English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English Persian
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
Other Matches
nonfeasance قصور در انجام امری
sin of omission گناه فروگذاری از انجام امری
postulancy کاندید نامزد انجام امری
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
pool عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled عده کارمند اماده برای انجام امری
pools عده کارمند اماده برای انجام امری
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
completes کامل کردن انجام دادن
administered انجام دادن اعدام کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
administers انجام دادن اعدام کردن
completing کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
out lawry طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddles ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implements انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddle ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddling ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implement انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
To clinch (close)the deal. معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddled ناقص انجام دادن ازدحام کردن
implementing انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to turn off خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
commits وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committing وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
committed وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
emulate کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulates کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
commit وارد عمل کردن نیروها انجام دادن مرتکب شدن
day work system انجام کار بطور امانی
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
prosperously بطور نیک انجام با عاقبت خوش
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
to evolve a fact چگونگی امری را فاهر کردن
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
co existance همزیستی
symbiosis همزیستی
commensalism همزیستی
coexistence همزیستی
togetherness همزیستی
synoeky همزیستی
synoecy همزیستی
joint venture سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
symbiotic relation رابطه همزیستی
mutualism همزیستی دوموجود
peaceful coexistance همزیستی مسالمت امیز
effectuate انجام دادن صورت دادن
subscriber مشترک روزنامه وغیره مشترک
joint نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscribers مشترک روزنامه وغیره مشترک
implementing انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
accomplishing انجام دادن
accomplishes انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
implement انجام دادن
accomplish انجام دادن
carry out انجام دادن
implements انجام دادن
implemented انجام دادن
to carry through انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
effecting انجام دادن
fulfilled انجام دادن
fulfil انجام دادن
effected انجام دادن
effect انجام دادن
implement انجام دادن
do up انجام دادن
actualize انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
fulfils انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
pays انجام دادن
paying انجام دادن
pay انجام دادن
put on انجام دادن
bring into being انجام دادن
put into effect انجام دادن
carry out انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
furnishing انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnish انجام دادن
accomplish انجام دادن
put ineffect انجام دادن
execute انجام دادن
to put through انجام دادن
administer انجام دادن
put inpractice انجام دادن
chars انجام دادن
charring انجام دادن
put into practice انجام دادن
char انجام دادن
make a reality انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
chare انجام دادن
fulfit انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
performs انجام دادن
fulfill انجام دادن
cover انجام دادن
covers انجام دادن
performed انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
perform انجام دادن
to make good انجام دادن
coverings انجام دادن
to follow out انجام دادن
go through انجام دادن
stand to انجام دادن
parform انجام دادن
to go through انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
served خدمت انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
reworked دوباره انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
top خوب انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
perform انجام دادن خوب یا بد
redid دوباره انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
redo دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com