Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
inaccessibily
بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
Other Matches
irreclaimably
بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
indefeasibly
بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inaccessibly
بطور غیر قابل دسترسی
admissibly
بطور قابل قبول چنانکه روا
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
inexcusably
چنانکه نتوان معذوردانست
inseparably
چنانکه نتوان سوا کرد
inexpressibly
چنانکه نتوان بیان کرد
intangibly
چنانکه نتوان احساس کرد
immovably
چنانکه نتوان جنبش داد
intangibly
چنانکه نتوان درک کرد
irrefragably
چنانکه نتوان تکذیب کرد
inimitably
چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
irrecocilably
چنانکه نتوان انرا وفق داد
inscrutably
چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incommunicably
چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inextricably
چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indescribably
چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
irremissibly
چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
illimitably
بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
an irrepressible person
نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
come at able
قابل دسترسی کنارامدنی
relevantly
بطور مناسب یامربوط چنانکه بیربط نباشد
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
adorably
چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
attributively
بطور مستقیم چنانکه صورت فرع پیدا کند
impalpably
چنانکه لتوان با لامسه احساس کرد بطور بسیارنرم
portentously
چنانکه نشانه بدی باشد بطور شگفت اور
opaquely
چنانکه روشنایی پشت را بپوشاند بطور مبهم یا غیر مفهوم
accessible
آنچه قابل دستیابی و دسترسی است
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
almost
بطور نزدیک
bulletin board system
پایگاه داده اطلاعات و پیام که توسط مودم و اتصال کامپیوتری قابل دسترسی است
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
cell
محل تک حافظهای قادر به ذخیره سازی یک کلمه داده که توسط یک آدرس مشخص قابل دسترسی است
external
حافظهای که خارج از سیستم کامپیوتر اصلی قراد دراد ولی توسط CPU قابل دسترسی است
cells
محل تک حافظهای قادر به ذخیره سازی یک کلمه داده که توسط یک آدرس مشخص قابل دسترسی است
externals
حافظهای که خارج از سیستم کامپیوتر اصلی قراد دراد ولی توسط CPU قابل دسترسی است
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
poaching
دسترسی به لیست ها که فایل یا برنامه ها به منظورجستجوی اطلاعاتی که استفاده کننده مستحق دسترسی به انها نیست
arrays
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
extensions
فضای ذخیره سازی که خارج ازسیستم کامپیوتر اصلی قرار دارد ولی توسط CPU قابل دسترسی است
extension
فضای ذخیره سازی که خارج ازسیستم کامپیوتر اصلی قرار دارد ولی توسط CPU قابل دسترسی است
externals
رسانه ذخیره سازی که خارج از سیستم کامپیوتر اصلی قرار دارد ولی از طرف CPU قابل دسترسی است
external
رسانه ذخیره سازی که خارج از سیستم کامپیوتر اصلی قرار دارد ولی از طرف CPU قابل دسترسی است
array
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
reflexively
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
isolates
فضای ذخیره سازی که مستقیما از طرف برنامه کاربر قابل دسترسی نیست و آنرا از حذف ناگهانی در امان نگه می دارد
isolating
فضای ذخیره سازی که مستقیما از طرف برنامه کاربر قابل دسترسی نیست و آنرا از حذف ناگهانی در امان نگه می دارد
isolate
فضای ذخیره سازی که مستقیما از طرف برنامه کاربر قابل دسترسی نیست و آنرا از حذف ناگهانی در امان نگه می دارد
capably
بطور قابل
heritably
بطور قابل توارث
eligibly
بطور قابل قبول
imaginably
بطور قابل تصور
noteworthily
بطور قابل ملاحظه
objectionably
بطور قابل اعتراض
divisibly
بطور قابل تقسیم
inheritably
بطور قابل توارث
considerably
بطور قابل ملاحظه
comparably
بطور قابل مقایسه
perceptibly
بطور قابل درک
reliably
بطور قابل اعتماد
flexibly
بطور قابل انحناء
aposematically
بطور قابل گوشزد
laudably
بطور قابل ستایش
questionably
بطور قابل تردید
presentably
بطور قابل معرفی
justifiably
بطور قابل تبرئه
justifiably
بطور قابل تصدیق
interchangeably
بطور قابل معاوضه
admissibleness
بطور قابل قبول
extricably
بطور قابل تخلیص
interestingly
بطور قابل توجه
explosively
بطور قابل احتراق
estimably
بطور قابل احترام
improvably
بطور قابل ترقی
tolerably
بطور قابل تحمل
imputably
بطور قابل اسناد
habitably
بطور قابل سکونت
excusably
بطور قابل عفو
remarkably
بطور قابل ملاحظه
practicably
بطور قابل عبور
praiseworthily
بطور قابل ستایش
expansibly
بطور قابل انبساط
separably
بطور قابل تفکیک
irremeable
بطور غیر قابل برگشت
notably
بطور برجسته یا قابل ملاحظه
immeasurably
بطور غیر قابل پیمایش
impregnably
بطور غیر قابل تسخیر
inalienably
بطور غیر قابل انتقال
angular adjustable
قابل تنظیم بطور زاویه ای
inimitably
بطور غیر قابل تقیلد
incalculably
بطور غیر قابل تخمین
incorruptibly
با ازادگی رشوه خواری بطور غیر قابل تطمیع
whisker
کریستال منفرد کوچک عدسی شکلی که استحکام یا استقامت ان به بیشترین مقداری که به صورت تئوریک قابل دستیابی است بسیار نزدیک است
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
irretraceable
که نتوان ردانرا گرفت
irrepressible joy
ادمی که نتوان جلواوراگرفت
incomputably
بطوریکه نتوان شمرد
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
You cannot make bricks without straw.
<proverb>
بى کاه نتوان خشت ساخت .
kittle cattle
ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
ineffably
بطوریکه نتوان بیان کرد
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
an inseparable prefix
سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
no enemy is insignificant
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
irretraceable
که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
irrepressible joy
کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
You cannot put old heads on young shoulders .
<proverb>
سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
incomprehensibly
بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
irredeemably
جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
identity of indiscernibles
یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
oversale
پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
gateway
دسترسی
access
دسترسی
access
دسترسی
ranges
دسترسی
ranged
دسترسی
range
دسترسی
accessibility
دسترسی
accessed
دسترسی
accessing
دسترسی
access code
کد دسترسی
accesses
دسترسی
accession
دسترسی
reach
دسترسی
reaching
دسترسی
reached
دسترسی
reaches
دسترسی
approachability
دسترسی
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
as
چنانکه
so that
چنانکه
in the event that
چنانکه
how
چنانکه
access
دسترسی راه
inapproachable
بدون دسترسی
availability
میزان دسترسی
accessing
دسترسی راه
accessed
دسترسی راه
accesses
دسترسی راه
access duct
مجرای دسترسی
non access
عدم دسترسی
access code
رمز دسترسی
access arm
بازوی دسترسی
outreach
دسترسی پیداکردن
inaccessible
دسترسی ناپذیر
inaccessibility
عدم دسترسی
inaccessibility
دسترسی ناپذیری
inaccessibility
غیرقابل دسترسی
direct access
دسترسی مستقیم
video disk
دسترسی مستقیم
access road
جاده دسترسی
access road
راه دسترسی
proper
چنانکه شایدوباید
gratifyingly
چنانکه خوشنودسازد
permissively
چنانکه مخیرسازد
so to speak
چنانکه گویی
expressively
چنانکه مقصودرابرساند
dilatorily
چنانکه پرشود
admissibleness
چنانکه روا
cresuendo
چنانکه صداخردخرد
as is well known
چنانکه مشهور
as it deserves
چنانکه باید
insolubly
چنانکه اب نشود
prettily
چنانکه زیبانماید
pinchingly
چنانکه فشاراورد
coordinately
چنانکه یکجورباشد
availability
شخص مفید دسترسی
accessed
دسترسی یا مجال مقاربت
availability principle
اصل دسترسی پذیری
accesses
دسترسی یا مجال مقاربت
random access
دسترسی به اطلاعات به طورناموزون
accessing
دسترسی یا مجال مقاربت
access
دسترسی یا مجال مقاربت
disk access time
زمان دسترسی دیسک
multiple access network
شبکه با دسترسی چندگانه
direct access
دسترسی مستقیم به اطلاعات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com