Dictiornary-Farsi | بهانه براشیدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 79 (5 milliseconds)

English	Persian
To trump uo an excuse.	بهانه براشیدن


Other Matches

subterfuge	بهانه
pretexts	بهانه
put off	بهانه
pretext	بهانه
pegs	بهانه
peg	بهانه
subterfuges	بهانه
cover shame	بهانه
essoin	بهانه
comebacks	بهانه
comeback	بهانه
guize	بهانه
alibis	بهانه
excuse	بهانه
fiction	بهانه
excusing	بهانه
excused	بهانه
excuses	بهانه
fictions	بهانه
allegation	بهانه
plea	بهانه
pleas	بهانه
allegations	بهانه
alibi	بهانه
nitpicking	بهانه گیری
pretense	بهانه ادعا
To find fault.	بهانه گرفتن
persnickety	بهانه گیر
To look for a pretext ( an excuse ).	پی بهانه گشتن
To make excuses . To quibble.	بهانه کردن
pretext	بهانه اوردن
masks	لفافه بهانه
to offer an excuse	بهانه انگیختن
finicky	بهانه گیر
under the pretence of illness	به بهانه نا حوشی
to gain time	به بهانه گذراندن
to pretend an excuse	بهانه کردن
mask	لفافه بهانه
pretenses	بهانه ادعا
under the mask of	به بهانه در لفافه
pretences	بهانه ادعا
alibis	بهانه اوردن
fetch	بهانه طفره
fetched	بهانه طفره
factitious	بهانه کننده
evasion	بهانه حیله
evasions	بهانه حیله
pretexts	بهانه اوردن
pernickety	بهانه گیر
pretence	بهانه ادعا
fetches	بهانه طفره
under the plea of	بعنوان به بهانه
under the d. of	به بهانه درلفافه
feigner	بهانه انگیز
alibi	بهانه اوردن
excuseless	بهانه برمدار نبخشیدنی
he is ready at excuses	برای بهانه انگیزی
inexcusable	بدون بهانه نبخشیدنی
dissembling	وانمودکردن بهانه کردن
purporst	بهانه مفهوم شدن
to a ignorance	نادانی بهانه کردن
dissembles	وانمودکردن بهانه کردن
dissembled	وانمودکردن بهانه کردن
dissemble	وانمودکردن بهانه کردن
feignedly	ازروی بهانه باتزویر
feigningly	از روی بهانه یا تزویر
an implausible excuse	بهانه یا عذر غیر موجه
under the guize of	بعنوان به بهانه درهیئت درزی
A fusspot.	آدم بهانه گیر (ایرادی )
to pretend an excuse	عذر برانگیختن بهانه انگیختن
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb>	ییله جو را بهانه بسیار است .
picked quarrel	نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
There is no fault to find with my work.	بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
to have a bone to pick	بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin	بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
to pretend illness	نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن