Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
to turn the corner
<idiom>
بهبود یافتن پس از گذشت مرحله دشواری یا بحرانی
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
to look oneself again
بهبود یافتن
meliorate
بهبود یافتن
look oneself again
بهبود یافتن
pick up health
بهبود یافتن
pull through
<idiom>
بهبود یافتن
up and about
<idiom>
بهبود یافتن
recovers
بهبود یافتن بازیابی
recovering
بهبود یافتن بازیابی
recover
بهبود یافتن بازیابی
critical path analysis
استفاده از بررسیهای هر مرحله بحرانی یک پروژه بزرگ برای کمک به گروه مدیریت
phased array
ترتیب مرحله به مرحله جریان مرحله به مرحله بندی شده
critical coupling
کوپلاژ بحرانی پیوست بحرانی
creep
مرحله به مرحله جلو رفتن
creeps
مرحله به مرحله جلو رفتن
sequenced ejection
سیستم پرتاب مرحله به مرحله
sophistication
نوع انتخاب سریع که اطلاعات مرحله اول مرتب سازی در مرحله دوم به کار می رود تا سرعت انتخاب را افزایش دهد
boost phase
مرحله دوم پرتاب موشک مرحله روشن شدن موتورمرحله دوم
leapfrogged
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogging
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrog
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogs
پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
assembler
اسمبلی که برنامه به زبان اسمبلی را در دو مرحله به کد ماشین تبدیل میکند. ابتدا آدرسهای ابتدایی ذخیره می شوند و در مرحله دوم آن را به آدرس مطلق تبدیل می کنند
hardness
دشواری
difficulty
دشواری
laboriousness
دشواری
difficulties
دشواری
spinosity
دشواری
inexplicability
دشواری
arduousness
دشواری
difficulty index
شاخص دشواری
item difficulty
دشواری پرسش
node
دشواری برامدگی
thick and thin
در دشواری وسهولت
nodes
دشواری برامدگی
dysphasia
دشواری در سخن
smooth
<adj.>
بدون دشواری
gravity
دشواری وضع
oppressiveness
جفا کاری دشواری
unreturnable
دشواری در بازگردانی توپ
to fall on one's legs
از دشواری رها شدن
it is particularly difficult
یک دشواری ویژه دارد
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
to be in a nice
[pretty]
pickle
<idiom>
بدجور در وضعیت دشواری بودن
[اصطلاح روزمره]
propagated
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagates
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate
گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating
گشترش یافتن یا نشر یافتن
forgiveness
گذشت
uncharitable
بی گذشت
generously
یا گذشت
forgave
از ... گذشت
unforgiving
بی گذشت
big-hearted
با گذشت
passing
در گذشت
amnesties
گذشت
forbearing
با گذشت
forbearingly
با گذشت
forgivingness
گذشت
amnesty
گذشت
illiberal
بی گذشت
ungenerous
بی گذشت
trial and error
<idiom>
یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
inflight phase
مرحله بازدید حین پرواز مرحله عملیات حین پرواز
remission
گذشت تخفیف
pardon
امرزش گذشت
pardoned
امرزش گذشت
pardoning
امرزش گذشت
period/stretch/lapse of time
گذشت زمان
waives
گذشت کردن از
waived
گذشت کردن از
forbearingly
از روی گذشت
waive
گذشت کردن از
remissive
گذشت کننده
remittal
گذشت پرداخت
intolerant
بی گذشت متعصب
time is up
وقت گذشت
time lapse
گاه گذشت
lapsing
گذشت زمان
lapses
گذشت زمان
lapse
گذشت زمان
with each passing year
با گذشت هر سال
pardons
امرزش گذشت
obituary
اگهی در گذشت
obituaries
اگهی در گذشت
forbear
گذشت کردن
I had an awful time .
به من خیلی بد گذشت
tolerances
مرز گذشت
With passage of time .
با گذشت زمان
time period
گذشت زمان
period
گذشت زمان
time span
گذشت زمان
tolerance
مرز گذشت
forbears
گذشت کردن
it is all up
گذشت ورفت
it crossed my mind
بخاطری گذشت
phasing
مرحله بندی مرحله بندی عملیات
combat phase
مرحله درگیری در رزم مرحله رزم
We had a very rough time.
نه ما خیلی سخت گذشت
last sunday
همین یکشنبه که گذشت
reentry point
نقطه باز گذشت
We had a lovely ( nice ,enjoyable ) time .
به ما خیلی خوش گذشت
got through (the bill got through the ma
لایحه از مجلس گذشت
We had a very enjoyable time .
به ما خیلی خوش گذشت
i was too indulgent to him
زیاد به او گذشت کردم
generosity
<adj.>
گذشت
[صفت اخلاقی]
Many years passed .
چندین سال گذشت
the bill got throught the majlis
لایحه از مجلس گذشت
remise
انتقال دادن گذشت کردن
close call/shave
<idiom>
خطراز بیخ گوشش گذشت
It has been a very enjoyable stay.
در اینجا به من خیلی خوش گذشت.
My holiday did me a world of good.
درتعطیلات یک دنیا به من خوش گذشت
critical limit
حد بحرانی
decretory
بحرانی
marginal
بحرانی
climacteric
بحرانی
critical
بحرانی
acute
بحرانی
decretive
بحرانی
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
we had a good time
خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
improvement
بهبود
advances
بهبود ها
improvement
بهبود
progress
بهبود
advance
بهبود
mending
بهبود
revival
بهبود
revivals
بهبود
proceedings
بهبود ها
progression
بهبود
remission
بهبود
recovery upturn
بهبود
improvements
بهبود
recoveries
بهبود
recovery
بهبود
juncture
موقع بحرانی
critical temperature
دمای بحرانی
critical depth
عمق بحرانی
critical mass
جرم بحرانی
nicking
موقع بحرانی
critical heat flux
شارحرارتی بحرانی
critical resistance
مقاومت بحرانی
critical magnitude
اندازه بحرانی
critical area
ناحیه بحرانی
critical path
مسیر بحرانی
cretical flow
جریان بحرانی
nick
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
critical altitude
ارتفاع بحرانی
critical amplification
تقویت بحرانی
critical isotherm
هم دمای بحرانی
critical height
بلندی بحرانی
critical activity
فعالیت بحرانی
critical value
ارزش بحرانی
critical height
ارتفاع بحرانی
critical angle
زاویه بحرانی
critical speed
سرعت بحرانی
nicks
موقع بحرانی
acritical
غیر بحرانی
critical valve
مقدار بحرانی
critical pollution
الودگی بحرانی
critical pressure
فشار بحرانی
critical coupling
تزویج بحرانی
critical region
ناحیه بحرانی
Critical Regonalism
منطقه ی بحرانی
critical
حیاتی بحرانی
critical region
منطقه بحرانی
critical damping
خفیدگی بحرانی
critical current
شدت بحرانی
exigent
فشاراور بحرانی
critical point
نقطه بحرانی
critical damping
میرائی بحرانی
critical frequency
فرکانس بحرانی
critical flow
جریان بحرانی
razor edge
موقعیت بحرانی
critical period
دوره بحرانی
critical point
نقطه بحرانی
critical density
چگالی بحرانی
critical assembly
ترتیب بحرانی
critical velocity
سرعت بحرانی
snows of yesteryear
[water under the bridge]
<idiom>
هر چه گذشت گذشته.
[غیر قابل تغییراست]
[اصطلاح]
modifies
بهبود دادن
quick recovery
بهبود سریع
modify
بهبود دادن
ameliorator
بهبود دهنده
modifying
بهبود دادن
improvability
بهبود پذیری
ameliorative
بهبود یابنده
recovery time
زمان بهبود
improvable
بهبود پذیر
It'll be OK.
<idiom>
بهبود میابد!
temper
حالت بهبود
upgraded
بهبود امکانات
upgrading
بهبود امکانات
betterment
اصلاح بهبود
upgrades
بهبود امکانات
upgrade
بهبود امکانات
restore to health
بهبود دادن
meliorism
بهبود طلبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com