Dictiornary-Farsi | بطور کشنده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (11 milliseconds)

English	Persian
mortally	بطور کشنده
pestilently	بطور کشنده


Search result with all words

invitingly	بطور جالب یا کشنده
attractively	بطور کشنده یا جاذب
Other Matches

plotter	کشنده
killers	کشنده
perishing	کشنده
trackers	کشنده
killer	کشنده
alluring	کشنده
sorbent	کشنده
attractive	کشنده
plotters	کشنده
murderous	کشنده
enticing	کشنده
deadly	کشنده
tractive	کشنده
deadliest	کشنده
deadlier	کشنده
tracker	کشنده
puller	کشنده
suicidal	کشنده
assassinator	کشنده
inhalant	بو کشنده
death ful	کشنده
mortals	کشنده
tensor	کشنده
murderer	کشنده
murderers	کشنده
prepossessing	کشنده
drainer	اب کشنده
inviting	کشنده
deathy	کشنده
mortal	کشنده
fatal	کشنده
pernicious	کشنده
lethiferous	کشنده
delineator	کشنده
lethal	کشنده
pestilent	کشنده
tensioner	کشنده
death blow	ضربت کشنده
killings	کشنده دلربا
killing	کشنده دلربا
ovicidal	کشنده تخم
lethality	کشنده بودن
drawer	کشنده برات یا چک
howling	زوزه کشنده
howling	جیغ کشنده
fungicidal	کشنده قارچ
lancinating	تیر کشنده
herbicidal	کشنده گیاهان
killer whale	وال کشنده
killer whales	وال کشنده
introvertive	بدرون کشنده
stertorous	خرناس کشنده
inhaul	به داخل کشنده
it is mortal to him	کشنده اوست
introversive	بدرون کشنده
drawers	کشنده برات یا چک
dragman	میکشد کشنده
hauling part	قسمت کشنده
nonlethal	غیر کشنده
tractive effort	نیروی کشنده
drum plotter	کشنده طبله
pesticides	کشنده حشره موذی
dead ground	اتصال به زمین کشنده
lethal	وابسته به مرگ کشنده
disinfestant	ماده کشنده حشرات
nitrogen mustard	گاز کشنده خردل
median lethal dose	دوز متوسط کشنده
pesticide	کشنده حشره موذی
ejector	پوکه کش بیرون کشنده
adducent	بداخل کشنده مقرب
downhaul	طناب پایین کشنده
irretrievably	بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
boat falls	طناب بالا کشنده قایق
electron withdrawing substituent	گروه استخلافی الکترون کشنده
biocid	قاطع حیات کشنده حشرات
raymond hook	قلاب بالا کشنده قایق
adductive	استشهادی بسوی محور کشنده
to cach one's death	دچار سرماخوردگی کشنده شدن
slaughterous	مبنی بر خونریزی و کشتار کشنده
inconsiderably	بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously	بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
rodenticide	دارو یا عامل کشنده جانوران جونده
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) .	رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
caricaturists	کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
caricaturist	کشنده تصویرهای مضحک واغراق امیز
horridly	بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously	بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable	بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lanciation	سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
counter check	چکی که فقط کشنده چک میتواند ان را از بانک بگیرد
indeterminately	بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly	بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly	بطور ناچیز بطور غیر کافی
immortally	بطور فنا ناپذیر بطور باقی
martially	بطور جنگی بطور نظامی
genuinely	بطور اصل بطور بی ریا
abusively	بطور ناصحیح بطور دشنام
latently	بطور ناپیدا بطور پوشیده
indecorously	بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively	بطور نافذ بطور زننده
improperly	بطور غلط بطور نامناسب
downhaul	پایین کشیدن رشته پایین کشنده
irrevocably	بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
inexplicably	بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
wetly	بطور تر
streakily	بطور خط خط
transtively	بطور
atilt	بطور کج
loosely	بطور شل یا ول
confusedly	بطور در هم و بر هم
flabbily	بطور شل و ول
lastingly	بطور پا بر جا
meanly	بطور بد
dingily	بطور تیره
circularly	بطور مدور
choicely	بطور پسندیده
cephalad	بطور راسی
determinately	بطور معین
digressively	بطور منحرف
desultorily	بطور بی ترتیب
centrically	بطور مرکزی
detestably	بطور منفور
chimerically	بطور واهی
disagreeably	بطور نامطبوع
discernibly	بطور معلوم
cannily	بطور عاقلانه
perplexingly	بطور پیچیده
on a daily basis <adv.>	بطور روزانه
catercorner	بطور مورب
perspicuously	بطور روشن
cardinally	بطور مهم
doubliy	بطور مضاعف
catercornered	بطور مورب
pertinently	بطور مقتضی
divergently	بطور متباین
pestiferously	بطور مسری
dispersedly	بطور متفرق
disconnectedly	بطور منفصل
by way of exception	بطور استثناء
destructively	بطور مهلک
contagiously	بطور مسری
contrarily	بطور متضاد
preliminarily	بطور مقدمه
contrary to nature	بطور معجزه
pregnantly	بطور پر معنی
pettily	بطور کوچک
preciously	بطور گرانبها
picturesquely	بطور روشن
cozily	بطور راحت
practicably	بطور عملی
plenarily	بطور کامل
piercingly	بطور نافذ
deplorably	بطور اسفناک
pinchingly	بطور مبرم
declaredly	بطور اعلام
consumedly	بطور زیاد
connectedly	بطور متصل
preposterously	بطور نا معقول
preventively	بطور دافع
clandestinely	بطور مخفی
destructively	بطور مخرب
cloudily	بطور تیره
pettily	بطور جزئی
comkplimentarily	بطور تعارفی
durably	بطور مستمر
commodiously	بطور راحت
preposterously	بطور مهمل
compatibly	بطور موافق
preposterously	بطور غیرطبیعی
compositely	بطور مرکب
comprehensibly	بطور مفهوم
comprehensively	بطور جامع
compulsorily	بطور اجباری
plaintively	بطور غم انگیز
magnificently	بطور باشکوه
royally	بطور شاهانه
increasingly	بطور زیادشونده
seductively	بطور فریبنده
illusorily	بطور فریبنده
illusively	بطور فریبنده
fascinatingly	بطور فریبنده
enchantingly	بطور فریبنده
charmingly	بطور فریبنده
materially	بطور عمده
chiefly	بطور عمده
ineffectually	بطور بیهوده
ineffectually	بطور بی فایده
acceptably	بطور پسندیده
magnificently	بطور عالی
dismally	بطور مخوف
dismally	بطور مشئوم
terribly	بطور مخوف
frightfully	بطور مخوف
resplendently	بطور درخشنده
restively	بطور گهگیر
ripely	بطور رسیده
ripely	بطور اماده
intricately	بطور پیچیده
indistinctly	بطور نامعلوم
dispiritedly	بطور افسرده