English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
English Persian
heritably بطور قابل توارث
inheritably بطور قابل توارث
Other Matches
heritable قابل توارث
inheritable قابل توارث
heritable بارث رسیدنی قابل توارث
hereditable قابل توارث وارثت پذیر
state of in her itance ملک یا دارایی قابل توارث
germ plasm قسمت قابل توارث نطفه
life peers لرد یا اشرافی غیر قابل توارث
life peer لرد یا اشرافی غیر قابل توارث
inexplicably بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
indisputable بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
capably بطور قابل
imputably بطور قابل اسناد
habitably بطور قابل سکونت
extricably بطور قابل تخلیص
presentably بطور قابل معرفی
comparably بطور قابل مقایسه
perceptibly بطور قابل درک
imaginably بطور قابل تصور
flexibly بطور قابل انحناء
interestingly بطور قابل توجه
reliably بطور قابل اعتماد
separably بطور قابل تفکیک
aposematically بطور قابل گوشزد
considerably بطور قابل ملاحظه
practicably بطور قابل عبور
praiseworthily بطور قابل ستایش
improvably بطور قابل ترقی
noteworthily بطور قابل ملاحظه
expansibly بطور قابل انبساط
admissibleness بطور قابل قبول
estimably بطور قابل احترام
objectionably بطور قابل اعتراض
interchangeably بطور قابل معاوضه
tolerably بطور قابل تحمل
excusably بطور قابل عفو
explosively بطور قابل احتراق
eligibly بطور قابل قبول
remarkably بطور قابل ملاحظه
questionably بطور قابل تردید
justifiably بطور قابل تبرئه
justifiably بطور قابل تصدیق
laudably بطور قابل ستایش
divisibly بطور قابل تقسیم
angular adjustable قابل تنظیم بطور زاویه ای
incalculably بطور غیر قابل تخمین
irremeable بطور غیر قابل برگشت
immeasurably بطور غیر قابل پیمایش
notably بطور برجسته یا قابل ملاحظه
inalienably بطور غیر قابل انتقال
inimitably بطور غیر قابل تقیلد
inaccessibly بطور غیر قابل دسترسی
impregnably بطور غیر قابل تسخیر
admissibly بطور قابل قبول چنانکه روا
incorruptibly با ازادگی رشوه خواری بطور غیر قابل تطمیع
accessibly چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
irreclaimably بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
inaccessibily بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
successions توارث
succession توارث
inheritances توارث
descent توارث
descents توارث
inheritance توارث
hologyny توارث مادری
nulliplex inheritance توارث نهفته
inheritability قابلیت توارث
hereditably بطورقابل توارث
polygenic inheritance توارث چند ژنی
heredity تمایل برگشت باصل توارث
salique law محرومیت اولاداناث از توارث تاج وتخت
salic law محرومیت اولاد اناث از توارث تاج وتخت
genetics واختلاف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارث بحث میکند نسل شناسی
nauseously بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
lusciously بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
poorly بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
abusively بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly بطور غلط بطور نامناسب
incisively بطور نافذ بطور زننده
genuinely بطور اصل بطور بی ریا
indecorously بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially بطور جنگی بطور نظامی
latently بطور ناپیدا بطور پوشیده
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
sensible قابل درک قابل رویت
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
presumable قابل استنباط قابل استفاده
adducible قابل اضهار قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
presentable قابل معرفی قابل ارائه
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
achievable قابل وصول قابل تفریق
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
combustible قابل سوزش قابل تراکم
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
observable قابل مشاهده قابل گفتن
irrevocably بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
indemonstrable غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
irrefrangible غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
indiscoverable غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
floatable قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
vendable قابل فروش جنس قابل فروش
vendible قابل فروش جنس قابل فروش
loosely بطور شل یا ول
streakily بطور خط خط
transtively بطور
flabbily بطور شل و ول
lastingly بطور پا بر جا
meanly بطور بد
confusedly بطور در هم و بر هم
wetly بطور تر
atilt بطور کج
mechanically بطور خودکار
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
contrary to nature بطور معجزه
patently بطور اشکار
itineratly بطور سیار
inherently بطور ماندگار
inherently بطور ذاتی
itineratly بطور گردنده
inharmoniously بطور ناموزون
iuntelligibly بطور مفهوم
kindlity بطور ملایم
catercornered بطور مورب
chimerically بطور واهی
brightly بطور روشن
vividly بطور روشن
choicely بطور پسندیده
cephalad بطور راسی
roundly بطور حسابی
notoriously بطور اشکار
catercorner بطور مورب
centrically بطور مرکزی
mechanically بطور مکانیکی
interruptedly بطور غیرمسلسل
interruptedly بطور گسیخته
compatibly بطور موافق
intermediately بطور متوسط
consumedly بطور زیاد
connectedly بطور متصل
interjectionally بطور معترضه
intemperately بطور نامعتدل
intelligibly بطور مفهوم
innumerably بطور بیشمار
compositely بطور مرکب
comprehensibly بطور مفهوم
comprehensively بطور جامع
insolubly بطور حل نشدنی
insipidly بطور بی مزه
insignificantly بطور جزئی
insecurely بطور نامحفوظ
intransitively بطور لازم
invcersely بطور وارونه
irrelevantly بطور نامربوط
irrelevantly بطور بی ربط
irrelatively بطور نامربوط
inimically بطور مغایر
irrefragably بطور بی جواب
irrefragably بطور تردیدناپذیر
circularly بطور مدور
clandestinely بطور مخفی
contrarily بطور متضاد
cloudily بطور تیره
compulsorily بطور اجباری
comkplimentarily بطور تعارفی
inviolably بطور مصون
commodiously بطور راحت
injuriously بطور مضر
intermediately بطور میانه
contagiously بطور مسری
insecurely بطور نا امن
conversely بطور معکوس
metrically بطور موزون
muddilly بطور گل الود
muddily بطور گل الود
muddily بطور تیره
mundanely بطور دنیوی
secularly بطور دنیوی
mutely بطور ساکت
brilliantly بطور درخشان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com