Dictiornary-Farsi | بطور شفاهی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
unwritten	بطور شفاهی


Other Matches

viva voce	شفاهی
vivas voce	شفاهی
by word of mouth	شفاهی
nuncupative	شفاهی
oral	شفاهی
nuncupatory	شفاهی
orals	شفاهی
parol	شفاهی
verbal	شفاهی
gentlemen's agreement	قرارداد شفاهی
viva report	گزارش شفاهی
nonverbal	غیر شفاهی
viva voting	رای شفاهی
vivas voce	امتحان شفاهی
viva voting	گزارش شفاهی
vocabular	زبانی شفاهی
interlocutory decree	حکم شفاهی
nuncupative will	وصیت شفاهی
interpreters	مترجم شفاهی
interpreter	مترجم شفاهی
simple contract	قرارداد شفاهی
unwritten	غیرکتبی شفاهی
verbal agreement	موافقت شفاهی
verbalization	بیان شفاهی
parol promise	قرارداد شفاهی
parol evidence	شهادت شفاهی
voice	شفاهی صوتی
voices	شفاهی صوتی
voicing	شفاهی صوتی
oral evidence	شهادت شفاهی
parol arrest	توقیف شفاهی
parol arrest	جلب شفاهی
oral evidence	دلیل شفاهی
oral test	ازمون شفاهی
replies	جواب شفاهی دفاعیه
reply	جواب شفاهی دفاعیه
replying	جواب شفاهی دفاعیه
word of mouth	صدای کلمه شفاهی
oral information	اطلاعات گفتاری [شفاهی]
catechesis	تعالیم مذهبی شفاهی
replied	جواب شفاهی دفاعیه
viva voce	شفاها امتحان شفاهی
cabala	حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
verbalizes	بصورت شفاهی بیان کردن
cabbala	حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
cabbalah	حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
verbalized	بصورت شفاهی بیان کردن
verbalising	بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises	بصورت شفاهی بیان کردن
verbalised	بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize	بصورت شفاهی بیان کردن
simple content debt	دین ناشی از قرارداد شفاهی
verbalizing	بصورت شفاهی بیان کردن
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
oral trade test	ازمون شفاهی از اطلاعات عمومی افراد
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
talk out	بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
to interpret [for somebody] [from/into a language]	ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to provide interpretation [for somebody] [from/into a language]	ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
to act as interpreter [for somebody] [from/into a language]	ترجمه شفاهی کردن [برای کسی] [از یک زبان به دیگری]
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
barrister	وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
barristers	وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
slandered	درCL این کلمه تنها برای افترای شفاهی بکار می رود
slander	درCL این کلمه تنها برای افترای شفاهی بکار می رود
slandering	درCL این کلمه تنها برای افترای شفاهی بکار می رود
slanders	درCL این کلمه تنها برای افترای شفاهی بکار می رود
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
martially	بطور جنگی بطور نظامی
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively	بطور نافذ بطور زننده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
verbal note	شود مورد استفاده قرار می گیرد و گاهی نیز برای ان که خلاصهای از مذاکرات شفاهی در دست باشد تنظیم می گردد
parol contract	قرارداد کتبی امضا نشده قرارداد شفاهی
interprets	ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreting	ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpret	ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
interpreted	ترجمه شفاهی کردن توجیه کردن
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
interpret	ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interpreted	ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interpreting	ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
interprets	ترجمه کردن ترجمه شفاهی کردن
atilt	بطور کج
wetly	بطور تر
loosely	بطور شل یا ول
transtively	بطور
confusedly	بطور در هم و بر هم
meanly	بطور بد
flabbily	بطور شل و ول
lastingly	بطور پا بر جا
streakily	بطور خط خط
interruptedly	بطور گسیخته
in miniature	بطور فریف
interruptedly	بطور غیرمسلسل
intelligibly	بطور مفهوم
intransitively	بطور لازم
insolubly	بطور حل نشدنی
invcersely	بطور وارونه
intermediately	بطور متوسط
in the mass	بطور کلی
inaccurately	بطور نادرست
in relief	بطور برجسته
in the main	بطور کلی
in series	بطور مسلسل
in principle	بطور کلی
in petto	بطور خصوصی
intemperately	بطور نامعتدل
interjectionally	بطور معترضه
in sum	بطور مختصرومفید
intermediately	بطور میانه
inviolably	بطور مصون
off the point	بطور بی ربط
off the point	بطور نامربوط
itineratly	بطور سیار
itineratly	بطور گردنده
imperviously	بطور تاثرناپذیر
impertinently	بطور نامربوط
iuntelligibly	بطور مفهوم
impracticably	بطور غیرعملی
irrelevantly	بطور نامربوط
irrelevantly	بطور بی ربط
irrelatively	بطور نامربوط
irrefragably	بطور تردیدناپذیر
in miniature	بطور کوچک
in confidence	بطور محرمانه
kindlity	بطور ملایم
impliedly	بطور مفهوم
irrefragably	بطور بی جواب
implausibly	بطور غیرموجه
impurely	بطور ناپاک
immovably	بطور ثابت
inaccurately	بطور نادقیق
indissolubly	بطور غیرقابل حل
inconveniently	بطور نامناسب
incontestably	بطور مسلم
inconstantly	بطور نا پایدار
inexactly	بطور ناصحیح
inconsistently	بطور متباین
inconsistently	بطور ناسازگار
inexpensively	بطور کم خرج
inconclusively	بطور ناتمام
inconclusively	بطور غیرقطعی
incomprehensibly	بطور نامفهوم
incompatibly	بطور ناسازگار
incommunicatively	بطور کم امیزش
incorporeally	بطور غیرمحسوس
indecently	بطور ناشایسته
indissolubly	بطور پایدار
inductively	بطور قیاس
industriously	بطور ساعی
indispensably	بطور حتمی
indispansably	بطور ضروری
indiscretely	بطور یک پارچه
indicatively	بطور اخباری
inefficaciously	بطور بی فایده
indicatively	بطور اشاره
ineligibly	بطور ناشایسته
indefeasibly	بطور پابرجا
inexactly	بطور نادرست
incommunicably	بطور نگفتنی
incommodiously	بطور ناراحت
inharmoniously	بطور ناموزون
inconsistently	بطور متناقص
inimically	بطور مغایر
injuriously	بطور مضر
innumerably	بطور بیشمار
insecurely	بطور نا امن
insecurely	بطور نامحفوظ
inappropriately	بطور غیرمقتضی
inappreciably	بطور نامحسوس
insignificantly	بطور جزئی
inanimately	بطور بیجان
insipidly	بطور بی مزه
infinitesimally	بطور لایتجزاء
infernally	بطور جهنمی
inclusively	بطور جامع
inexplicitly	بطور ناصریح
inclusively	بطور متضمن
inexpressibly	بطور نگفتنی
inexpressively	بطور گنگ
inferentially	بطور استنباطی
inferiorly	بطور پست
inferiorly	بطور زبردست
incisively	بطور برنده
inauspiciously	بطور مشئوم
inartificially	بطور غیرمصنوعی
inarticulately	بطور ناشمرده
inadmissibly	بطور ناروا
immaturely	بطور نارس