسوس
significance
محسوس
tangibly
محسوس
phenomenal
محسوس
sensible
محسوس
concrete
محسوس
tangible
محسوس
patent
محسوس
stereograph
نوشته یاتصویر برجسته نما برجسته نما کردن
sensed difference
تفاوت محسوس
inappreciable
غیر محسوس
sense datum
شیی محسوس
tangible property
دارائی محسوس
tangible benefit
سود محسوس
impalpable
غیر محسوس
appreciable
قابل ارزیابی محسوس
jnd
کمترین تفاوت محسوس
inappreciative
غیر محسوس جزئی
appreciably
قابل ارزیابی محسوس
perceivable
درک کردنی محسوس
incorporal
مجرد غیر محسوس
phosphoresce
بدون گرمای محسوس
just noticeable difference
کمترین تفاوت محسوس
repousse
برجسته نمایاحکاکی برجسته
inappreciably
بسیار کم چنانکه محسوس نگرد د
feel
لمس کردن محسوس شدن
sense datum
امر محسوس وقابل تحلیل
feels
لمس کردن محسوس شدن
overt act
عملی که در عالم خارج محسوس باشد
anaglyph
عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
debounce
جلوگیری از محسوس بسته شدنهای نادرست یا جعلی یک کلید یا سوئیچ
inflationary gap
وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
imperceivable
غیر قابل ادراک غیر محسوس
martially
بطور جنگی بطور نظامی
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively
بطور نافذ بطور زننده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
the concert of europe
منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
staring
برجسته
ridged
برجسته
illustrated
برجسته
crowned
برجسته
distinguished
برجسته
pre-eminent
برجسته
primes
برجسته
primed
برجسته
outstandingly
برجسته
outstanding
برجسته
striking
برجسته
strikingly
برجسته
of d.
برجسته
eminent
برجسته
conspicuous
برجسته
starring
برجسته
convex
برجسته
prime
برجسته
par excellence
برجسته
mainlining
برجسته
mainlines
برجسته
mainlined
برجسته
mainline
برجسته
cordon bleu
برجسته
prominent
برجسته
salient
برجسته
overriding
برجسته
predominant
برجسته
stereometric
برجسته
pre eminent
برجسته
torose
برجسته
prosilient
برجسته
relief emboss
برجسته
stereometric
خط برجسته
relievo
برجسته
rilievo
برجسته
illustrious
برجسته
masterwork
برجسته
illustrous
برجسته
raised
برجسته
noted
برجسته
kenspeckle
برجسته
in relief
برجسته
laureate
برجسته
dominant
برجسته
aegicranium
آذین برجسته سر
aegicrane
آذین برجسته سر
swells
برجسته شیک
swelled
برجسته شیک
swell
برجسته شیک
relief
حجاری برجسته
projection welding
جوش برجسته
premier
هنرپیشه برجسته
bas-relief
برجسته کاری
relief
برجسته کاری
project
برجسته بودن
bas relif
نقوش برجسته
illustriously
برجسته وار
half relief
نیم برجسته
acrography
گچ کاری برجسته
basso relief
برجسته کوتاه
fash butt welding
جوش برجسته
stand out
برجسته عالی
stand out
برجسته بودن
emboss
برجسته کردن
to create an image for oneself as somebody
برجسته شدن
contour
نقشه برجسته
topography
برجسته نگاری
relievo
برجسته کاری
raised figure
طرح برجسته
boss
ارباب برجسته
saleint
برجسته چشمگیر
saleintiant
برجسته چشمگیر
bossed
ارباب برجسته
feat
کار برجسته
salient pole
قطب برجسته
feats
کار برجسته
anaglyph
تزئینات برجسته
relief map
نقشه برجسته
bosses
ارباب برجسته
raised shoulder
شانه برجسته
premiers
هنرپیشه برجسته
tyupical
نوبهای برجسته
relief emboss
نقشه برجسته
smatt
برجسته زیرکانه
embossed alphabet
الفبای برجسته
signalize
برجسته کردن
leading
عمده برجسته
bossing
ارباب برجسته
front face
سطح برجسته
cordon bleu
آدم برجسته
exaggerated stereoscopy
برجسته بین
high relief
نقوش برجسته
premiere
هنرپیشه برجسته
to make one's mark
برجسته شدن
bas-reliefs
نقش کم برجسته
bas-reliefs
برجسته کوتاه
bas-relief
نقش کم برجسته
bas-relief
برجسته کوتاه
egregious
برجسته نمایان
bas relief
نقش کم برجسته
projected
برجسته بودن
bas relief
برجسته کوتاه
to put forward
برجسته نمودارکردن
premiered
هنرپیشه برجسته
premieres
هنرپیشه برجسته
notbility
شخص برجسته
drop shadow
سایه برجسته
effigies
تصویر برجسته
effigy
تصویر برجسته
mezzo rillievo
نیم برجسته
milestone
مرحله برجسته
milestones
مرحله برجسته
anaglyph
حجاری برجسته
humdingers
تفوق برجسته
humdinger
تفوق برجسته
premiering
هنرپیشه برجسته
poet laureate
شاعر برجسته
mezzo relief
نیم برجسته
stereoscopic
برجسته بین
stereoscopic
برجسته بینی
stucco relief
گچبریهای برجسته
topographic map
نقشه برجسته
embossed
برجسته شده
contour map
نقشه برجسته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com