Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
to cast a lurid light on
بطور ترسناک یا غم انگیزشرح دادن
Other Matches
eerily
بطور ترسناک
whop
بطور قاطع شکست دادن
put someone up
به کسی بطور موقتی جا دادن
connect in series
بطور سری اتصال دادن
connect in parallel
بطور موازی اتصال دادن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
To explain something in detail .
چیزی را بطور مفصل ومشروح توضیح دادن
to melted in to another form
بطور غیر محسوس تبدیل شکل دادن
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
gradate
بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
grimmest
ترسناک
pavid
ترسناک
fearsome
ترسناک
terrible
<adj.>
ترسناک
lousy
<adj.>
ترسناک
rotten
<adj.>
ترسناک
hair-raising
ترسناک
hair raising
ترسناک
scarey
ترسناک
direr
ترسناک
redoubtable
ترسناک
awful
<adj.>
ترسناک
intimidating
ترسناک
horrid
ترسناک
ugsome
ترسناک
grimmer
ترسناک
grim
ترسناک
trepid
ترسناک
direst
ترسناک
tremendous
ترسناک
redoubted
ترسناک
appalling
ترسناک
formidable
ترسناک
dire
ترسناک
hideous
ترسناک
lurid
ترسناک
luridly
ترسناک
ghastly
ترسناک
scary
ترسناک
terrific
ترسناک
nightmarish
ترسناک
awful
مهیب یا ترسناک
daylights
بسیار ترسناک
macabre
مهیب ترسناک
forbidding
ترسناک شوم
terrible
وحشت اور ترسناک
horrendous
ترسناک وحشت اور
cruddy
[American E]
<adj.>
ترسناک
[اصطلاح روزمره]
skims
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
ratline
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
incisively
بطور نافذ بطور زننده
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
misgive
شبهه دار کردن ترسناک کردن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
loosely
بطور شل یا ول
atilt
بطور کج
confusedly
بطور در هم و بر هم
flabbily
بطور شل و ول
transtively
بطور
meanly
بطور بد
streakily
بطور خط خط
lastingly
بطور پا بر جا
wetly
بطور تر
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
uniformly
بطور یکنواخت
incontestably
بطور مسلم
inconveniently
بطور نامناسب
inaccurately
بطور نادقیق
incorporeally
بطور غیرمحسوس
capably
بطور قابل
inadmissibly
بطور ناروا
smoothly
بطور صاف
illegally
بطور حرام
illegally
بطور غیرقانونی
uniformly
بطور یکسان
inconstantly
بطور نا پایدار
incommunicatively
بطور کم امیزش
incommunicably
بطور نگفتنی
matter of fact
بطور واقعی
matter-of-fact
بطور واقعی
inclusively
بطور جامع
fatally
بطور مهلک
inclusively
بطور متضمن
inappreciably
بطور نامحسوس
inappropriately
بطور غیرمقتضی
incisively
بطور برنده
awry
بطور مایل
inauspiciously
بطور مشئوم
inartificially
بطور غیرمصنوعی
energetically
بطور جدی
incompatibly
بطور ناسازگار
healthily
بطور سالم
inconsistently
بطور متناقص
gravely
بطور سنگین
inconsistently
بطور متباین
inconsistently
بطور ناسازگار
inconclusively
بطور ناتمام
inanimately
بطور بیجان
irrevocably
بطور بی برگشت
incommodiously
بطور ناراحت
hyperbolically
بطور مبالغه
inconclusively
بطور غیرقطعی
incomprehensibly
بطور نامفهوم
inarticulately
بطور ناشمرده
inaccurately
بطور نادرست
holily
بطور خاص
arbitrarily
بطور قراردادی
halely
بطور سالم
gushingly
بطور سرشار
defectively
بطور ناقص
deficiently
بطور ناقص
imperfectly
بطور ناقص
consistently
بطور موافق
almost
بطور نزدیک
gushingly
بطور روان
ill
بطور ناقص
ill-
بطور ناقص
hazardously
بطور قمار
hatefully
بطور تنفرامیز
holily
بطور مقدس
histrionically
بطور نمایش
wrongfully
بطور نادرست
hip and thigh
بطور کامل
distinctly
بطور واضح
distinctly
بطور مشخص
customarily
بطور عادی
heterogeneously
بطور جوربجور
hellishly
بطور جهنمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com