Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English
Persian
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
Other Matches
hole shot
شکست دادن حریف با شروع بهتر
hole job
شکست دادن حریف با شروع بهتر
out act
بهتر انجام دادن از
mimicking
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulating
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
pantomiming
<adj.>
<pres-p.>
[رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن]
emulates
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulate
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulated
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
emulating
کپی کردن یا رفتار مشابه با چیز دیگری انجام دادن
reach out with an olive branch
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch
<idiom>
[انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
holes
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holing
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
hole
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
holed
فاصله دو بازیگرفضای بین دو سوارکار که سوارکار سومی ازان بگذرد فاصله بین میله 1 بولینگ با2 یا 3 شکست دادن حریف باشروع بهتر
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
knock out
شکست دادن
set down
شکست دادن
smiting
شکست دادن
get the better of (someone)
<idiom>
شکست دادن
smite
شکست دادن
skunks
شکست دادن
skunk
شکست دادن
smites
شکست دادن
outgeneral
شکست دادن
trouncing
شکست دادن
trounce
شکست دادن
trounced
شکست دادن
checkmate
شکست دادن
defeats
شکست دادن
to lay prostrate
شکست دادن
defeated
شکست دادن
defeating
شکست دادن
defeat
شکست دادن
trounces
شکست دادن
to put to the worse
شکست دادن
to f.down
شکست دادن
crush
شکست دادن پیروزشدن بر
crushed
شکست دادن پیروزشدن بر
rout
کاملا شکست دادن
routs
کاملا شکست دادن
crushes
شکست دادن پیروزشدن بر
outroll
شکست دادن حریف
routed
کاملا شکست دادن
shut down
شکست دادن حریف
floored
بزمین زدن شکست دادن
bite the dust
<idiom>
از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
whop
بطور قاطع شکست دادن
floor
بزمین زدن شکست دادن
smashes
شکست دادن درهم شکستن
smash
شکست دادن درهم شکستن
floors
بزمین زدن شکست دادن
to eat somebody alive
کسی را کاملا شکست دادن
shellack
شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
shellac
شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
tp put to rout
شکست دادن وپراکنده ساختن
drub
چوب زدن شکست دادن
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
vanquish
پیروز شدن بر شکست دادن
vanquished
پیروز شدن بر شکست دادن
vanquishes
پیروز شدن بر شکست دادن
vanquishing
پیروز شدن بر شکست دادن
worst-
شکست دادن وخیم شدن
worst
شکست دادن وخیم شدن
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
sight window
بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
wipe out
شکست دادن حریف با امتیاز زیاد
to show somebody up
[in a competition]
کسی را شکست دادن
[در مسابقه ورزشی]
adjusts
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjust
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting
تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
larrup
کتک جانانه زدن شکست فاحش دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
sublease
به مستاجر دیگری اجاره دادن
rub off
<idiom>
به شخص دیگری انتقال دادن
proxy
بنمایندگی دیگری رای دادن
rehousing
به جای دیگری اسکان دادن
pass the buck
<idiom>
مسئولیت خودرا به دیگری دادن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
eep
گرفتن توپ و پاس دادن به دیگری
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
trasship
بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
to pass the buck
<idiom>
مسئولیت ناخوشایند
[تقصیر یا زحمت]
را به دیگری دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
pays
انجام دادن
to make good
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
paying
انجام دادن
pay
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
furnish
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
do up
انجام دادن
execute
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
implement
انجام دادن
implemented
انجام دادن
implementing
انجام دادن
implements
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
go through
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
char
انجام دادن
carry out
انجام دادن
to put through
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
chare
انجام دادن
to go through
انجام دادن
carry out
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
administer
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
performs
انجام دادن
parform
انجام دادن
effecting
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
effected
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
effect
انجام دادن
stand to
انجام دادن
accomplishing
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
perform
انجام دادن
cover
انجام دادن
coverings
انجام دادن
covers
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
put on
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
performed
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
manipulate
با دست انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
top
خوب انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
manipulates
بامهارت انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com