Dictiornary-Farsi | بطور مقاطعه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
by contract	بطور مقاطعه


Other Matches

contract	پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
piece worker	مقاطعه چی
operator on incentive	مقاطعه چی
pieceworker	مقاطعه چی
incentive operator	مقاطعه چی
jobber [piece worker]	مقاطعه چی
piece-worker	مقاطعه چی
incentive operators	مقاطعه چی ها
operators on incentive	مقاطعه چی ها
contract	مقاطعه
piece workers	مقاطعه چی ها
piece-workers	مقاطعه چی ها
pieceworkers	مقاطعه چی ها
fat work	مقاطعه کار
jobber	مقاطعه کار
incentive operators	مقاطعه کار ها
by the job	به طور مقاطعه
operators on incentive	مقاطعه کار ها
piece-workers	مقاطعه کار ها
pieceworkers	مقاطعه کار ها
piece workers	مقاطعه کار ها
jobs	کار مقاطعه
job	کار مقاطعه
lumper	مقاطعه کار
contractors	مقاطعه کار
contractor	مقاطعه کار
piece worker	مقاطعه کار
piece-worker	مقاطعه کار
operator on incentive	مقاطعه کار
jobber [piece worker]	مقاطعه کار
incentive operator	مقاطعه کار
pieceworker	مقاطعه کار
subcontracted	مقاطعه کاری فرعی
timework	کار از روی مقاطعه
piecework	کار از روی مقاطعه
subcontract	مقاطعه کاری فرعی
contract	مقاطعه کاری کردن
road contractor	مقاطعه کار جاده
subcontractors	مقاطعه کار فرعی
subcontracting	مقاطعه کاری فرعی
subcontracts	مقاطعه کاری فرعی
master builder	بنای مقاطعه کار
main contractor	مقاطعه کار اصلی
assumpsit	مقاطعه کاری فرض
jobbery	سوء استفاده مقاطعه
subcontractor	مقاطعه کار فرعی
job	ایوب مقاطعه کاری کردن
package deal	مقاطعه در بست و خرید یکجا
contract note	سند مقاطعه توافق نامه
jobs	ایوب مقاطعه کاری کردن
package deals	مقاطعه در بست و خرید یکجا
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
entrepreneur	مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
entrepreneurs	مدیر یک موسسه اقتصادی بزرگ مقاطعه کار
entrepremership	اداره و سازماندهی فعالیتهای تجاری یا مقاطعه کاری
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
incisively	بطور نافذ بطور زننده
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially	بطور جنگی بطور نظامی
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
undertaker	کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertakers	کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
undertaking	کسیکه کفن ودفن مرده را بعهده میگیرد مقاطعه کارکفن ودفن متعهد
contract	مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
farmed	اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
civil engineering contractor	مقاطعه کار ساختمان پیمانکار ساختمان
building enterprise	مقاطعه کاری ساختمان پیمانکاری ساختمان
farms	اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
farm	اجاره یا مقاطعه کردن اجاره دادن
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
morticians	مقاطعه کار کفن ودفن متصدی کفن ودفن
mortician	مقاطعه کار کفن ودفن متصدی کفن ودفن
confusedly	بطور در هم و بر هم
wetly	بطور تر
lastingly	بطور پا بر جا
transtively	بطور
loosely	بطور شل یا ول
flabbily	بطور شل و ول
atilt	بطور کج
meanly	بطور بد
streakily	بطور خط خط
iuntelligibly	بطور مفهوم
irrelatively	بطور نامربوط
itineratly	بطور گردنده
lastingly	بطور ثابت
itineratly	بطور سیار
irrelevantly	بطور بی ربط
off the point	بطور نامربوط
lastingly	بطور با دوام
kindlity	بطور ملایم
off the point	بطور بی ربط
irrelevantly	بطور نامربوط
lasciviously	بطور شهوانی
lengthily	بطور مطول
in the main	بطور کلی
in principle	بطور کلی
in petto	بطور خصوصی
in miniature	بطور فریف
in miniature	بطور کوچک
in confidence	بطور محرمانه
impliedly	بطور مفهوم
implausibly	بطور غیرموجه
impurely	بطور ناپاک
literarily	بطور ادبی
in the mass	بطور کلی
in relief	بطور برجسته
lento	بطور ملایم
lightsomely	بطور شوخ
linearly	بطور خطی
impracticably	بطور غیرعملی
inadmissibly	بطور ناروا
inaccurately	بطور نادقیق
incorporeally	بطور غیرمحسوس
inaccurately	بطور نادرست
in sum	بطور مختصرومفید
in series	بطور مسلسل
luckewarmly	بطور سرد
incontestably	بطور مسلم
inexpressibly	بطور نگفتنی
interjectionally	بطور معترضه
inexpensively	بطور کم خرج
inexactly	بطور ناصحیح
inexactly	بطور نادرست
ineligibly	بطور ناشایسته
inefficaciously	بطور بی فایده
industriously	بطور ساعی
inductively	بطور قیاس
indissolubly	بطور پایدار
indissolubly	بطور غیرقابل حل
indispensably	بطور حتمی
indispansably	بطور ضروری
indiscretely	بطور یک پارچه
inexpressively	بطور گنگ
inferentially	بطور استنباطی
inferiorly	بطور پست
intemperately	بطور نامعتدل
intelligibly	بطور مفهوم
insolubly	بطور حل نشدنی
insipidly	بطور بی مزه
insignificantly	بطور جزئی
insecurely	بطور نامحفوظ
insecurely	بطور نا امن
innumerably	بطور بیشمار
injuriously	بطور مضر
inimically	بطور مغایر
inharmoniously	بطور ناموزون
infinitesimally	بطور لایتجزاء
infernally	بطور جهنمی
inferiorly	بطور زبردست
indicatively	بطور اخباری
intermediately	بطور میانه
indicatively	بطور اشاره
incommunicably	بطور نگفتنی
incommodiously	بطور ناراحت
inclusively	بطور جامع
inclusively	بطور متضمن
inviolably	بطور مصون
inexplicitly	بطور ناصریح
incisively	بطور برنده
inauspiciously	بطور مشئوم
inartificially	بطور غیرمصنوعی
inarticulately	بطور ناشمرده
inappropriately	بطور غیرمقتضی
inappreciably	بطور نامحسوس
inanimately	بطور بیجان
irrefragably	بطور تردیدناپذیر
incommunicatively	بطور کم امیزش
incompatibly	بطور ناسازگار
incomprehensibly	بطور نامفهوم
indefeasibly	بطور پابرجا
indecently	بطور ناشایسته
intermediately	بطور متوسط
inconveniently	بطور نامناسب
interruptedly	بطور گسیخته
inconstantly	بطور نا پایدار
inconsistently	بطور متناقص
inconsistently	بطور متباین
inconsistently	بطور ناسازگار
inconclusively	بطور ناتمام
interruptedly	بطور غیرمسلسل
intransitively	بطور لازم
invcersely	بطور وارونه
inconclusively	بطور غیرقطعی
irrefragably	بطور بی جواب
emptily	بطور خالی
destructively	بطور مهلک
destructively	بطور مخرب
deplorably	بطور اسفناک